رسواییِ زلیخایی

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم    ........   که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را



چطور حسن روزافزونت را دیدند و در عالم ما خاکی ها گمنامی پیشه کردند؟!!! بی هیچ هیاهویی... آرام سوختند و رفتند... 

اینها رسواییِ زلیخایی شان در کدام عالم بود؟!!!

و منِ غافل در دل خلوت اون پادگان دور افتاده در کنار مزار گمنامی ات هر روز با تو نجوا میکردم و این گمنامی ات را می خواستم...

وه که چه بی خبر بودم!!!!...




ن. .ا
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان