فریب...

اینکه تا این ساعت سر کار هستم و از تمام برنامه های مطالعاتی ام می افتم به جهنم...

برای تنهایی خانمم نمی تونم خودم رو آروم کنم...


سال گذشته رفتم و گفتم ما را به خیر شما امید نیست من میخوام از شرکت برم...

صاحب کارخونه به التماس افتاد که بمون هر مشکلی داری برات حل میکنم... گفت دیگه نمی خوای مستاجر باشی... بیا این کلید خونه... همین امروز اثاث کشی کن... پول هر چقدر لازم داری بگو... تو چرا هیچ وقت از من چیزی نمی خوای؟!!!!

از اتاقش اومدم بیرون... خونه رو قبول نکردم... فقط خواستم یه مشکلاتی از من حل کنه... ساعت کاری زیاد من به خاطر بی برنامگی  خودشون هست...

گفت چشم

پسر هاش اومدن کلی صحبت که دیگه حرف از رفتن نزن... مشکلت رو بگو ما حل کنیم...

هییییچ کدوم از وعده هاشون عملی نشد...

برای سال آینده میدونم با کی طرفم...


خدایا... اونقدر توی این سالها زیاد کار کردم که فکر میکنم اگر هشت ساعت در روز کار کنم راحت طلب شدم...

واقعا پس زمینه ذهنم شده....

باید برای سال آینده فریب نخورم....

خیلی در حق خانمم ظلم شده... خیلی

ن. .ا
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان