نمیخوای ازدواج کنی؟

زیاد دیدم مجردهایی که گارد محکمی در مورد ازدواج کردن دارن... اما واقعا در قلبشون تمایل زیادی به ازدواج دارن... یعنی وقتی در مورد ازدواج کردن حرف پیش میکشی انگار داری وارد یک حیطه ناموسی میشی... یک خط قرمز پر رنگ... اما وقتی باهاشون رفیق تر میشی میبینی دلشون که خیلی میخواد اما ترس ها و نگرانی هایی دارن...


منم در زمان مجردیم همین ترس ها و گاردها رو داشتم... اعتراف میکنم دوستانی بسیار خوب و با ایمان در اواخر دوران مجردیم نصیبم شد که شیاطین درون منو در باب ازدواج رجم کردن...

جالبه بدونید یکی از اهداف جدی من ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ام بود و نگران بودم که ازدواج و شرایطش مانع از این بشه که به اهداف علمی و تحصیلی ام برسم...

و این ترس و نگرانی به شکل عجیبی به وقوع پیوست... علی رغم تمام تلاش هام...

من از سیر دانشگاهی باز موندم...

اما لحظه ای از راهی که اومدم پشیمون نیستم بلکه حتی... اما چه فایده؟... وقتی نمی تونم علت پشیمون نبودنم رو شرح بدم...


خوبه برای دوستان مجردمون که نگرانی ها و ترس هایی در باب ازدواج دارن دوستان بهتری باشیم و هرگز عجله نکنیم در اینکه اونها به تصمیم ازدواج برسن...

  کاش بتونیم مثل نور عمل کنیم در مورد تاریکی های ذهنشون در باب ازدواج و انتخاب


جالبه بدونید دوستان من هرگز به من نگفتن : "نمی خوای ازدواج کنی؟" یا حتی غیر مستقیم هم به من نمی گفتن ازدواج فلان و چنان هست... 

من فقط آنچه باید میفهمیدم رو میدیدم... از نزدیک شاهد بودم...



ن. .ا ۸ نظر

اثر اجتماعی عمل صالح

با آقا مهدی نشسته بودیم و فیلم ارمغان تاریکی رو میدیدیم

من فقط چند قسمت از این فیلم رو دیده بودم و در جریان کلی ماجراش بودم: (ممکنه روایتم از فیلم دقیق نباشه چون خیلی کلی در ذهنم هست)

اون پسر شخصیت اصلی فیلم از فعالان سازمان مجاهدین خلق بود اما عاشق دختری خارج از سازمان میشه... از قضا دختری در درون سازمان هم به این پسر علاقه مند بود... اما این پسر میره پی اون دختر که با سازمان نبود...

علاقه ی پسر، به نفع سازمان نبود و با اسید ریختن روی صورت اون دختر می خواستن پسر رو از اون علاقه منصرف کنن... دختر وقتی چهره اش رو از دست داد گفت نمی خواد اون پسر دیگه ببیندش... پسر هم توی یه سانحه ساختگی خودش رو به کوری میزنه یعنی وانمود میکنه که کور شده... تا اون دختر رو از دست نده... خلاصه با اون دختر ازدواج میکنه... سالها میگذره در یک اتفاقی اون دختر درون سازمان که به این پسر علاقه داشته متوجه میشه اون پسر این همه سال بینا بوده و وانمود میکرد که کور شده...

حالی که اون دختر سازمان در این سکانس داشته (وقتی فهمید این پسر کور نشده و وانمود به کوری کرد در تمام این سالها، تا اون خانم رو از دست نده) خیلی حال تلخی بود... به وضوح مشخص بود که احساس شکستی که بعد از متوجه شدن این قضیه داشت بیشتر و سنگین تر از احساس شکست سالها پیشش بود که فهمید این پسر به دختری دیگه علاقه منده...



بعد از دیدن این سکانس آقا مهدی گفت:
میبینی آقا ن. .ا ؟!!... وقتی پای یک باور هزینه بدی... ثبات قدم داشته باشی... سختی هاش رو به جان بخری و به حقیقت بهش عامل باشی... وجودت میشه منشاء اثر... لازم نیست خیلی حرف بزنی تا طرفت رو متقاعد کنی...
شاید اگر چند سال پیش این پسر میخواست عشق رو برای این دختر سازمان تعریف کنه راه بجایی نمیبرد... اما الان وقتی این دختر عملکرد این مرد رو در باورش دیده حداقلش اینه که در قلبش راه این مرد رو تصدیق میکنه... شاید نتونه تحلیل کنه اما تصدیقش میکنه...

ما اگر در اه عقایدمون خودمون اهل عمل کردن باشیم، اهل ثبات قدم باشیم... اهل هزینه دادن باشیم... به مرور زمان منشاء اثر میشیم... کاری که خدا میکنه اینه که تصدیق دیگران رو نسبت به ما تقویت میکنه... 
یعنی تصدیقشون رو بر تصوراتشون و تحلیلهاشون و ذهنیاتشون امامت میده... در حالی که اگر شما بالاترین قدرت علمی رو هم داشته باشی اول باید در مقام تصور و تحلیل ، ذهن مخاطبت رو اقناع کنی بعد تازه وقتی ذهنش قانع شد معلوم نیست اون بتونه اون حکم رو به قلب خودش راه بده و تصدیقش بکنه یا نه...
اما اگر برای خدا خودمون رو هزینه بکنیم خدا دلها رو به سمت ما متمایل میکنه یعنی تصدیقشون رو بر تصوراتشون و تحلیلهاشون امامت میده...
یعنی بدون اینکه بفهمن چرا، تاییدت میکنن و این تایید قدرت درکشون رو میبره بالا و در مقام تحلیل و تصور هم توفیقات بیشتری پیدا میکنن... درست مثل مواجهه با خود خدا در فلسفه... شما وجود حق رو از ابتدا بدون اینکه بتونی تصور کنی ، تصدیق میکنی...

عمل به عقیده و ثبات قدم در راه حق و هزینه دادن در راه حق همچین اثر اجتماعی داره... اثر شخصیش رو که دیگه خودت میدونی...
ن. .ا ۱۵ نظر

رجم

اینکه شیطان خودت رو رجم کنی یه حرفه...
و اینکه شیطان اطرافیانت رو رجم کنی حرفی دیگه...
منظورم این نیست که ماموریم به رجم کردن شیطان درونشون... گاهی خودشون میان به مواجهه...



اگر یافته باشیم شیطان با شیطنت (مقابله به مثل) رجم نمیشه... و فقط با نور حق رجم میشه... 
...
نمیدونم جمله بعدیش رو چطور بنویسم.... اما همین قدر میتونم بگم که آدم دلش نور میخواد...
ن. .ا ۱۱ نظر

حسرت عمیق

با خودم میگفتم نیازی نیست با دوست عاقلتر از خودم مشورت کنم... خب معلومه که نباید خیلی با این بچه ها وارد بحث بشم... آخه اینا خیلی ذهنیت های غلط دارن... فقط برای اینکه ذهنیتشون از برخی مسائل معرفتی درست بشه یکی دو سال باید روشون کار کرد...

تازه یه گارد شدیدی هم دارن نسبت به فلسفه و عرفان... دو تا حدیث هم معلوم نیست از کجا پیدا کردن وانگهی معلون نیست منظور معصوم از اون احادیث چی بوده که اینا ازش ملعون بودن فلاسفه رو استخراج کردن... با این اوصاف هر حرفی که میزنم سریع وصلش میکنن به ذهنیت خودشون از سخن عرفا و حکما...

اصن یه وضعیه... نیازی به مشورت نیست... وارد بحث نمی شم باهاشون... 

دیشب خانمم گفت تو خیلی وقته به دوستت زنگ نزدی... نمی خوای زنگ بزنی؟... (خانمم به وضوح متوجه بهتر شدنم بعد از صحبت با اون دوستام میشه)... گفتم چرا... دو سه روزی هست تو فکرش هستم...

زنگ زدم... بعد از یه سری حرفهایی که زدیم مسئله رو بهش گفتم... گفت: وقتی میخوان بدونن و ازت میپرسن مگه میتونی ساکت باشی؟... حتی اگه بتونی هم اصلا درست نیست... باید حرف بزنی... منتها هشیار باش... خیلی آروم... خیلی با حوصله...

گفتم ذهنیت دارن... گارد دارن... گفت: این یه جور امر به معروفه... هر چیزی راهی داره... و صحبتهای زیادی در این باب کردیم



الان که نگاه میکنم می بینم هم اون خیلی شوق داره با من بحث کنه هم من آدم شائقی هستم... تا حالا هم بی تاثیر نبودم براش... اما هر چی دقت کردم دیدم هر تاثیر مثبتی که تا حالا از من گرفته به خاطر رفتار و منش من بوده نه صرفا کلامم...

و پر از حسرت میشم که چرا بیش از این روی خودم کار نکردم... وقتی این اندازه اندک و ناچیز از آرامش و طمانینه و احترام من اینقدر تاثیر داشته چرا تا حالا اهتمام درخوری بهش نداشتم... چرا خودسازی رو جدی تر نگرفتم...
توی این چند ماه یافتم هر چقدر آدم شدم میتونم تاثیر بذارم... نه هر چقدر تئوری بار خودم کردم...
هر چقدر از نور و آرامش و خدامحوری در درون خودم نهادینه کردم روی مخاطبم اثر میذارم نه صرفا سخنوری و علم کلامی و زبانی

ن. .ا ۹ نظر

راز قطع نامه

راستش رو بخواید از بعضی از انقلابیون هم دلم گرفته... کسانی که به حریتشون حسن ظن داشتم...

از این به بعد روایات جنگ و تاریخ انقلاب رو از بسیاری از این آقایون بدون سند قبول نخواهم کرد...

یه نمونه اش داستان  پذیرش قطع نامه هست

اینطور به جامعه القاء میکنن که یه طیفی از سیاسیون پذیرش قطعنامه رو به امام تحمیل کردن...

و واقعا بخشی از حقیقت رو گفتن... می دونید چرا بخش دیگه اش رو نگفتن؟

من نمیدونم اما فکر میکنم خواستن افراد غیر همسو با ولایت رو بزنن... با روشی ناجوانمردانه...

این انسانها دیگه در نظر من حریت ندارن...


چرا به مردم نگفتید که امام قطع نامه رو به خاطر کم آوردن طیف وسیعی از سیاسیون و مردم جامعه پذیرفتن...

چرا مردمش رو حذف کردید؟

ترسیدید مردم فکر کنن نظام ولایی نظامی مردم سالار نیست؟ ترسیدید بگید آخرای جنگ بسیاری از مردم همراهی لازم رو نداشتن؟

دچار اشتباه راهبردی شدید که همش رو به نام برخی سیاسیون زدید... البته این حرفم چیری از جرم اون سیاسیون کم نمی کنه بلکه اعتمادم رو به شما و تحلیلهاتون کاهش داد...

ازتون گله مندم...


ن. .ا ۲ نظر

خطِ قرمزِ ناس

این وقت شب بیشتر دلم میخواد عارفانه و عاشقانه بنویسم تا اینکه یه سری مباحثی رو مطرح کنم که به ظاهر خشک و صرفا محاسباتی جلوه کنه... اما... برای من همین هم کاری عاشقانه هست...

بذارید بی مقدمه برم سراغ اصل مطلب... دین برای هدایت تمام اقشار اجتماع اومده... از اون کارگز عامی و بی سواد گرفته تا اون آیت الله و مرجع تقلید... به حساب دانشگاهی ما گستره ناس شاید محدودتر از حد واقعی اش باشه اما به حساب قرآنی یقینا این گستره وسیع تر هست... گاهی اساتید دانشگاه و برخی حوزوی ها و دانشگاهی ها و گاهی تریبون دارها و صاحبان نفوذ و کلام هم در همین گستره جای میگیرن که به حساب دانشگاهی ما شاید لفط فرهیخته و دانشمند هم بگیرن...

سخن در این بود که ناس هم باید به طوع و رغبت برسن برای حکومت امام معصوم... یعنی میلشون بیاد به این سمت که امام بخوان... به حقیقت...

باز هم تاکید میکنم گستره ناس واقعا وسیع هست... من که خودم رو در این گستره میدونم...

قبلش یه اصلی رو بیان کنم... هر انسانی برای خودش خط قرمزهایی داره... خط قرمز هاش که زیر پا گذاشته بشه و حریمش شکسته بشه قیام خواهد کرد... این یه اصل کلی هست... مثلا خط قرمز جوانان مومن در زمان جنگ حکم ولایت و حضرت امام بود... امام فرمودن برید به مناطق جنگی ، قیام کردن و رفتن... جان هم دادن...

خط قرمز هر انسانی که در صورت شکسته شدن موجب قیامش میشه ریشه در حب و بغض هاش داره... نه تئوری هاش... نه دانسته هاش...

خط قرمز ناس کجاست؟...

بذارید باز بحث رو پرورش بدم... اگر در جامعه روزه خواری علنی بشه... ناس با خودشون میگن هر چند کار درستی نیست اما اون شخص روزه خوار بدونه و خدا...

اگر بی حجابی مرسوم بشه... ناس میگن آخ، آخ ، آخ... (تازه اون مذهبی هاشون) اما خب ما تحمل میکنیم... خیلی از حدود الهی اگر هتک بشه ناس قیام نخواهد کرد... اما اگر دست بذارید روی دنیای ناس... بدونید دارید با عنصر حساسی بازی میکنید... مثلا اگر خونه مردم رو از دستشون بگیرید و بگید حالا بفرما برو اجاره نشین بشو... ممکنه در دفاع از حق خودش خونت رو هم بریزه...

خط قرمز ناس ، دنیا هست... دنیای ناس رو در خطر بندازی وارد خط قرمزش شدی... عن قریب قیام خواهد کرد...

قالب انقلابهای جهان ما ریشه در همین داره... از دنیاشون چیزی نمونده بود... مثلا همین غرب هم همین الان در همچین وضعیتی هست... تکنولوژی رو دارن... رفاه نسبی رو دارن... اما خانواده رو از دست دادن... لذا در همین زندگی دنیایی شون آرامش ندارن...

و ناس در طول تاریخ بارها و بارها به خاطر به خطر افتادن دنیاشون قیام کردن... اما نتیجه روشنی نگرفتن... چرا؟

چون نمیدونستن همین دنیاشون رو باید چجوری تامین کنن... با کدوم سیستم حکومتی... هر بار از چاله ای بیرون اومدن و به چاهی دیگه افتادن...



بله دنیا خط قرمز ناس هست... یعنی ریشه در تمایلات ناس داره... ناس وجهشون به سمت دنیاست...
حاکم صالح بر همین مرکب سوار میشه و تمایلاتشون رو به اعتدال میرسونه... چون میدونه خواستن دنیا چیز بدی نیست... اما اعتدال داشتن در این خواسته مهمه... حاکم صالح جامعه رو رهنمون میشه به این سمت که دنیا رو باید چجوری بخوان تا دنیا ذلیلشون باشه نه اینکه اونها ذلیل دنیا بشن... یعنی دنیاخواهی رو به مردم یاد میده... مگه جسم مرکب روح ما نیست؟ جسم بد هست؟
دنیا هم مرکب آخرت ما هست... پس بد نیست منتها باید یاد گرفت چطور مرکب رو رام کرد...


خب حالا حاکم صالح چطور دنیا خواهی درست رو یاد مردم میده؟...
ربطش با مطلب نعمت و نقمت  چیه؟
ربطش با عصر ما که هر روز داره به سمت بلوغ ارتباطی و رسانه ای پیش میره چیه؟...
اینها سوالاتی هست که اصراری ندارم خودم بهش جواب بدم... پس از این مرحله عبور میکنم و میرم سراغ نتیجه


یکی از راهکارهایی که موجب میشه ناس بتونن به دنیاشون هم برسن مسئله سبک زندگی هست سبک زندگی هم برای مومن لازمه و هم برای ناس... که باز تفکر در این باب رو به عهده دغدغه داران میذارم...
ناس در حکومتی که حاکمی صالح و اهل ولایت سردمدارش باشه بر اساس تجربه به این نتیجه خواهد رسید که اگر دنیا میخواد باید بره به سمت کسی که صاحب دنیا و آخرته...
به تجربه... همون عقل حداقلی... همون عقل کورسو کنان... همون عقلی که حضرت امیر المومنین علیه سلام فرمودن اگر کسی این عقل رو زیر پا بذاره شقی هست... و یقین داشته باشید اکثریت اجتماع شقی نیستن... فقط ناس هستن... اما اشقیا هم کم نیستن در بین ناس...


از اول قصد نداشتم این مطلب رو کامل باز کنم... خواستن تلگنری به افکار بزنم... که بدونن آینده روشنی در پیش هست... 
این نابسامانی های اقتصادی و این ناتوانی بسیاری از مسئولین در تامین معیشت مردم در طی چند سال آینده جامعه رو به سمتی پیش خواهد برد که موجب بیداری هایی خواهد شد... فقط مومنین در این بحبوحه نقش تعیین کننده ای دارن... مومنین در آینده ای نه چندان دور حجت های الهی خواهند شد برای ناس... حجت هایی که ناس با دیدن اونها راه درست رو پیدا خواهند کرد...
و تمام این حرفها در عمل اتفاق خواهد افتاد نه در حرف و شعار... مومنینی که در مسیر جریان عظیم رودخانه شنا میکنن... مومنینی که زندگی شون رو بر اساس فرمایشات ولی خودشون تنطیم میکنن...


راستی این رو هم بگم که امروز وهابیت هم به این نتیجه رسید که با معصومین ما نمیتونن بجنگن... و اصلا ضرورتی هم نداره بجنگن... اونها نقطه ثقل رو یافتن (همیشه احمق ها دیرتر میفهمن لذا اونها بعد از 40 سال یافتن کجا رو باید بزنن) حلقه اتصال امت با امامت رو خواهند زد... لذا میبینیم که احتراماتشون به ائمه ما در رسانه هاشون زیاد شده... 
و در آینده احترامات بیشتری هم خواهیم دید... گریبان ها چاک خواهند کرد در اظهار ارادت به معصومین ما...

ن. .ا ۵ نظر

ابن سینا

میگن یه روزی یکی از شاگردان عالی ابن سینا بهش گفت: شما به خاطر اون هوش و قوه علمی و عمق نگری ای که دارید اگر ادعای پیغمبری میکردید  قطعا پیروان زیادی پیدا میکردید...
ابن سینا جوابی بهش نمیده و در یک نیمه شب سرد زمستانی که یخبندان بوده و برف همه جا رو سفید کرده بود و شاگردش هم کنار ابن سینا  خوابیده بود بیدارش میکنه و بهش میگه برو از چاه برام آب بیار... خیلی تشنه ام هست... شاگرد یه نگاهی به برف و یخبندان بیرون میندازه و باد و سوز سرما و...
میگه توی کوزه آب هست... الان نمیشه رفت بیرون... فعلا از آب کوزه رفع تشنگی بکنید تا صبح...
همین لحظه صدای موذن از منار بلند میشه و اذان صبح رو میگه... ابن سینا به شاگردش میگه چند صد سال پیش پیغمبر ما ادعای پیغمبری کرد و امروز بعد از گذشت چند قرن توی این سوز و سرما موذن به تبعیت از اون پیغمبر خودش رو ملزم میکنه بره بالای اون مناز و اذان بگه... اما من الان کنارتم و بهت میگم برو از چاه آب بیار اما تو نمی تونی بری بیرون... حالا متوجه شدی چرا من نمی تونم ادعای پیغمبری بکنم؟...


برداشت من از این داستان اینه که ابن سینا خواسته به شاگرد بفهمونه که پیغمبران برای اینکه عقول بشر رو رشد بدن مبادی میل انسانها رو مدیریت میکردن... یعنی حب و بغض انسانها رو نشانه گیری میکردن و به تعدیل میرسوندن... اما من صرفا با قوه فکری انسانها کار دارم...
دارم به این فکر میکنم که چطور بیان کنم حاکم صالح چگونه امیال انسانها رو به تعدیل میرسونه...
 
ن. .ا ۹ نظر

آزاد کردن عقول دفن شده

معتقدم اینکه هر جا کسی رو دیدم که بر باور غلطی هست سریع دست بکار بشیم و با گزاره های صحیح منطقی مون شروع کنیم باهاش بحث کردن و در کلام بهش ثابت کنیم که صحیح چیه و اون در اشتباست اساسا کار درستی نیست ... حداقل در بسیاری از مواقع درست نیست...

حتی معتقدم در بسیاری از موارد خیلی ناجوانمردانه هم هست...

اساسا چرا فکر میکنیم باید منطقِ طرف رو درست کنیم تا اون شخص درست بشه؟ مگر اون دکتری که منطقا و عالمانه میدونه سیگار برای سلامتی اش مضر هست و سیگار هم میکشه خلاء منطقی داره؟

البته با تاکیدات فراوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان (دقیقا به همین غلظت) میگم که من اصلاح منطقِ افراد رو بد یا نا کارآمد نمی دونم اما معتقدم برای هدایت مسائل مهمتر و بنیادی تری وجود داره که باید اصلاح بشه... اون مهمتر ها اتفاق بیفته منطق افرراد خود بخود مسیر درستش رو پیدا میکنه...

چون معتقدم منطق همه انسانها درسته، فقط در مسیر درستی قرار نگرفته... البته گاهی دچار اعوجاج میشه منطقشون اما اونقدر جای نگرانی نیست

خب اگر کسی بخواد اون پزشک رو هدایت کنه آیا باید اطلاعات علمی اون پزشک رو بالا ببره تا سیگار نکشه؟... اون خودش داره تدریس میکنه این اطلاعات رو....

در اصول کافی در باب عقل حدیث از معصوم داریم که پیامبران برای آزاد کردن دفائن عقول اومدن... پیامبران چگونه عقل های دفن شده بشر رو آزاد میکردن؟

با معجزه؟... قطعا نه... 

استراتژی شون برای این آزاد سازی چی بود؟

ولایت برای همین هست... برای آزاد کردن عقل های دفن شده... 

اما سوال اینجاست که عقل های دفن شده آیا صرفا با اطلاعات علمی و مستند و منطقی آزاد میشن؟ یک ولی وقتی حاکم یک جامعه میشه برای آزاد کردن عقل های باید کجا رو نشونه بگیره؟

چجوری باید عقل های دفن شده امت رو آزاد کنه؟.... با صرفا حرف منطقی زدن؟... 

خب اگر با حرف منطقی زدن و حرف حق رو مبرهن گفتن اصلاح شدنی بود که حضرت امیر علیه سلام حکومتشون به اون سرانجام نمی رسید... حضرت امیر که اصلا خیلی فراتر از حرف حق بودن یعنی : الحق مع علی و علی مع الحق بودن

یک ولی الله که رهبر جامعه باشن چگونه باید عقل های دفن شده رو آزاد کنن؟


ن. .ا ۲۵ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان