انتظار فرج

موحد حقیقی کسی هست که "یکی" رو یافته

و موحد مفهومی کسی هست که "یکی" رو بافته... 

البته بافتن بد نیست... اگر بافته ی درستی باشه... اما تا یافتن فرسنگ ها فاصله هست...

ما کی می یابیم؟

یکی از معانی انتظار و فرج همینه... مومن دائم در انتظاره تا فرج بشه... زمان فرج کِی هست؟

می فرمایند خود امام زمان هم نمیدونه... (البته این نمیداند معنا داره... به معنای جهلی که ما داریم نیست)

حضرت هاجر وقتی بین کوه صفا و مروه در تقلا بود یک منتظر واقعی بود...

انتظار فرج میکشید... اما نمیدونست فرج چه زمانی اتفاق می افته... 

میگن حضرت نوح هفت بار برای یارانش گفت (به اذن الله) که زمان فرج برای اونها کی هست اما شش بارش، وقتی اون زمان فرا میرسید وحی نازل میشد که زمان فرج مثلا ده سال به عقب افتاد ... بسیاری از یاران حضرت در این شش بار، ریزش داشتن... و فقط کسانی تا وعده هفتم مومن باقی ماندن که منتظر واقعی بودن...

اساسا بین فرج و اضطرار ربط هاست.. بین عبودیت و اضطرار ربط هاست...

امن یجیب مضطر اذا دعا ویکشف السو



اینکه میفرمایند نفس را به امور نیک مشغول کنید برای همینه... امور نیک مثل صفا و مروه هستن... بین این کوه ها در سعی باشیم... علت تواضع مومنین واقعی با وجود انجام این همه کار خوب، تعارف و شکسته نفسی (به معنای متعارف) نیست... واقعا میدونه کاری نکرده... بله، کمک به خلق کرده برای خدا دویده...اما...
اون چون درک کرده همه این دویدن ها، معنای انتظارش هست... اون تشنگی خودش رو میبینه و سرابی که بر سر کوه ها دیده... چه فخری بفروشه؟!!! فخر برای سراب؟!... فخر برای نچشیدنش؟... فخر برای تشنگی اش؟!!!، این نچشیدن و تشنگی رو که اغلب و اکثر انسانها دارن... مثل این میمونه کسی برای اینکه چشمش میبینه به تمام انسانهایی که چشمشون میبینه فخر بفروشه... خب این ناقص العقله...
بعد وقتی هم میچشه و فرج براش حاصل میشه متواضع تر میشه... چرا؟
چون اون موقع شهود کرده که بهش رسوندن، اون و تشخیصش به هر چی رسیدن سراب بوده و تاثیری در رفع عطشش نداشت... چون میدونه همش دست دیگری هست... حالا آدم میفهمه که چرا با وجود بسیج همگانی ای که صورت گرفت اما باز هم فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد یقین بدونید اضطراری شکل گرفت تا اون فرج اتفاق افتاد...


اساسا زمان فرج از اسرار و مکتومات هست بزرگواران...
عاقل باشیم و روی اینکه سِرِّ این مکتوم بودن چیه بیاندیشیم...
معنای انتظار رو وسعت و عمق بدیم... حضرت بقیة الله منتظری در تمام شئون میخوان... نه یک منتظر صرفا حکومتی، سیاسی...نه صرفا یک منتظر آفاقی...
شک نکنید که انتظار سیاسی و حکومتی مقدسه... اما تک بعدی فهم کردن انتظار ظلم به خود هست...
ما در مقام انتظار، منتظر فرج عقل های قدسی خودمون هم هستیم... (همون که حضرت آقا به عنوان بصیرت ازش یاد میکنن)
اگر عقل قدسی همون آبی باشه که ما با اون رفع عطش میکنیم وهم و خیال و قوای ظاهری ما کوه صفا و مروه هستن... خودمون رو بین این کوه ها در تقلا و تکاپو بندازیم... 
باور کنیم فلسفه و عرفان خوندن ، حدیث و روایت خوندن ، تفسیر خوندن، دانشگاه و حوزه رفتن، کسب حلال داشتن، خدمت به خلق کردن و تمام کارهای پسندیده همه در حکم سعی ایست که ما بین صفا و مروه میکنیم... اینها تجلی انتظار ما هست... زمان فرج رو فقط خدا میدونه... برای رسیدن به عقل بین وهم و خیال در سعی باشیم... وهم در اصطلاح اهل فن ، فهم مفاهیم جزئیه میکنه... عقل ادراک معانی مرسل و کلیه میکنه... تمام علوم بشری به برکت همین وهم و قوه تفکر هست... پس وهم چیز بدی نیست... ازش بهره ببریم...

تا زمانی که در وادی مفهوم هستیم در وهم هستیم... چیز بدی نیست... مگر خدا چیز بد هم خلق میکنه؟... باید روش استفاده اش رو یاد بگیریم...



 میدونید چرا کارهای پسندیده انجام دادن در حکم سعی بین صفا و مروه هستن؟ و کارهای ناپسند حتی سراب هم محسوب نمیشن؟

چون خیری که در کاهای پسندیده هست موجب تطهییر شخص میشه تا شخص به اضطرار برسه... تا شخص تطهییر نشه مضطر نمیشه... من نمی تونم این رو زیاد باز کنم... ممکنه برخی اشتباه فهم کنن و به من بد بین بشن... لذا برای اینکه در بهشت به شما شراب طهور بنوشانند باید تا مقام ابرار اوج گرفته باشی والا هر بهشتی ای نمی تونه شراب طهور بنوشه...
باید از ابرار بشی و از تمام خوبی هایی که کردی هم پاک بشی... یادت بره سه تا شهید دادی... یادت بره چه خدمتها کردی... دست تسلیم رو ببری بالا و بگی اونها که وظیفه ام بود... من هیچی ندارم... خالیه خالی ام... فقر محضم... فقرت رو که میبینی مضطر میشی... مضطر که بشی در آغوشت میگیرن...
اصل بر اینه که انسان به اضطرار معرفتی برسه... نمی بینید بچه که به دنیا میاد در اوج اضطرار قرار داره؟
نمی بینید خدا غذای مضطر رو آماده داره؟... وقتی اشکش جاری هست خدا مَشکی رو در وجود مادرش به جوشیدن میندازه تا اجابت کرده باشه اشک های این مضطر رو؟...


اینجا فقط بحث عرفانی ارائه نشد... خواستم بگم ما باید در مقام وهم و خیال مشغول باشیم وهم و خیال رو مشغول به اموری بکنیم که دین و عقل به ما دستور میدن... این سعی ایست که ان شا الله ما رو به اضطرار میرسونه و چشمه عقل ما جوشیدن میگیره...

بابت طولانی شدن عذر خواهم...
ن. .ا
آشنای بی نشان
تا اضطراری به وجود نیاد فرجی نمیشه
این رو تو زندگی خودم لمس کردم
موافقم

یه جورایی همه مون لمسش کردیم...

کاش این لمس کردن ها نگاهمون رو هم تغییر بده... یا بهتره بگم تعالی بده

لوسی می
بله واقعا اجابت جز نتیجه ی اضطرار نیست.‌ تازه من فکر میکنم اضطرار خودش نوعی از اجابته.
آب کم جو تشنگی آور به دست...
ولی کاش میگفتین چطور بین مروه و صفا سعی کنیم؟ یعنی دقیقا چه کار کنیم که اضطرارمون بیشتر بشه؟


+امّن یجیب المضطر اذا "دعاهُ" و یکشف "السوء".

نکته خیلی خوبی بود...

اینکه اضطرار خودش نوعی اجابت هست...

اینکه میگید چطور سعی کنیم به نظرم هر کدوم از ما بهتر از هر کسی میدونیم... فقط کافیه به خودمون رجوع کنیم...
مثلا برای شخصی مثل من اینطور میشه که عزمم رو جزم کنم که از قوای خودم در جهت رضایت حق استفاده کنم... مثلا با تدبیر و مدیریت عاقلانه در محل کارم بیشترین بازدهی رو داشته باشم... و وقتی منزل میام بیشترین و با کیفیت ترین وقت رو برای همسر و بچه ام بذارم...
از وقتی که برای خودم میمونه بهترین استفاده رو برای ارتقاء دانش و فهم خودم بکنم از مطالعه و تحقیق تا گوش دادن سخنرانی و دیدن فیلم و مستند...
به چه نیتی؟
به نیت تقرب به خدا... به نیت درک حضور حق... به نیت عاشق شدن...
اگر واقعا معنای نیتم رو بفهمم و از نیتم عدول نکنم یقین بدونید این تقلاها و تلاش ها من رو به اضطرار میرسونه...
واقعا راه رسیدن به اضطرار اصلا پیچیده نیست... فقط همتی بلند میخواد...


خدایا... باز هم من غلط نوشتم آیه قرآن رو!!!!
ممنون که درستش رو نوشتید

انـ ـــار
خیلی خوب بود
استفاده کردیم

تشکر

الحمدلله

رهرو ...
سلام علیکم

لطفا این عبارت رو بیشتر توضیح میدید: «تا زمانی که در وادی مفهوم هستیم در وهم هستیم»

علیکم السلام

یعنی تا زمانی که بهره ما از حقیقت فقط فهمی ذهنی و مفهومی هست در وادی وهم هستیم (وهم به معنای متعارف منظورم نیست چون وهم در معنای عرف خیلی تعریف درست و حتی مثبتی نداره... وهم در اصطلاح اهل فن عقل ساقط شده هست... عقلی که تنزل پیدا کرده... و اگر در مسیر درست قرار بگیره به مبدا خودش که همون عقل هست برمیگرده...اگر هم در اختیار هوای نفس قرار بگیره از دلش عمروعاص و... بیرون میاد) و غالبا انسان تا در وادی وهم هست فهمیده هاش خیلی ضمانت اجرایی نداره... مثل پزشکی که میدونه سیگار چه ضرر هایی داره اما باز سیگار میکشه... علم او درسته مطابق واقع هم ممکنه باشه اما بهره اون شخص از علمش در حد بهره ای وهمی هست...
اگر این بهره در جان انسان رسوخ کنه و به باور برسه و منشا اثر بشه و به هر اندازه که شخص با اون حقیقت هم سنخ بشه به همون اندازه در وادی عقل واقع شده... و نور میگیره... و نور میده...
نمی خوام بگم بین عقل و قلب هیچ تمایزی نیست... این حرف دقیق نیست اما میخوام بگم بین عقل و قلب تمایز ذاتیو  جوهری نیست... از یک سنخ هستن...
هر دو از جنس ادراک هستن... و هر دو نور هستن...
برای این موضوع نیاز هست مطلبی مجزا نوشته بشه

مرتضا دِ
اقا من توی پست امروزم به اضظراب معرفتی رسیدم
حالا چی میشه؟


+ اون قضیه حضرت نوح رو جایی نوشته؟

داستان حضرت نوح رو از آقای پناهیان شنیده بودم ... حدود یه سال پیش...

البته اگر قبول داری که ایشون بدون منبع حرف نمیزنن در این حوزه ها...

حالا فعلا به اضطراب رسیدی...
هنوز تا اضطرار فاصله داری :)
خوندم اون مطلبت رو...
قشنگ ترین مطلبی بود که توی ماهای اخیر از وبت خوندم

یعنی "ن. .ا" پسند بوده هااااا

مرتضا دِ
سلیقه ت داره دستم میاد
اتفاقا خودم گفتم شبیه حرفای صالح شد. حالا ملت فک میکنن منم عارف شدم 😎

الان نتیجه گرفتم من عارف هستم...

دوست داری چه کراماتی از من ببینی؟
شیره رو بخورم و بگم شیرینه خوبه؟

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان