ذلول

نمیگم زن ذلیل باشید
خود زن ها هم از مرد زن ذلیل خوششون نمیاد

اما ذلولِ زن و بچه باشید...
این برای خود ما مردها هم بهتر هست...
ن. .ا

انسانِ قوی

انسانِ قوی ، نگاه خداوند برایش اولویت پیدا میکند و مضطر میشود در برابر خدا...

انسانِ ضعیف نگاه خلق برایش مهم میشود و غالبا اضطرار هایش در برابر خلایق هست...


انسانِ قوی، رقیق القلب میشود و نسبت به خلق رئوف میشود، اهل گذشت و بخشش و ایثار میشود

انسان ضعیف غالبا حال عبادت ندارد و غالبا نسبت به خلق سوء ظن دارد و دچار بیماری هایی مانند بخل و حسد و کینه توزی میشود


انسانِ قوی با رفتارها و منش اش بر اطرافیانش اثر میگذارد و ثبات قدم دارد

انسانِ ضعیف دائم در حال تاثیر گرفتن از این و آن است


انسانِ قوی در بحرانها و تهدیدات زندگی اش صدف گونه عمل میکند و از تهدیدات بیرونی مروارید و گوهر پدید می آورد و بر قیمت خود می افزاید

انسانِ ضعیف در برابر تهدیدات و بحرانها یا هراسان میشود و مضطر یا پرخاشگر و ظالم میشود و به هر چیزی چنگ می اندازد... 




همه این تفاوت ها به این خاطر است که انسانِ قوی وارد دژ خویشتن شده... همانجایی که صراط مستقیم هر شخص تا ذات اقدس حق متعال هویدا میشود... و تمام هدایت حق در این دژ نمایان میشود... اما انسان ضعیف در هیاهو و تلاطم سخنان و نگاهها و رفتارهای دیگران همچون قایقی در بین امواج دریایی متلاطم سرگردان است... هرگز به شهر خویشتن راهی نبرده است...

انسانهای ضعیف مصداق این مصرع هستند:

شیشه ی عطرم و خود بی خبر از بوی خودم



این شعر با این مطلب مرتبط است 
راستی فرا رسیدن ماه ربیع رو تبریک میگم...




ن. .ا

آزمون الهی

نمیدونم تا حالا به مسئله امتحان و آزمون فکر کردید یا نه...
تفاوت هدف بشر از برگزاری آزمون با هدف حق متعال از برگزاری آزمون چیه؟
بشر آزمون میگیره تا شایسته سالاری اتفاق بیفته... اما آیا هدف خدا هم از آزمون همینه؟


این مطلب میتونه خیلی بسط پیدا کنه اگر روزیمون باشه... یکی از نظرات موجب شد تا بیشتر روش فکر کنم...

ن. .ا ۲۵ نظر

درک نشدن

علی: مهندس امشب میای بریم استخر؟
من: نه علی... وقت ندارم
علی: من موندم تو چطور زنده ای... میگم بریم استخر نمیای... میگم جمعه بریم کوه، نمیای... میگم بیا سالن، نمیای... تو اصلا تفریح داری؟
من: علی هر وقت متاهل شدی میفهمی آدم متاهل به راحتی آدم مجرد نمی تونه برای خودش تفریحات مجردی بره...
علی: بابا من برای کوه بهت گفتم یه تیم هستن که خانوادگی میرن... یعنی اکثرا زن و شوهرن... ولی تو قبول نکردی
من:یعنی چون اونا زن و شرهری میرن منم باید برم؟... شاید ما نخوایم بریم کوه... ایراد داره؟
علی: من موندم زن و بچه ات چطور از دست تو زنده موندن
من: علی یه مقدار آرومتر... تو هیچی از من و خانواده ام نمیدونی چطور اینجور تخت گاز قضاوت میکنی؟
علی: بابا آدمیزاد به تفریح شخصی هم نیاز داره... اگه ازدواج اینه که فقط کار کنی بعد بری کنار زن و بچه ات من هیچ وقت ازدواج نمی کنم
من: اولا بذار ملت جرات بکنن دخترشون رو بدن دست تو بعد شرط تعیین کن... ثانیا ما تفریحات خودمون رو داریم منتها من ضرورتی نمی بینم به تو گزارش بدم هر هفته...
علی: آقا استخر رفتن بده؟
من: نه
علی: تو نیاز نداری بهش؟
من: دارم... خیلی هم لذت میبرم
علی: خب چرا با ما نمیای؟ ما آدمای بدی هستیم؟
من: نه... ولی زمان آزادم با تو یکی نمیشه... وانگهی حال میکنم با فلانی برم... نه تو... تو اگه خیلی طالبی خودت رو با ما وفق بده... ما هم شاید سالی دو سه بار وقت کنیم بریم استخر... گاهی همین هم نمیشه...
علی: خب این برام قابل درک نیست که وقتی بد نیست و تو هم بهش نیاز داری ، چرا اینقدر کم میری؟ دچار اختلال نمیشی؟
من: نه دچار اختلال نمیشم... همون سالی یکی دو بار رو هم نرم اختلالی پیش نمیاد... برای من وقتی اختلال پیش میاد که خانه من محل سکونت من نباشه... که الحمدلله هست...


علی خیلی زیاد از من نه شنیده توی پیشنهاداش...
لذا از نظر اون من خیلی خود تحریمی و خود محرومی دارم... در حالی که اینطور نیست...
منتها مشکل اون اینه که چیزی به اسم تعهد به خانواده و وفق با خانواده رو نمی فهمه... این فقط یه داستان واقعی بود اما حرفم چیز دیگریست:


همون اندازه که من برای علی غیر قابل درک هستم، کسانی که در یک سیستم ولایی و با همراهی استادی عالِم برای خودشون سبک زندگی تعریف میکنن در تصمیم گیری در مصادیق و در رفتارهاشون برای خیلی از مردم " حتی مذهبی ها" غیر قابل درک هستن...


ن. .ا ۲۱ نظر

و تواصوا بالصبر

مستقیم گویی و بی پرده گویی در ادب و قاموس اولیای الهی نیست...

اگر جایی مصلحت جدی اجتماعی در کار نباشه ، انسانهای الهی اگر ببینن شخصی در جهالتی به سر میبره و روی جهلش هم خیلی اصرار داره و خیلی هم منم منم میکنه... حاضر نیستن با احاطه علمی شون اون شخص رو خلع سلاح کنن و از موضع قدرت پایین بیارن و بعد بهش بگن حرف حق چیه...

علت اینکه حاضر به انجام این کار نمیشن اینه که در مواجهه ای اینچنینی اون شخص وقتی بفهمه مدتها بر جهلی موهوم سوار بوده و منم منم میکرده یقینا اعتماد بنفسش و عزت نفسش سقوط میکنه...

کسی که اعتماد به نفسش سقوط کرده باشه و عزتش در چشم خودش کمرنگ شده باشه اصلا وقت مناسبی نیست که انسان حقیقت رو بهش عرضه کنه...

اول باید اعتماد به نفس و عزت نفسش برگرده بعد حقیقت بهش گفته بشه...

لذا انسانهای الهی حاضر نمیشن هر جایی در بحث علمی ورود پیدا کنن... مگر اینکه واقعا مصالح اجتماعی در میان باشه و واقعا چاره ای نباشه...

یادمون باشه اعتماد به نفس و عزت نفس انسانها بستری هست که حقیقت فقط در اون بستر تجلی درستی پیدا میکنه... اون بستر رو از اشخاص به بهانه آگاه کردنشون نگیریم... اون بستر گرفته بشه آگاهی ای که بهشون میدیم هیچ ارزشی نداره... ولو اینکه در ظاهر خیلی مطیع حق هم بشن...


دین انسانی عزیز و با اعتماد و اتکاء به نفس میخواد...

حالا ببینید انسانهای الهی چه صبری باید داشته باشن... شخصی سالیانی از عمرش بر مرکب جهلش سوار هست و مانور میده اما انها برای اینکه اون شخص رو ضعیفش نکنن نوعا صبر میکنن تا تغییرات سنی موجب بشه شخص بادش بخوابه بعد ورود پیدا میکنن و با کلی عزت و احترام حقیقت رو بهش میگن...


و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر



نظر مرتبط

ن. .ا ۱۰ نظر

رهرو و توکل

سال 88 یا 89 بود که مقام معظم رهبری اومده بودن چالوس... و در ورزشگاه این شهر سخنرانی کردن... با اینکه از شهر ما تا چالوس مسافت زیادی بود اما رفتیم... قبل از اینکه آقا تشریف بیارن توی جایگاه سعی کردم خودمو برسونم به جلوی جایگاه تا بتونم آقا رو از نزدیک ببینم (کلا یه حب درونی بود... کاریش نمیشد کرد) همین که آقا تشریف آوردن و شعارها شروع شد ازدحام جمعیت هم درجلوی جایگاه فوق العاده زیاد شد طوری که نفرات بهم فشرده میشدن این فشارها موجب شد کسانی مثل من که قد و وزنی متوسط دارن از جا کنده بشن... کاملا غیر ارادی فقط پنجه پاهام روی زمین بود... و فشار جمعیت منو به عقب میروند... وقتی دیدم که اونقدر عقب اومدم که دیدن آقا برام میسر نیست مثل بچه های خوب اومدم آخر جمعیت که بتونم بدون هیچ ازدحامی و تنشی حرفهای اقا رو خوب گوش بدم...واقعا اون جلو  فقط کسانی که قد بلند تر و وزن بیشتری داشتن میتونستن بمونن...



این یک واقعیته... یه اصله...
ممکنه حب های خوب در دلمون وجود داشته باشه مثل همون که یکی از کوفیان به امام حسین عرض کرد : "دلهای کوفیان با شماست اما شمشیرهایشان با بنی امیه است" و امام حرف این مرد کوفی رو تایید فرمودن و فرمودن این برادر کوفی راست میگوید... یعنی میشه دل با امام باشه اما جسم و فعل ما با امام نباشه... 


من امسال در بین الحرمین همین ها رو خدمت آقا عرض کردم... گفتم آقا ما دلمون با شماست... اما کوتاه قامت هستیم و وزنی نداریم... به وقتش که ازدحامی اتفاق بیفته ممکنه نتونم جسمم رو و عملم رو و رفتارم رو برای شما صرف کنم... 
سخن جدی هست... تعارف نیست... هر کسی اگر رجوعی به خودش داشته باشه تلخی این حال رو درک میکنه... وقت داره میگذره... و من میبینم همون اندازه که ندانسته هام خیلی وسیع تر از دانسته هام هست نشدن هام خیلی بیشتر از دانسته هام هست... یعنی من خیلی میدونم و در مقام ملکات و داشته ها خیلی از دانسته هام عقبم... یا بهتره بگم دانسته هام خیلی بیشتر از داشته هام هست... این اصلا خوب نیست...
لذا گشتی در خودم زدم و میزنم... و علت این کوتاه قامتی در مقام عمل و ملکات و داشته ها رو جستجو میکنم... و میبینم من همین "ن. .ا" 32 ساله نیستم بلکه ن. .ا یی هستم که قرنهاست پیشینه داره... از پدر و مادرم در خودم اثر میبینم ، از پدر بزرگ و مادر بزرگم... و از اجدادم... من حاصل قرنها فراز و نشیب آبا و اجدادم هستم... اگر ترسی در وجودم هست... اگر گاهی حسادت میکنم... اگر گاهی زبان به تمسخر باز کردم... حتی اگر همت بالایی دارم... اگر رقیق القلب هستم... اگر محب اهل بیت هستم...
همه و همه محصول قرنها سبک زندگی و تربیتی اجدادم هست... این وسط من هم یکی دو تا با مدل زندگی خودم بر خوبیها و بدیها اضافه کردم...
"ن. .ا" 32 ساله یک همچین مجموعه ای هست...
محمد حنفیه در جنگ صفین فرمانده سپاه امیرالمومنین بود... حتی مالک اشتر هم زیر دست محمد حنفیه بود... اما در یک واقعه ای در جنگ محمد حنفیه کمین گرفتن رو به عنوان تدبیر نظامی اتخاذ میکنه و مولا به سمتش میره و میگه چرا حمله نکردی؟... میگه کمین گرفتم تا تیرهاشون کاهش پیدا کنه بعد حمله کنیم... آقا با غلاف شمشیر به گردن محمد حنفیه میزنه و میگه این ترس را از مادرت به ارث بردی...


خلاصه اینکه ما مسئولیم... و چشم پیشینیان ما به همت ما هست...
اینکه میگن فرزند صالح باقیات الصالحات هست میتونه به این معنا هم باشه که فرزند صالح میتونه رذایلی که از چند نسل قبل بهش رسیده رو قف بزنه و به نسل بعد منتقل نکنه... با این قف زدن تمام اجدادش خوشحال میشن و به این فرزند مباهات میکنن... چون اثراتی که از بابت انتقال اون رذایل در دنیای بعد از مرگ تحمل میکردن تمام شده...
ما فرصت زیادی نداریم...
جوجه همین که پر و بال بگیره مادرش از دخالت مستقیم در امورش خودداری میکنه... تا جوجه به مقام ام یا اب برسه... باید کتل طی کنه...
ما هم در همین وضعیم... به امام عرض کردم تحلیلم از وضعیتم اینه که جوجه ای هستم که دیگه مادرم مستقیم در اموراتم دخالت نمیکنه... و ممکنه یه اشتباه موجب بشه خوارک مار و گربه و موش بشم... و این خسران بزرگی هست برای من...
حس تنهایی ام رو به امام عرضه کردم... تا دریابه منو...
این راه رو باید رفت... با تمام فراز و نشیبش...

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
رهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...
 
ن. .ا ۸ نظر

برزخِ اربعین

تا حالا از سفر کربلا ننوشتم.. از دو سال گذشته دارم میرم اما هیچوقت ننوشتم...

اما امسال میخوام بنویسم...

چرا هر سال داریم میریم اربعین... این همه پررنگ شدن اربعین در این سالها چه علتی داره؟

خب میدونید دیگه هیچ فعالیت تبلیغی و رسانه ای وسط نبود بلکه رسانه ها برای اینکه از حرکت عظیم اربعین عقب نمونن خودشون رو قاطی ماجرا کردن... و مطلقا محرک نبودن...

راحت تر بپرسم:

چه اتفاقی داره می افته؟... روی این سوال یه مقدار عمیق تر فکر کنیم... دوست ندارم سریع وصلش کنیم به ظهور و از این حرفا... بله... اینکه در کل با ظهور مرتبطه که شکی نیست اما پاسخی که من دنبالش هستم این نیست...

چه

اتفاقی

در

حال

وقوع 

است؟؟؟!!!!




میدونید یکی از سخت ترین و لطیف ترین مراحل ساختن انسانها و اجتماع برای الهی شدن چیه؟

اینه که محتوا و جهان بینی ای ارائه بشه که خود اون محتوا و جهان بینی، ساختار ظاهری مناسبات خودش رو بسازه... یعنی ظاهر و آداب و سننِ ظاهر، مطلقا به محتوا قوام داشته باشن...

تقریبا میشه گفت غریب به اتفاق حکومتها و حتی جوامع مذهبی عکس این قاعده عمل میکنن... یعنی میخوان اول ساختار رو بسازن، اول آداب ظاهر رو تعریف کنن و جامعه و انسان رو بهش مقید بکنن بعد از طریق این ساختار ظاهری به سمت محتوا برن...

این روش هرگز به اون محتوای الهی منتهی نخواهد شد... حتی یکی از ضعف های بسیج هم میشه گفت همینه که توی یکی دو دهه اخیر خیلی سعی کرد ساختار گرا بشه... و تقریبا در یه بخشهایی عمقش رو از دست داد... اما هر جایی که حرکات موفقی بوده اول محتوا ارائه شده بعد ساختار متناسب با محتوا بدون هیچ تحمیل و اجباری شکل گرفت و مردم به اون مقید شدن... بعضی از جاهایی که محتوا خودش، ساختار خودش رو بنا کرد مثل اردوهای جهادی... مثل گروههای جهادی و مقاومت در منطقه مثل روش و منش مدافعان حرم... مثل جنگ 8 ساله خودمون و فرهنگی که بین رزمنده ها غالب بود... اینها در صراط مستقیم بودن...

یعنی محتوا اصالت داشت و ساختار و شکل ظاهری خودش رو پیدا کرد... یعنی از بالا به پایین آمدن و سپس از پایین به بالا رفتن...

پیاده روی اربعین هم از همین سنخ هست... محتوا ارائه شده "حب الحسین یجمعنا" ساختار خودش، خودش رو پیدا میکنه و تعریف میکنه... ساختارش میشه خدمت به زوار... ساختارش میشه هزینه کردن بدون چشم داشت... ساختارش میشه ایثار و از خود گذشتگی...

این محتوا خودش ساختارهای اجتماعی خودش رو میسازه... لذا ارگانهایی مثل وزارت بهداشت و درمان ، راه و شهرسازی ، شهرادری ها، و هر ارگانی که مرتبط هست باید خودش رو با این محتوا وفق بده تا طرد نشه اگر بخواد چارچوب های خودش (که با محتوای اربعین سنخیت نداره) رو به این محتوا تحمیل کنه یقینا بقا نخواهد داشت...

بذارید روشن تر بگم:

یکی از ساختار های اجتماعی در بین همه جوامع، عدم اعتماد به شهروندان و مسئولینه... مثلا میگه شما اول پول بیمه ات رو پرداخت بکن... بعد اگر اتفاقی برات افتاد من یه هزینه ای برای جبران بهت میدم

حالا اگر از بیمه بپرسی: آیا نمیشه من هر وقت اتفاق برام افتاد شما به من کمک کنید بعد من یه مبلغی از اون رو به شما بدم؟ (حالا یا نقد یا اقساط)

یقینا بیمه ها باید در مقابل این سوال بگن: خر خودتی.. میخوای سر ما کلاه بذاری؟

اینطور مواقع شهروند هم میگه: اتفاقا خر خودتی چون تو داری الان سر من کلاه میذاری... چون الان بیست ساله پول بیمه دادم اما هنوز اتفاقی برام نیفتاد که ازش استفاده کنم... کافیه نصف بیمه شوندگان مثل من باشن... خدا میدونه چقدر از همین بابت داری به جیب میزنی...

بیمه هم میگه: خب من زورم میرسه چون قانون پشت منه و از من حمایت میکنه... اگر میتونی حق بیمه ات رو نده... ببین چکارت میکنن...


میبینید کاملا بر اساس عدم اعتماد...

توی یه همچین جامعه ای نمیشه دین رو پیاده کرد... جامعه ای که قانون هاش هم بر اساس عدم اعتماد وضع میشن نمیشه حکومت الهی برپا کرد...

از طرفی هم نمیشه توی شرایط فعلی اساس رو بر اعتماد گذاشت... چون  اونقدر با جامعه بد برخورد شده که اگر بگیم اساس بر اعتماد هست همه هنگ میکنن... 

برای عبور از بی اعتمادی به اعتماد یه برزخی لازمه...

اربعین همون برزخه... اربعین یه محتوایی ارائه کرد که جوامع و انسانها حول اون محتوا خودشون رو محک بزنن و ببینن نتیجه اعتماد چیه؟... تجربه کنن..

طرف راه می افته به سمت مولا حسین بر اساس حبش... نمیدونه جای خواب گیرش میاد یا نه... نمیدونه اگر مریض بشه تیم پزشکی درستی اونجا هست یا نه... وانگهی دسترسی اش به اونها چجوریه... نمیدونه اگر بره آلودگی هوا خودش و زن و بچه اش رو اذیت میکنه یا نه...

اعتماد میکنه و میره...

از اون طرف موکب دارها گاها کل پس انداز سالشون رو جمع میکنن و میارن به صورت رایگان در اختیار میذارن... نمی دونن بهشون برمیگرده یا نه... نمیدونن بعد از اربعین زن و بچه شون چه سختی هایی باید بکشن... اما پا در میدان میذارن با اعتماد به مولاشون حسین بن علی (ع)...

همه بر محور حب به امام دور هم جمع میشن... و به هم اعتماد میکنن...

میدونید میخوام چی بگم؟

ماها هنوز شیرینی اعتماد کردن رو نچشیدیم... لذا ممکنه الان که گفتم بعضی ها حتی عصبانی بشن... و بگن داری خانه روی آب میسازی...

نه عزیزم... اربعین قرار هست این مبنا و فنداسیون بنا رو درست کنه... و البته هنوز باید ادامه داد... هنوز کاملا جا نیفتاده...

هنوز به وضوح مشخصه که نه دولت ایران و نه دولت عراق به این حب الحسین نپیوستن... لذا هی میخوان اربعین رو بیارن توی چارچوبهای خودشون بگنجونن اما نمیشه... مردم پسشون میزنن...

لذا پیشنهاد میکنم هر جای این سفر که پای دولتها وسطه (مثل ویزا و ارز و مرز و...) تمام تدابیر رو مو به مو لحاظ کنید و احتمال هر گونه بد عهدی و کارشکنی رو داشته باشید...

از نظر من دولت های ایران و عراق در این امتحان نمره خوبی نگرفتن...

و چه خون دلها میخورن اولیای الهی و معصومین تا جامعه رو به این حد از بلوغ برسونن تا بتونن بر اساس اعتماد با هم تعامل و داد و ستد کنن... حتما همه ما شنیدیم که وقتی برای قیام رفتن نزد امام معصوم و به امام عرض کردن شما کلی یار دارید و قیام کنید.. امام فرمودن آیا اگر کسی از شما نیازی مالی داشته باشه میتونه دست در جیب برادرش کنه و پول برداره و رفع نیاز کنه؟

عرض کردن : نه

فرمودن پس هنوز شرایط محیا نیست...

وقتی اساس بر بی اعتمادی باشه، در سیستم بانکی به جای قرض الحسنه ، ربا رواج پیدا میکنه... به جای برکت ، کلاهبرداری و اختلاس و خسران رایج میشه...


راستی آیا خوب نیست بیاییم در مورد جامعه ای فکر کنیم که بر اساس اعتماد به مردم و مسئولینش اداره میشه؟...




 یاد فیلم طنزی افتادم که یه عده از فضا اومده بودن و اون فضاییه داشت برای حمید لولایی (زمینی بود) توضیح میداد که ما اونجا در مدارسمون اصلا امتحان وجود نداره... اگر یاد گرفتیم که میگیم یاد گرفتیم و میریم به کلاس بالاتر و اگر یاد نگرفتیم میگیم یاد نگرفتیم و دوباره میخونیم

بعد حمید لولایی با حسرتی در خودش فرو رفت و گفت:

اگر من اونجا بودم الان دکترام رو گرفته بودم :))))))))))

خدا رحمت کنه آقای مهدوی کنی رو... برای تدریس فلسفه در دانشگاه امام صادق به استاد بزرگواری پیشنهاد داده بودن و اون استاد فرمودن من چند شرط دارم اگر با ساختار دانشگاه شما تطابق داره و ممکن هست میام و اگر تطبیق نداره من رو معذور بدارید:

1_ من حضور و غیاب نمی کنم

2 _ امتحان نمیگیرم

3_ هیچ تقیدی ندارم که یه کتاب رو در طول یک ترم یا دو ترم تمام کنم ... ممکنه چندین ترم طول بکشه... و تعداد ترمهاش هم به اون دانشجوها وابسته هست...

4_ همه شروط یادم نیست اما شروط خیلی جالبی بود که نوعا نه در دانشگاه ما وجود داره نه در حوزه ها... اخیرا شنیدم مشابه این شروط رو آقای پناهیان دارن توی مدرسه شون اعمال میکنن


ن. .ا ۱۸ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان