انتظار فرج

موحد حقیقی کسی هست که "یکی" رو یافته

و موحد مفهومی کسی هست که "یکی" رو بافته... 

البته بافتن بد نیست... اگر بافته ی درستی باشه... اما تا یافتن فرسنگ ها فاصله هست...

ما کی می یابیم؟

یکی از معانی انتظار و فرج همینه... مومن دائم در انتظاره تا فرج بشه... زمان فرج کِی هست؟

می فرمایند خود امام زمان هم نمیدونه... (البته این نمیداند معنا داره... به معنای جهلی که ما داریم نیست)

حضرت هاجر وقتی بین کوه صفا و مروه در تقلا بود یک منتظر واقعی بود...

انتظار فرج میکشید... اما نمیدونست فرج چه زمانی اتفاق می افته... 

میگن حضرت نوح هفت بار برای یارانش گفت (به اذن الله) که زمان فرج برای اونها کی هست اما شش بارش، وقتی اون زمان فرا میرسید وحی نازل میشد که زمان فرج مثلا ده سال به عقب افتاد ... بسیاری از یاران حضرت در این شش بار، ریزش داشتن... و فقط کسانی تا وعده هفتم مومن باقی ماندن که منتظر واقعی بودن...

اساسا بین فرج و اضطرار ربط هاست.. بین عبودیت و اضطرار ربط هاست...

امن یجیب مضطر اذا دعا ویکشف السو



اینکه میفرمایند نفس را به امور نیک مشغول کنید برای همینه... امور نیک مثل صفا و مروه هستن... بین این کوه ها در سعی باشیم... علت تواضع مومنین واقعی با وجود انجام این همه کار خوب، تعارف و شکسته نفسی (به معنای متعارف) نیست... واقعا میدونه کاری نکرده... بله، کمک به خلق کرده برای خدا دویده...اما...
اون چون درک کرده همه این دویدن ها، معنای انتظارش هست... اون تشنگی خودش رو میبینه و سرابی که بر سر کوه ها دیده... چه فخری بفروشه؟!!! فخر برای سراب؟!... فخر برای نچشیدنش؟... فخر برای تشنگی اش؟!!!، این نچشیدن و تشنگی رو که اغلب و اکثر انسانها دارن... مثل این میمونه کسی برای اینکه چشمش میبینه به تمام انسانهایی که چشمشون میبینه فخر بفروشه... خب این ناقص العقله...
بعد وقتی هم میچشه و فرج براش حاصل میشه متواضع تر میشه... چرا؟
چون اون موقع شهود کرده که بهش رسوندن، اون و تشخیصش به هر چی رسیدن سراب بوده و تاثیری در رفع عطشش نداشت... چون میدونه همش دست دیگری هست... حالا آدم میفهمه که چرا با وجود بسیج همگانی ای که صورت گرفت اما باز هم فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد یقین بدونید اضطراری شکل گرفت تا اون فرج اتفاق افتاد...


اساسا زمان فرج از اسرار و مکتومات هست بزرگواران...
عاقل باشیم و روی اینکه سِرِّ این مکتوم بودن چیه بیاندیشیم...
معنای انتظار رو وسعت و عمق بدیم... حضرت بقیة الله منتظری در تمام شئون میخوان... نه یک منتظر صرفا حکومتی، سیاسی...نه صرفا یک منتظر آفاقی...
شک نکنید که انتظار سیاسی و حکومتی مقدسه... اما تک بعدی فهم کردن انتظار ظلم به خود هست...
ما در مقام انتظار، منتظر فرج عقل های قدسی خودمون هم هستیم... (همون که حضرت آقا به عنوان بصیرت ازش یاد میکنن)
اگر عقل قدسی همون آبی باشه که ما با اون رفع عطش میکنیم وهم و خیال و قوای ظاهری ما کوه صفا و مروه هستن... خودمون رو بین این کوه ها در تقلا و تکاپو بندازیم... 
باور کنیم فلسفه و عرفان خوندن ، حدیث و روایت خوندن ، تفسیر خوندن، دانشگاه و حوزه رفتن، کسب حلال داشتن، خدمت به خلق کردن و تمام کارهای پسندیده همه در حکم سعی ایست که ما بین صفا و مروه میکنیم... اینها تجلی انتظار ما هست... زمان فرج رو فقط خدا میدونه... برای رسیدن به عقل بین وهم و خیال در سعی باشیم... وهم در اصطلاح اهل فن ، فهم مفاهیم جزئیه میکنه... عقل ادراک معانی مرسل و کلیه میکنه... تمام علوم بشری به برکت همین وهم و قوه تفکر هست... پس وهم چیز بدی نیست... ازش بهره ببریم...

تا زمانی که در وادی مفهوم هستیم در وهم هستیم... چیز بدی نیست... مگر خدا چیز بد هم خلق میکنه؟... باید روش استفاده اش رو یاد بگیریم...



 میدونید چرا کارهای پسندیده انجام دادن در حکم سعی بین صفا و مروه هستن؟ و کارهای ناپسند حتی سراب هم محسوب نمیشن؟

چون خیری که در کاهای پسندیده هست موجب تطهییر شخص میشه تا شخص به اضطرار برسه... تا شخص تطهییر نشه مضطر نمیشه... من نمی تونم این رو زیاد باز کنم... ممکنه برخی اشتباه فهم کنن و به من بد بین بشن... لذا برای اینکه در بهشت به شما شراب طهور بنوشانند باید تا مقام ابرار اوج گرفته باشی والا هر بهشتی ای نمی تونه شراب طهور بنوشه...
باید از ابرار بشی و از تمام خوبی هایی که کردی هم پاک بشی... یادت بره سه تا شهید دادی... یادت بره چه خدمتها کردی... دست تسلیم رو ببری بالا و بگی اونها که وظیفه ام بود... من هیچی ندارم... خالیه خالی ام... فقر محضم... فقرت رو که میبینی مضطر میشی... مضطر که بشی در آغوشت میگیرن...
اصل بر اینه که انسان به اضطرار معرفتی برسه... نمی بینید بچه که به دنیا میاد در اوج اضطرار قرار داره؟
نمی بینید خدا غذای مضطر رو آماده داره؟... وقتی اشکش جاری هست خدا مَشکی رو در وجود مادرش به جوشیدن میندازه تا اجابت کرده باشه اشک های این مضطر رو؟...


اینجا فقط بحث عرفانی ارائه نشد... خواستم بگم ما باید در مقام وهم و خیال مشغول باشیم وهم و خیال رو مشغول به اموری بکنیم که دین و عقل به ما دستور میدن... این سعی ایست که ان شا الله ما رو به اضطرار میرسونه و چشمه عقل ما جوشیدن میگیره...

بابت طولانی شدن عذر خواهم...
ن. .ا ۶ نظر

خلوتت را دریاب

همه ما در سیر وبلاک نویسی مون فراز و نشیب هایی داشتیم... 

کسی نمی تونه جذابیت وبلاگ نویسی رو انکار کنه... شما در وبلاگ با تمام وجوه مخاطبان مواجه نمیشید برای همین جذابیت بیشتری داره...

واقعا عذر میخوام این مثال رو میزنم... فقط به خاطر وجه مشترکش به لحاظ کلی میگم نه به لحاظ ماهوی...

بنده خدایی میگفت زن و شوهری شش ماه بعد از ازدواج اومدن پیش من برای مشاوره... در آستانه طلاق بودن... میگفتن ما یازده سال قبل ازدواج با هم دوست بودیم و حتی یه بار دعوا نیفتاده بودیم اما توی این شش ماه که ازدواج کردیم واقعا دیگه نمی تونیم همدیگه رو تحمل کنیم...

اون یازده سال به خاطر این همه چیز خوب و جذاب بود که اون دو نفر با تمام وجوه همدیگه در مقام عمل مواجه نبودن... لذا یازده سال بدون دعوا پیش رفتن... جذابیت داشت...

وبلاگ نویسی هم همینه... شما با تفکراتی مواجه میشید که غالبا در یک بسته بندی مناسبی هم عرضه میشن... البته که این خیلی خوبه...

کلا تفکر خوب، خوبه... تفکری که چیزی بهت یاد بده خیلی خوبه... مثل کتاب خوب میمونه... اما این کتابهای خوب (وبلاگها) گویا هستن... ناطق هستن... زنده هستن... این جذابیتشون رو بیشتر میکنه...

البته بعضی ها هم خاطره نویسی و خاطره خوانی رو دوست دارن که خب سلیقه ها مختلفه اما نفس امر یکیه...

یعنی با یک وجه مخاطب یا نویسنده روبرو میشید...

حالا از فضای وب بیرون بیایم و بریم توی عالم واقعیت:

فرض کنید دوستی در عالم واقعیت دارید که بسیار هم سنخ هستید... حتی اون عاقل تر از شماست و مشتاق تعامل با شما... در مواجهه با همچین دوستی هم ممکنه همین جذابیت وبلاگ برای شما ایجاد بشه... میل به گفتگو و تعامل... چون اونجا هم تفکراتتون با هم مواجه میشن...

این جذابیت یک خطری جدی در پی داره...

اگر این یک خطر مدیریت بشه وبلاگ و وبلاگ نویسی خیلی هم خوبه...



اون خطر جدی گرفتن خلوت شما از شماست...
ببینید، بدن انسان بصورت طبیعی میتونه موادی ترشح کنه که موجب شادی انسان بشه اما اگر شما اون مواد رو دایم از بیرون بهش تزریق کردید اون ترشح از درون دچار حادثه میشه و تعطیل میشه...
میل به تعامل و گفتگو و جذابیت تفکرهای زیبا و کاربردی چیزی هست که انسان به صورت فطری داره... اصلا یکی از لذت های بهشت هم نشینی و هم کلامی با مومنین هست... 
اگر فطری هست یقینا معادلی در درون انسان داره...
تعامل با خود.... تعامل خودِ فعالم با خود اصیل و الهی و فطری ام...
این تعامل هم فوق العاده جذاب هست... لذا اولیای الهی هم غرق این تعاملات میشن برای همین اصلا خودبخود سحر ها رو بیدار هستن... "قم لیل الا قلیلا" هستن... چرا؟ چون اون موقع وقت تعامل و گفتگو هست... هر چی بیشتر این غبار رو از خودِ الهی شون کنار میزنن بیشتر آینه میبینن که نقش خالق در اون هویداست...
مواظب باشیم جذابیت های این فضا، خلوت شما رو از شما نگیره...
البته اکثر ماها اصلا خلوت رو تجربه نکردیم اما این جذابیت ها اگر موجب بشه که بدونیم یه وبلاگی در درون داریم که یه مخاطب یا نویسنده ای داره که فوق العاده حالمون رو تغییر میده یقینا اون رو دنبال میکنیم...


راهش اینه که اولا فعالیت وبلاگی مون نظم داشته باشه، برای خودمون ساعت مشخصی داشته باشه...
ثانیا عبور کردن رو تمرین کنیم... 
من دوست فوق العاده هم در عالم واقعیت دارم و میدونم اگر اون تجلیات، درون و خلوتمون رو از ما بگیره به سمت تنزل و سقوط میریم... و اون دوست هم دیگه نمی تونه با ما تعامل داشته باشه...


این وبلاگ برای همین بنا شده بود... که نوشتن و پاسخ دادنم حسابی داشته باشه... یکی دو هفته ای هست که باز غفلت کردم... باید دوباره از سر بگیرمش

 

ن. .ا ۹ نظر

انسانهایی که سالم زندگی میکنن

دو سه روزی بود که داشتم چند جلسه از سخنرانی های آقای رائفی پور رو گوش میدادم

یه چیزی ازش پرسیدن و جوابی داد که به نظرم اومد باید منتشرش کنم... مردم باید باید این چیزا به گوششون برسه.


میگفت توی خونه استیجاری زندگی میکنه... خونه اش صد متری بوده... امسال که صاحب خونه اجاره رو برده بود بالا پولش رو نداشت و از اون خونه پا شد و رفت توی یه خونه 85 متری... گفت جاش هم متوسط رو به پایینه تهرانه...


کسبش و معیشتش کلا از راه تدریس و حقوق ثابت و اینها نیست... میگفت اطراف تهران با یکی از دوستاش عطاری دارن... مغازه شون هم اجاره هست... میگفت سهم این ماه آخرش هم شده بود نهصد هزار تومن...

میگفت پدرش سرهنگ بازنشسته ارتشه و یه پراید مدل پایین داره که گاهی میره توی آژانس کار میکنه و ...


من همش رو باور کردم



روحانی معروفی هم میشناسم که تنها منبع درآمدش شهریه حوزه هست... توی شهر خودشون در روستا ساکنه و تا حالا هیچ وجهی از منبرهاش و سخنرانی ها و تدریسش دریافت نکرده... عین هشت سال جنگ هم در جنگ بوده... همین الان هم گاهی به مناطق مقاومت اسلام سر میزنه (سوریه ، عراق و لبنان)... چند نفر از شاگردهاش هم در سوریه (خان طومان) شهید شدن که هنوز پیکرهاشون برنگشته...

بد نیست اگر کسانی که فعال سیاسی فرهنگی و اقتصادی کشور هستن و از سلامت زندگیشون خبر دارید بیایید بگید... بذارید مردم فقط آمار اختلاس گرها به گوششون نرسه... تا ناامید بشن...
ن. .ا ۱۲ نظر

اگر تو نبینی ام

اگر تو نبینی ام

من هم نمی بینمم...


تمام دوران سه چهار ساله ی دین گریزی ام زیر سر این بود که با تصوری که از بهشت داشتم شوقی در من ایجاد نمیشد

و با تصوری که از جهنم داشتم رعبی در دلم ایجاد نمیشد...


من نیازمند یک گوشه چشم بودم...

من فقط با نگاهت رام میشدم... 


فرمودن کسی که خودش را بشناسد خدا را شناخته...

خدایا اگر تو نبینی ام؟

من چگونه خودم را ببینم تا شناختی حاصل شود؟


جست و جویی در دلم انداختی

تا روم زان جستجو در جوی تو

خاک را هایی و هویی کی بُدی؟!

گر نبودی جذبِ های و هوی تو



ن. .ا ۳ نظر

کاری که خدا با ما میکنه

شاید یکی از بهترین تصمیمات مدیریتی این چند سالم رو گرفتم (همش هفت هشت نفر تحت مدیریت منن)

تونستم به یه راهکاری برسم که بدون زیر نظر گرفتن رفتار نیروها متوجه میزان تلاششون برای انجام کار بشم

وقتی بهشون گفتم تا یک ماه عملکردتون به لحاظ کمی و کیفی طبق فلان روش ارزیابی میشه و قرار هست به کسانی که عملکرد بهتری دارن ماهانه پاداشی داده بشه... دیدم که اون نیرو که از بقیه کند تر و ضعیفتر هست رنگش عین گچ شده...


بنده خدا نمی دونه اگر تلاشش رو بکنه این طرح بیش از همه به نفع خودشه...

در این روش مشخص میشه چه کسی بیشترین تلاش و همت رو به خرج میده... و ارزش هر کس بر اساس همت و تلاشش نمایان میشه نه استعداد و سرعتش...

این طوری نیروها بر سر سفره تلاششون مینشینن نه استعدادشون


کاری که خدا با ما میکنه...



چقدر امروز مطلب نوشتم
ن. .ا

رشد عقل

چه روزی خوبی بود

منتظر بودم تا غذا آماده بشه... جمله ای پشت کتاب توجه ام رو جلب کرد:

از نگاه اسلام در خانواده نه مردسالاری موضوعیت داره

نه زن سالاری

و نه حتی شایسته سالاری...


در خانواده باید جایگاه سالاری وجود داشته باشه



میگفت دلم نمیخواد دیگه نماز بخونم... دیگه نمازام رو نمی خونم... مثل قبل عقایدم محکم نیست...
گفتم: این نشانه رشدت هست...

با تعجب نگاهم کرد!!!!!...
گفتم من هم اگر دلایل تو رو داشتم برای عبادت، کنار میذاشتمش...
تا حالا دینداری ات تقلیدی بوده... تاریخ مصرفش تا الان بوده... منقضی شده...
الان عقلت دلیل عمیقتری برای عبادت میخواد... راهش ترک عبادت نیست... راهش اینه که به عقلت پاسخ درست تری بدی...
عقلت غذا میخواد علی...

به فکر فرو رفت:
راست میگی... میگی چه کتابی بخونم؟
ن. .ا ۳ نظر

عدم دغدغه مندیِ کافی

مردم از هر قشری که باشن با هر تفکر و منشی که باشن وقتی میخوان برای خودشون یا فرزندانشون همسر انتخاب کنن دنبال یه گزینه مطمئن هستن...

در برخی زمینه ها ، مطمئن بودن جزو خطوط قرمز خانواده هاست...
اول متعهد بودن همسری که انتخاب میکنن... 
دوم احمق و ابله نبودن اون شخص براشون مهمه و دوست دارن از این مسئله مطمئن بشن
حتی کسانی که خودشون خیلی متعهد نیستن دنبال پسر یا دختری میگردن که متعهد باشه... 
در هر فرهنگی متعهد بودن ، موضوعیت داره... یعنی عام هست...

چون اگر تعهد نباشه ظلم پیش میاد... و هیچ انسانی ظلم رو دوست نداره... و فرمودن یک جامعه ممکنه با کفر سر پا بمونه اما با ظلم هرگز...

بحث ازدواج یه مثال بود
میخوام بگم ، محاله برای عموم مردم چیزی خیلی مهم بشه و در انتخاب مدیر برای اون کار دنبال شخصی یا اشخاصی متعهد و مدبر نباشن... و برای کسب اطمینان کافی دنبال تحقیقات میدانی و واقعی نرن...
اگر اهمیت موضوعی برای آدما در حد یه سری بازی های سیاسی و شوخی های عقیدتی باشه قطعا اون خط قرمزها خیلی براشون پر رنگ نیست...
واقعیت اینه که خدا چهل سال به مردم ما فرصت داد تا حداقل برای منافع خودشون دغدغه پیدا کنن... حداقل برای حفظ معیشت خودشون دغدغه پیدا کنن... اصلا دین هیچی... 

آقا برای دنیای خودتون دغدغه داشته باشید... این که خیلی عمق در فهم و ادراک نمی خواد...
وقتی دغدغه مردم در حدی نمیشه که همون اندازه که برای ازدواج بچه شون کلی تحقیق میکنن برای انتخاب رئیس جمهور و نماینده مجلس و شورای شهرشون تحقیق کنن و چهل سال از یک سوارخ (لیبرالیسم) بارها گزیده شدن و باز هم نفهمیدن... به صورت قهری اونقدر عرصه بر مردم تنگ میشه و اونقدر وضع معیشت مردم بحرانی میشه تا مردم در انتخابهاشون دقت بیشتری بخرج بدن... 
شما رو بخدا برای دنیاتون هم که شده دغدغه مند بشید...

یه دوستی داشتیم تعریف میکرد یکی از بچه های خوابگاه اصلا به نظافت اتاق اهمیت نمیداد و غرق دغدغه های خودش بود... از ما تمیز کردن و از اون ریختن... یه بار تصمیم گرفتیم اتاق رو تمیز نکنیم تا ببینیم کی خود اون شخص واکنش نشون میده... میگفت تقریبا اتاق شبیه سطل زباله شد یه صبح دیدیم از خواب که پا شد با نوک انگشت پاش از بین آشغالا از اتاق رفت بیرون و اومد داخل میگه: بچه ها بنظرتون اینجا خییلی کثیف نشد؟
میگفت دو سه نفری ریختیم سرش و یه کتک مفصل رفاقتی زدیمش... گفتیم خیلی بده که کار باید اینقدر به جای باریک بکشه تا تو دغدغه پیدا کنی... خجالت بکش...

خیلی بده که مردم ما اینقدر دیر دغدغه مند میشن...
این وضعیت گرونی ها و تورم و نابسامانی ها شاید 5 درصدش به تحریمها برگرده، 95 درصدش به مدیریت قهقرایی لیبرالیسم در بدنه اجرایی کشور هست... 
کاش به اندازه انتخاب همسر برای خودمون و فرزندانمون، به انتخاب مدیران و تصمیم گیران برای جامعه مون اهمیت میدادیم... و حتما به اینجا میرسیم... چون حساس نبودن و تحقیق نکردن و تاریخ کشور و لیبرالیسم و مدیریت کشور رو ندانستن اثرات بدی بر تصمیمات ما میذاره...
سال 92 رفتیم نزد انسان بصیر و آگاهی... چند روز مونده بود به انتخابات (حدود یه هفته)... گفتیم گزینه اصلح از نظر شما چه کسی هست؟
اسم شخصی رو به عنوان اصلح نبرد اما گفت بین فلانی و فلانی تحقیق کنید به هر گزینه ای رسیدید رای بدید... اما دیدیم خیلی نگرانه...
گفتیم علت این ناراحتی شما چیه؟
گفت: دعا کنید فلانی رئیس جمهور نشه... نمیدونم، نذر کنید... تضرع کنید... 


این صحبتم با مردم بود ، اما ان شا الله مطلبی هم در مورد مسئولین خواهم نوشت...
از این رو با مردم سخن گفتم که عمیقا اعتقاد دارم " قسط " در جامعه طبق آیه قران توسط "ناس" یا عموم مردم باید برقرار بشه... دغدغه مندی عموم مردم ما برای اقامه قسط بسیار پایینه...
لازمه صدها مطلب نوشته بشه...
بزرگواری فرمودن: امام خمینی شاه رو از مردم نگرفت... بلکه مردم رو از شاه گرفت...
الان هم ما باید کاری بکنیم که مردم رو از تفکر لیبرالیسم جدا کنیم نه اینکه لیبرالیسم رو از حکومت جدا کنیم... دومی در گرو اولی هست...
پیامبر فرمودن (اگر از پیامبر نباشه یقین دارم از معصوم هست) وقتی تعداد مظلومین بیش از ظالمین بشه خدا به داد اون مظلومین نمی رسه... چون مقصر خودشون هستن که بهشون ظلم میشه... 


متاسفانه فلانی که نباید انتخاب میشد، انتخاب شد



فعلا دلم با باز گذاشتن نظرات نیست... خودم هم حال مساعدی ندارم... فعلا "ضرورت" بازه... برای ضرورت


ن. .ا ۱ نظر

نسبت تو با جریان حق چیست؟

استاد هر کی که میخواد باشه... اگر معصوم به صورت مستقیم استادت شد، نوش جانت
اگر از شعیان صدیقشون (اولیای الهی) استادت شدن، خوشا به حالت
اگر یک مومنی سرد و گرم چشیده روزگار و با سواد استادت شد، خیلی هم خوب...

هر مومنی در هر رتبه وجودی که استادت شد و رهنمایت شد یک هدف مشترک دارن...
اینکه تو سبز بشی...
چون فقط وقتی میفهمی نسبت تو با حرکت حق در زمانه ات چیه که سبز شده باشی...

فرض کنید چند بذر قرار هست در زمینی رویانده بشن ، اون زمین و آب و هوا و نوری که که در خدمت اون بذر هستن در حکم استاد هستن... یه دسته از اون بذر ها بذر ریحون هستن،...
دسته ی دیگه بذر هندوانه هستن
دسته دیگه بذر درخت هلو هستن
دسته دیگه هم بذر درخت گیلاس هستن...

طبیعی هست که بذر ریحون زودتر اون بذر های دیگه سبز میشه و به کارایی میرسه...
حالا فرض کنید بذر گیللاس که در مقایسه با بذر ریحون بسیییییار دیرتر سبز میشه و به ثمر میشینه بخواد قبل از دغدغه سبز شدن دغدغه این رو داشته باشه که چرا ریحون به ثمر رسید اما من هنوز در مرتبه بذر بودن هستم....
اینجا کشاورز باید به بذر گیلاس بگه تو هم سبز میشی و به ثمر میرسی این مقایسه کردنها فقط سبز شدن تو رو به تاخیر می اندازه... مشغول مسیری که باید طی کنی بشو تا زودتر زمان مقتضی خودت رو طی کنی...
تو قرار نیست ریحون بشی... قرار هست گیلاس بشی... صبر داشته باش... اگر ریحون در عرض دو روز سبز میشه و در عرض بیست روز به ثمر میرسه تو باید حداقل دو سال صبر کنی... تا به مرور به کارایی برسی...
این عالم فقط نیاز به ریحون نداره... گیلاس و هندوانه و هلو هم میخواد...


بزرگواری سخن از یافتن نسبت خود با انقلاب اسلامی (مسیر حق) گفتن و من هم گفتم روش فکر میکنم... خب برای من موضوع تازه ای نبود اما اینکه دوباره مطرح شد به نظرم اومد حتما رزقی درش نهفته هست و باید روش فکر کنم...

واقعیت اینه که نسبت هر آدمی با مسیر حق (انقلاب) وقتی مشخص میشه که اون شخص سبز بشه... فلسفه خوندن و عرفان خوندن و علوم استراتژیک خوندن و کارهای سیاسی و فرهنگی و علمی و دانشگاهی کردن و سِمَت های حکومتی داشتن، هیچ کدوم نشانه سبز شدن کسی نیست...
همه سلوک اشخاص هست برای سبز شدن...اگر این سلوک با نیتی الهی و مستمر ممزوج بشه ان شا الله سبز میشیم و وقتی سبز بشی متوجه نسبت خودت با مسیر حق میشی... به درد جریان حق میخوری... قرار نیست تو بری تا ازت استفاده کنن، میان و ازت استفاده میکنن... چون قیمتی شدی...
ریحون وقتی سبز شد جاش سر سفره مردم هست...
گیلاس وقتی به ثمر رسید جاش توی سبد میوه مردم هست... 
بعد از اینکه سبز شدن نسبتشون با مردم مشخص میشه...

ممکنه کسی در انقلاب اسلامی ده ها سال رئیس مجلس و صدا و سیما و اینجا و اونجا باشه اما نسبتش با انقلاب نسبت درستی نباشه... بال نباشه برای جریان حق، بلکه وبال باشه...
چون سبز نشده تا به درد بخوره... بله فلسفه خونده ، تمام عرفان نظری رو هم ار بر هست ، فلسفه غرب هم خونده... جامعه غربی رو هم چنان برات تحلیل میکنه که انگشت به دهان بمونی، در مقام فهم و نظر چیزی کم نداره اما سبز نشده... لذا بذر گیلاسی که بدونه در وجودش چه خبرهاست اما بالفعلش نکرده باشه گیلاس نیست بلکه یه تکه جماد هست که بدرد تیله بازی بچه ها میخوره...

استادی در جریان انقلاب و مسیر حق نسبتش با انقلاب مشخصه که حقیقتا نسبتش با این جریان، نسبت معلمی و پرورش نیرو باشه که قدرت سبز کردن شاگردان رو داشته باشه نه صرفا فربه کردن نظری شاگردان رو...
هدف تمام انیاء هم همین سبز کردن مردم بوده... وقتی سبز شدی خود به خود نسبتت با عالم مشخص میشه و به سمتت میان ولو اینکه هیچ تریبونی برای تبلیغ و شناخته شدن نداشته باشی مثل این استاد : اسمشون رو نمیدونم اینجا خوندم : http://rochak.blog.ir/1397/05/09 (وبلاگ خانم الف ، مطلب " حرف حق داشته باش")


لذا در هر فعالیتی هستیم بدونیم تا سبز نشیم نسبتمون با انقلاب مشخص نخواهد شد...
یکی مثل شهید حججی در اون سن کم نسبتش با جریان حق رو میفهمه و خدا خریدارش میشه و بال میشه برای جریان حق...
یکی مثل شهید شهریاری وقتی سبز میشه میفهمه نسبتش با جریان حق ارتقاء سطح علمی کشور هست
یکی مثل علامه طباطبایی نسبتش با جریان حق، تربیت نیرو برای انقلاب و جریان حق هست...



مهم سبز شدن ما هست... دانشگاه و حوزه و کلاس و درس و مباحثه و خانه داری و کاسبی در بازار و بورس و ... فقط سلوک ما هست برای این سبز شدن...
البته که انتخاب سلوک هم بسیار مهمه... اما دانستن اینکه تمام اینها سلوک هست بسیار مهمتر هست.. تمام اینها سعیست بین صفا و مروه تا کِی؟... کجا؟...
سبزمان کنند...
سبز که بشویم میدانیم نسبتمان با انقلاب و جریان حق چیست و مثل همون استاد در گوشه مساجد هم که کلاس بذاری از شهرهای دیگه میان به سمتت... 


مبادا سلوکمون رو کاربردمون و نسبتمون با جریان حق محسوب کنیم!!!... 
این سلوکها همه برای سبز شدن هست... بعد از سبز شدن نسبت حقیقی ات مشخص میشه
بذر گیلاس قرار نیست ریحون و هلو و هندونه بشه... قرار هست گیلاس بشه...
اگر نیابیم بذر وجود ما قرار هست چی بشه یقینا اون بذر رو تباه میکنیم و در مقایسات باطل گرفتار میشیم...

ن. .ا ۱۱ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان