علت نعمت و نقمت در کشور ما

+ دقت کردی چند سالی هست اوضاع همه چیز هی داره بدتر و بدتر میشه؟

++ چه چیزایی؟

+ مثلا مفاسد اقتصادی... وضعیت رفاهی مسئولان کشور... وضعیت فرهنگی و رسانه هامون... وضعیت پوشش خانمها در جامعه... وضعیت فقر و قدرت خرید مردم...

++ خب همه اینها درسته اما پیشرفت علمی کشور که البته گویا چند سالی هست که سیر صعودی اش کاهش پیدا کرده... جوونهای دهه هفتادی که میرن به جنگ جبهه هی مقاومت و برخی مسائل از این دست رو هم ببین که در سیاه نمایی اغراق نکردی باشی...

+ ببین من نمی خوام از این بحث ها بکنم... بلاخره وضعیتی که در ظاهر داریم میبینیم وضعیت خوبی نیست و در شان انقلاب اسلامی نیست... ریشه اش در کجاست؟ ناکارآمدی نظام هست؟

++ خب مسئولین نظام باید ...

+ ببین باز نیا از این حرفها نزن... مسئولین نطام از خود نطام جدا هستن و از این حرفها... اصلا اینکه نطام نمی تونه مسئول درستی بر سر کار بذاره خودش از ناکارآمدیشه... اصلا خودت هم میدونی بیش از ناکاآمد بودن مسئولین نظام ، ناکارآمدی ساختارهاست که داره همه چیز رو نابود میکنه... با این ساختارهای معیوب مسئول کارآمد هم کاری نمی تونه بکنه... چه رسد به مسئول ناکارآمد...

++ خب صحبت بر سر همینه که چه کسانی در درست کردن ساختارها دارن کم کاری و خباثت میکنن؟...

+ قیافه من شبیه کسانی هست که میخوان جدل کنن؟... منو نپیچون... به نطرت اون ریشه ای که همه عوامل در ایجاد اختلال به اون بر میگرده چیه؟ ارت انتطار دارم ریشه ای تر جواب بدی... والا به اطلاعات سیاسی و جدل های سیاسی باشه عمرا اطلاعات من رو نداری و نمی تونی قانعم کنی...

++ اگر جوابت رو بدم... قول میدی با طمانینه روش فکر کنی؟

+ اینو... شرطیش نکن دیگه... اگه قرار بود فکر نکنم که ازت نمی پرسیدم...

++ خودت رو جز مومنین میدونی؟

+ حالا مومن که نه ولی بلاخره از قشر مذهبی جامعه هستم

++ به نطر من یکی از مقصرهای اصلی همین قشر مذهبی و به اصطلاح مومن جامعه هستن...

+ چطور؟

++ به جای اینکه ولایی زندگی کنن، صرفا فقهی و متشرعانه زندگی میکنن... یعنی به جای اینکه ولایی باشن صرفا مذهبی هستن بعد اون خوباشون یه دغدغه ی سسیاسی هم بهشون اضافه میشه... ته این فرمونی که اینا دارن میرن ازش سلیمان صرد بیرون میاد...

در زیارت نامه مسلم بن عقیل، نوشته کسی که حق مسلم رو نشناسه ملعونه... مسلم معصوم بود؟

+ ؟...!... نه

++ خب مثل مسلمِ غیر معصوم باز هم نمی تونه وجود داشته باشه؟ تخمش رو ملخ خورده؟... امام در نامه ای که به کوفیان نوشته بودن تقریر نکردن که مسلم واجب الاطاعه هست... تقریر کردن؟... به نظرت کوفیان از کجا باید میفهمیدن حق با مسلم هست یا امثال سلیمان صرد... امام که در نامه شون تصریح نکرده بودن... داستان مسلم نمی تونه بارها و بارها در جامعه اسلامی تکرار بشه؟... به همون دلیلی که کوفیان انجام دادن؟ " اگر مسلم مجتهد هست ما هم مجتهد هستیم اگر اون صلاح رو در قتال با ابن مرجانه میداند ما صلاح رو در صبر و سکوت میدانیم"

 چقدر مذهبی های جامعه کنش ها و واکنش هاشون و برنامه های زندگی شون رو بر اساس فرمایشات رهبری تنظیم کردن؟...

وقتی ایشون فرمودن فرزند آوری چند نفر از متاهل های مذهبی دغدغه شون شده و اقدام و تدبیر کردن؟... چند نفر از مجرد های مذهبی رفتن ازدواج کردن؟ مخصوصا آقایون که دستشون باز تر هست... (جالبه برای توجیه این تعلل شون عذر بدتر از گناه میارن... "شرایط بد اقتصادی") وقتی ایشون فرمودن جهاد علمی چند نفر از مذهبی ها افتادن دنبالش؟... وقتی فرمودن آتش به اختیار باشید در مسائل فرهنگی چند نفر اتاق فکر تشکیل دادن و تصمیمات درست گرفتن و عمل کردن؟

وقتی فرمودن من برای مسائل فرهنگی شبا خوابم نمیبره چند نفر از مذهبی ها بر این مسائل خواب از چشماشون گرفته شده؟

+ پس به نطر تو علت اینه؟

++ یکی از علت های اصلی هست... اثر تکوینی اش همینه... اون گشایش هایی هم که شده تا حالا تماما زیر سر برکت زندگیِ ولاییِ یه سری از مذهبی هاست... بی تعارف... منت اونها بر سر ما هست... ولو اون اشخاص صرفا یه زن خانه دار باشن...

گاهی دوست دارم از این فراز از حدیث حضرت امیر علیه سلام که میفرمایند خدا اولیای خودش رو در بین مردم مخفی کرد تا به این دلیل همه مردم به هم احترام بذارن اینطور برداشت کنم که ارزش واقعی و واجب در احترام، فقط برای اولیای خداست... مابقی واجب الاحترام نیستن بلکه مستحبه بهشون احترام بذاری... یعنی اولیای خودش رو مخفی کرد تا اون مستحب شکل بگیره...

ربطش با حرفمون اینه که اگر هنوز خیری در جامعه هست که کم هم نیست زیر سر اونهاست که دارن زندگی ولایی میکنن... مابقی سر سفره اونها نشسته ان و دارن در این مملکت ارتزاق میکنن و وزیر و نماینده مجلس میشن... 

+ تو هم دل پری داری هاااا

++ برو دست از سرم بردار که بیشتر از همه از دست خودم شاکی هستم.... برو ولم کن...

ن. .ا ۲۳ نظر

همسرداریِ مردان (رمز به آقایون داده میشه)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. .ا

خلوتی گم شده ام پشت هیاهوی خودم

مشهد که بودیم خانمم با استادشون در مورد برخی از خطورات ذهنی شون در نماز و برخی وقایع صحبت کردن... استاد بزرگوارشون هم فرمایشات و دستورالعملهایی دادن...
من مترصد بودم تا در فرصتی در مورد چگونگی یافتن خلوت خویشتن سوالاتی بپرسم... فرصت که پیش اومد قبل از اینکه من طرح سوال بکنم مورد عتاب این استاد بزرگوار قرار گرفتم که چرا برای خانمت وقت بیشتری نمی ذاری... و کلی اظهار دل نگرانی های مادرانه کردن در مورد همسرم... و اینکه مضمون حرفشون این بود که " پس تو چه غلطی میکنی؟!!!" البته این ادبیات مختص منه والا اون بزرگوار که هرگز از این ادبیات استفاده نمیکنن...

اومدم بگم که ما در این مورد خیلی با هم بحث و مباحثه داشتیم... خیلی علت ها و عواملش رو بررسی کردیم... هر آنچه که لازم بود در ایم باره بدونه میدونه...  و من کاری که از دستم بر می اومد رو انجام دادم... که جلوی زبانم رو گرفتم و گفتم : 
چشم... اهتمام بیشتری میکنم برای این موضوع...
علت اینکه اون حرف رو نگفتم این بود که ناگهان در ذهنم وارد شد که استاد منطورش این نیست که چرا خانمت هنوز دچار خطور هست بلکه منطورش این بود که تو چرا هنوز بالاتر نرفتی... و فقط در حد حرف میتونی کمک کنی...
یاد اون داستان افتادم که شاگردی نزد استادش رفت و استاد باهاش سر سنگین بود... علت رو پرسید و استاد بهش گفت: دیشب در همسایگی تو خانواده ای با شکم گرسنه خوابیدن و چیزی برای خوردن نداشتن و تو با شکم سیر خوابیدی...
شاگرد گفت: ولله خبر نداشتم... اگر مطلع بودم نمی ذاشتم گرسنه بخوابن... استاد تشر زد که تمام گله من اینه که چرا خبر نداشتی... اگر خبر داشتی و کاری نمی کردی که اصلا راه نمیدادمت به خانه ام...


 خلاصه اینکه هر چی بیشتر میگذره از قصه مشهد و عاشورای امسال بیشتر متوجه گله مندی استاد میشم... نشون به اون نشون که امسال در اربعین هم متوجه شدم اون ذوات مقدسه هم از من گله دارن...
واقعیت اینه که توانمندی هایی بهم داده شده... و به جای استفاده بهینه از توانمندی هام... مشغولش شده بودم...
و البته این حرفهام ربطی به نوشتن و ننوشتن در اینجا نداره... صحبت از اصل و فرع هست...
در واقع وقتی رفتم بگم که من متوجه لزوم خلوت با خویشتن شدم استاد پیش دستی کردن و گفتن تا حالا کجا بودی؟...
الان؟!!!!
هم دیر هست و هم نیست اما خیلی وقت هدر دادم... مشغول بازی با توانمندی هام بودم... قبله ای که باید به سمتش نماز میخوندم رو گم کرده بودم... نماز میخوندم اما پشت به قبله... 
بیش از این نتونستم باز کنم اما نوشتمش تا دیگرانی که اینجا رو میخونن حواسشون رو جمع کنن و حرفمون نشه حرف اون کشیش که آخر عمرش فهمیده بود که باید اول از خودش شروع میکرد...
روی قبرش گویا نوشته بود در جوانی آرزو داشتم جهان رو تغییر بدم... بزرگتر که شدم گفتم تغییر جهان کار من نیست باید کشورم رو تغییر بدم و همینطور محدوده تغییر دادنش کوچکتر شد و در آخر عمر فهمید که اول باید خودش رو تغییر میداد تا بعد از اون میتونست بلکه جهان رو هم تغییر بده...


ن. .ا ۳۰ نظر

حافظ قوام بودن مردتان باشید

با خانمها صحیت میکرد که کاش آقایون هم بودن تا مسئولیت های اونها رو هم میگفتم اما فعلا با شما هستم... شما باید حافظ زندگی تون باشید...

فقط حافظ مال و آبرو و شخصیت همسر بودن کافی نیست... حتی باید حافظ قوام بودن همسرتون باشید...

یکی از کارهایی که باید برای تقویت و حفظ قوام بودن همسرتون انجام بدید اینه که کارهای مردونه انجام ندید... و وظایف شوهرتون رو به دوش نکشید...

یکی پرسید آخه خودش ضعف داره و نمی تونه بعضی کارها رو انجام بده...

استاد فرمود: اگر نمی تونه شما صبر کنید... زود دست بکار نشید... در بعضی شرایط باید چندین سال صبر کرد... زود خودتون بارها رو بر دوش نکشید... بذارید باری که یک قوام باید بر دوش بکشه، خودش اون بار رو تحویل بگیره... بذارید با چالش مواجه نشدن با این بارش روبرو بشه... تا به فکر بیفته...

زنهایی که زود نقش های مردونه توی زندگیشون بر عهده میگیرن نادانسته دارن شانیت قوام بودن مرد رو تعطیل میکنن... بعد مردی که قوام بودنش در خانه آشکار نباشه اثرات خوبی نداره...

ن. .ا

تکانه

خدایا وقتی از هر زاویه ای نگاه میکنم میبینم فقط یک راه دارم... و این یک راه هم برام پر مجهول هست طوری که نسبت بهش احساس امنیت نمی کنم... میفهمم چقدر از تو دور شدم...
تقصیر خودمونه که فقط با این تکانه ها به خود میاییم...
ن. .ا

ظهور و اختیار 2

توصیه میکنم این نظر و پاسخش رو مطالعه بفرمایید...

سوته دلان

ممنونم از این مخاطب بزرگوار برای این سوالشون... و ممنونم که تحمل میکنید نطرات بسته رو...

ان شا الله ما هم از این ادبار به در بیاییم...

ن. .ا

ظهور و اختیار 1

یه زمانی یه متنی از ملاصدرا در یه کتابی میخوندم که اون کتاب تعلیقه ای بر اسفار بود به گمانم (البته من هنوز اسفار نخوندم... فقط یه نگاه اجمالی به اون کتاب انداختم)

ملاصدرا از یکی از دوستانش میگه که در زمان جوانی هاش درک بسیار خوبی از مسائل معرفتی و حکمی داشت... اما بعد از گذر ایام و بالاتر رفتن سن دیگه از اون درک لطیف خبری نبود...

و ملاصدرا اینطور نتیجه میگیره که زن و بچه و اشتغالات دنیا که به سراغ اون شخص میاد موجب ایجاد تعلقاتی در اون شخص میشه که اون لطافت در درک رو از دست میده...

(نه اینکه زن و بچه و اشتغالات موجب از بین رفتن درک بشن هاااا.... دقت کنید... تعلقات عامل زوال لطافته...)



واقعیت اینه که گاهی در مراودات روزانه ام با افرادی برخورد میکنم که اطلاعات خوبی دارن... هوش خوبی هم دارن اما انصافا درکشون پایینه... اگر هم چیزی رو میخوای بهشون بگی واقعا باید قطره چکانی بگی... این افراد گاهی بیان خیلی خوبی هم دارن... خیلی هم خوب حرف میزنن اما خب... درکشون میلنگه...
از اون طرف گاهی میبینم کسانی از من کوچکتر هستن... اطلاعاتشون هم ممکنه به اندازه من نباشه... اما در یه شرایط یه تصمیماتی میگیرن که من در دلم بهشون غبطه میخورم... یا توی یه گفتگو از موضوع مورد بحث برداشتی میکنن که من واقعا مبتهج میشم...


واقعا معیار این خوش درکی ها چیه؟
چه عاملی موجب این درک های لطیف میشه؟...


 انسانهای لطیف تر فقط زودتر از بقیه متوجه تنهایی شون میشن... و درک میکنن مطلقا تنهاتر از بقیه نیستن... برای همین این تنهایی رو بد نمیدونن که بخوان یه حالت افسردگی و سرخوردگی بگیرن...
اما انسانهای صرفا باهوش وقتی متوجه تنهایی شون میشن ممکنه از تعادل خارج بشن...
کلا هوش خوب داشتن توی جامعه امروزی خیلی مزیت محسوب میشه... اما انسانهای الهی این مسئله اصلا براشون معیار نیست... فکر میکنم قبلا در موردش بحث کردیم... دیگه مطرحش نمی کنم...


ولی نفهمیدن ها و درک نکردنهای ما انسانها خیلی نشانه هست...
امام زمان (عج) قرار هست با ظهورشون، تمام حقیقت دین رو ظهور بدن...
آیا اگر بستر ظهور حقیقت دین آماده نباشه دین متجلی میشه؟ اون بستر کجاست؟... غیر از درک؟
بستر ظهور حقیقت دین درک ما انسانهاست... و همه گرفتاری ما اینه که امام ما بیش از خودمون به اختیار و اراده ما احترام میذارن... ماها گاهی بدمون نمیاد به زور خوبمون کنن... اما این میل یک میل وهمی هست... 
اختیار چیه؟
اختیار یعنی برگزیدن خیر...
یکی از صفات آقا "خیر الله" هست... آقا خیر الله هستن...
اختیار در معنای متعالی اش ، حقیقتی هست که باید بهش رسید... ماها هنوز در مقام انتخابیم... راه داریم تا مختار شدن... مختار واقعی با تمام جانش خیر رو طلب میکنه... خیر الله رو طلب میکنه...

برای مختار شدن اول باید به درون خومون راه پیدا کنیم...
چقدر مطلوم هستن اون عالِمی که محوری ترین کتاب معرفتی شون "معرفت نفس" هست و دیگران گمان میکنند ایشان در انزوا رفتن و میگن خودتون رو بسازید و این خود سازی رو جدای از جامعه سازی میدونن...
ن. .ا

فریب...

اینکه تا این ساعت سر کار هستم و از تمام برنامه های مطالعاتی ام می افتم به جهنم...

برای تنهایی خانمم نمی تونم خودم رو آروم کنم...


سال گذشته رفتم و گفتم ما را به خیر شما امید نیست من میخوام از شرکت برم...

صاحب کارخونه به التماس افتاد که بمون هر مشکلی داری برات حل میکنم... گفت دیگه نمی خوای مستاجر باشی... بیا این کلید خونه... همین امروز اثاث کشی کن... پول هر چقدر لازم داری بگو... تو چرا هیچ وقت از من چیزی نمی خوای؟!!!!

از اتاقش اومدم بیرون... خونه رو قبول نکردم... فقط خواستم یه مشکلاتی از من حل کنه... ساعت کاری زیاد من به خاطر بی برنامگی  خودشون هست...

گفت چشم

پسر هاش اومدن کلی صحبت که دیگه حرف از رفتن نزن... مشکلت رو بگو ما حل کنیم...

هییییچ کدوم از وعده هاشون عملی نشد...

برای سال آینده میدونم با کی طرفم...


خدایا... اونقدر توی این سالها زیاد کار کردم که فکر میکنم اگر هشت ساعت در روز کار کنم راحت طلب شدم...

واقعا پس زمینه ذهنم شده....

باید برای سال آینده فریب نخورم....

خیلی در حق خانمم ظلم شده... خیلی

ن. .ا
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان