درک نشدن

علی: مهندس امشب میای بریم استخر؟
من: نه علی... وقت ندارم
علی: من موندم تو چطور زنده ای... میگم بریم استخر نمیای... میگم جمعه بریم کوه، نمیای... میگم بیا سالن، نمیای... تو اصلا تفریح داری؟
من: علی هر وقت متاهل شدی میفهمی آدم متاهل به راحتی آدم مجرد نمی تونه برای خودش تفریحات مجردی بره...
علی: بابا من برای کوه بهت گفتم یه تیم هستن که خانوادگی میرن... یعنی اکثرا زن و شوهرن... ولی تو قبول نکردی
من:یعنی چون اونا زن و شرهری میرن منم باید برم؟... شاید ما نخوایم بریم کوه... ایراد داره؟
علی: من موندم زن و بچه ات چطور از دست تو زنده موندن
من: علی یه مقدار آرومتر... تو هیچی از من و خانواده ام نمیدونی چطور اینجور تخت گاز قضاوت میکنی؟
علی: بابا آدمیزاد به تفریح شخصی هم نیاز داره... اگه ازدواج اینه که فقط کار کنی بعد بری کنار زن و بچه ات من هیچ وقت ازدواج نمی کنم
من: اولا بذار ملت جرات بکنن دخترشون رو بدن دست تو بعد شرط تعیین کن... ثانیا ما تفریحات خودمون رو داریم منتها من ضرورتی نمی بینم به تو گزارش بدم هر هفته...
علی: آقا استخر رفتن بده؟
من: نه
علی: تو نیاز نداری بهش؟
من: دارم... خیلی هم لذت میبرم
علی: خب چرا با ما نمیای؟ ما آدمای بدی هستیم؟
من: نه... ولی زمان آزادم با تو یکی نمیشه... وانگهی حال میکنم با فلانی برم... نه تو... تو اگه خیلی طالبی خودت رو با ما وفق بده... ما هم شاید سالی دو سه بار وقت کنیم بریم استخر... گاهی همین هم نمیشه...
علی: خب این برام قابل درک نیست که وقتی بد نیست و تو هم بهش نیاز داری ، چرا اینقدر کم میری؟ دچار اختلال نمیشی؟
من: نه دچار اختلال نمیشم... همون سالی یکی دو بار رو هم نرم اختلالی پیش نمیاد... برای من وقتی اختلال پیش میاد که خانه من محل سکونت من نباشه... که الحمدلله هست...


علی خیلی زیاد از من نه شنیده توی پیشنهاداش...
لذا از نظر اون من خیلی خود تحریمی و خود محرومی دارم... در حالی که اینطور نیست...
منتها مشکل اون اینه که چیزی به اسم تعهد به خانواده و وفق با خانواده رو نمی فهمه... این فقط یه داستان واقعی بود اما حرفم چیز دیگریست:


همون اندازه که من برای علی غیر قابل درک هستم، کسانی که در یک سیستم ولایی و با همراهی استادی عالِم برای خودشون سبک زندگی تعریف میکنن در تصمیم گیری در مصادیق و در رفتارهاشون برای خیلی از مردم " حتی مذهبی ها" غیر قابل درک هستن...


ن. .ا
پیـــچـ ـک
سلام
یاد این افتادم که دیروز یکی از دوستام بهم گفت خیلی کله شقی! 
من فقط خندیدم!


بد جواب دوستتون رو ندادید؟! 

سلام


نه اون خیلی با من صمیمیه... کلا مدلش اینطوری 
بد جواب ندادم... اگه شسته رفته تر جواب بدم میگه: اَه اَه ادبیاتت حالم رو بهم زد...
کلا خودش با این ادبیات راحت تره...

ن. .ا
سعی کردم دیالوگ رو طوری بنویسم که غیر قابل درک بودن من از نگاه علی ملموس باشه...
تا بگم همین غیر قابل درک بودن در سبک زندگی ولایی گاهی برای عوام رخ میده...

اونقدر غیر قابل درک که هیچ کدوم از مصادیقش رو جرات نکردم بگم و فقط تونستم با مثال بالا تشبیه معقول به محسوس کنم

مثلا یه عالِمی میگفت من یه زمان طولانی ای پشت هم روزه گرفتم (مزاجم بهم نمی خورد) باید میگرفتم... بعد پسرش میگفت ما هیچ وقت متوجه نشدیم ایشون توی تمام اون ایام روزه بودن...


یا عالِمی دیگه میگفتن: من هیچ وقت روزه مستحبی نگرفتم اما حتی یه روز هم روزه قضا ندارم... 

پیـــچـ ـک
منظورم ادبیاتتون نبود. معلوم بود رفاقتیه.
به ذهنم رسید که چرا شما یکم خودتون رو با دوستتون وفق ندادید؟ انگار دوست نداشته باشید باهاش تفریح کنید. حالا یه بار....گناه داشت طفلک! اون دوست داشته با شما باشه. 

منظورم این بود. فقط سوال دارم میپرسما. نمیخوام بگم کارتون بد بود. 


چرا وفق میدم...

اما چون اون کلا خیلی از خودش برای رفاقت میگذره و من اینطور نیستم موجب میشه که اگه زیاد باهاش قاطی بشم فاصله اش از من خیلی زیاد بشه
خیلی به ندرت بهش پاسخ مثبت میدم...
مثلا وقتی بهش میگم داری میام برام فلان چیز رو بخر ، وقتی میخره با هر ادبیاتی باهاش حرف میزنم قبول نمی کنه پولش رو بگیره و توی مرام رفاقت نمیدونه... و حتی ناراحت میشه و نمیذاره توضیح بدم براش... این تقیدها رو از روی وسواس میدونه در حالی که من منطقی پشت رفتارمه که نمی تونم بهش شفاف بگم...

بعد وقتی اون بهم میگه توی راه فلان چیز رو برام بخر من اگه فرصتش رو نداشته باشم میگم شرمنده ام وقت ندارم...
بعد این اصلا توی منطقش نمی گنجه وقتی چیزی برام خریده و پولش رو هم نگرفته اونوقت من حاضر نشدم 5 دقیقه از وقتم رو براش بذارم...

برای همین مسائل هست که سعی میکنم فاصله هامون حفظ بشه تا اون ارتباط حداقلی از طرف خودش قطع نشه...
چرا تا حالا با هم سالن رفتیم... اما خب دفعات نه گفتنم به اون خیلی زیاد چون دفعات پیشنهاد دادن علی خیلی زیاده...

.: مهتاب :.
البته باید توجه کرد که هر درک‌نشدنی هم الزاما چیز خوبی نیست. باید مراقب بود.

+یاد اون حدیثی افتادم که می‌گفت «ایمان بنده کامل نمی‌شود، مگر این که مردم بگویند او دیوانه است.»

بله

هر درک نشدنی چیز خوبی نیست... 
اما یه وقتایی که از سطح عمومی فاصله بگیریم و بخوایم یه سطح بالاتر رفتار کنیم و سبک زندگیمون رو تعریف کنیم... طبیعیه که درک نشیم... و اساسا درسته که میگن مومن غریبه...
کسی طعم ایمان رو نمی چشه تا در مسیر تقرب به خدا طعم غربت رو بچشه...
اصلا انگار خدا عزم کرده همه رو از انسان دور کنه تا فقط خودش رو در قلب بنده جا بده...
خداوند خیلی غیور هستن... 
بله یقینا مومن از نگاه "ناس" مورد تمسخر قرار خواهد گرفت... مخصوصا اون ناسی که از یه سری جزئیات زندگیش اطلاع دارن

لوسی می
چرا من حس کردم با دوستتون دعوا دارین؟!
مخصوصا اونجایی که یهو گفتین قضاوت نکن خیلی برام عجیب بود!
لوسی می
دیدین بعضیا یه جوری کامنت میذارن که معلومه اصلا اصل مطلب رو نگرفتن و به حواشی می پردازن؟
کامنت قبل رو نوشتم که بگم بیایید از این جور کامنتها ننویسیم :دی

من هم این دو تا نظر شما رو گذاشتم به حساب حال خوب امروزتون...

ان شا الله رزقی پر برکت از این کانال به شما برسه و خدمتی ماندگار کنید

یه روایتی از معصوم یکی دو سال پیش میشنیدم پای منبر که معصوم به بیماری فرمودن
از پول حلال زنت (پولی که خمسش داده شده باشه و شبهه نباشه) عسل بخر و...
دستوراتی دادن که با اون عسل انجام بدن و اون عسل رو بخورن و درمان میشن...

اون روحانی روی پول همسر توقف کرده بودن و فرمودن: چرا امام نفرمود از مال حلال خودت...؟
بعد نتیجه میگرفتن که حتی اگر همسران شما شاغل هم نیستن مبلغی رو به عنوان حق اونها به اونها بدید... 
خوبی زنها یک حساب جدا هم داشته باشن... 
و وقتی در موردش تفسیر میکردن برای من خیلی شگفت انگیز بود و اینکه چقدر اسرار وجود داره و ما نمیدونیم...

ان شا الله که این رزق حلال شما منشاء خیرات بشه برای شما

مرتضا دِ
خوندم

خیلی اذیت شدی؟

پیـــچـ ـک
@لوسی می
الان منظورتون به من بود؟! :)))
خب دلم برای اون بنده خدا هم سوخت!

واقعا در مورد اصل مطلب هیچ بحثی ندارم. یه مسئله صد در صد بدیهی و قابل قبوله برام.
اون جمله اول کامنت اولم هم در مورد اصل مطلب بود. دیگه چی بگم؟! :))

دقیقا نظر اول شما در خط اول به اصل مطلب اشاره داشت و در خط دوم به مثال... و خوبه اتفاقا...


به نظرم نظر ایشون متوجه شما نبوده... یعنی منظورشون شما نبودید

مرتضا دِ
نه
دیدم از این علیا

واکنش تو در مقابل این علی ها چیه؟

اگه حال نداری نگو...

مرتضا دِ
:))))

 اینه🙄

شکلک برام باز نمیشه

اما لبخندت من کشته رفیق...

صـــا لــحـــه
والله منی که یه سال هر هفته سه روز می رفتم استخر. سال بعدش اصلا نرفتم. سالِ بعدش هم فقط یه بار!!! سال بعدش هم فکر کنم فقط یه بار!
همش به خاطر زن و بچه و زندگی و عیالواری :))

راه رسیدن به عشق ادب و آدابه...


ماها باید مودب بشیم به آداب ...

هر چقدر عشق انسان رو سر حال میاره... ادب برای انسان تکلف در پی داره...
نسل ماها کلا به خاطر رفاهی که نسبت به نسل قبل داشتیم و هجمه رسانه ها و تحولات فرهنگی وجه آدابمون ضعیف شده... کلا طالب عشق هستیم اما خیلی اهل ظرفیت سازی نیستیم
حافظ هشدار داده که " ولی افتاد مشکلها"
این سختی ها موجب میشه اون "افتاد مشکلهاش " از مسیر دورمون نکنه و ثابت قدم بمونیم 
دارن با خودمون پیوندمون میدن...

این سختیها ادبمون میکنه... خوبه...

ناراضی هستید؟

لوسی می
@پیچک و @ن.ا
:))
حقیقت اینه که من کامنت اولم رو نوشتم و فرستادم چون واقعا احساس کردم با دوستتان دعوا داشتین! :) 
بعد دیدم خیلی بد شد که فقط به حاشیه‌ پرداختم و اصل موضوع رو ندیدم. برای همین کامنت دوم رو نوشتم.
مثل معلمهایی که یه چیزی رو اشتباه میگن بعد میگن خواستم ببینم کی حواسش جمع بود که اشتباه خودشونو توجیه کنن.
حالا نمیدونم چرا به فکرم نرسید همون کامنت اولی رو ویرایش کنم! :دی

من فکر میکنم تامین کردن از نیازهای ضروری مرد هست و شایسته نیست که زن اعلام استقلال بکنه. اما در مورد اینکه آدم چطوری میتونه شرایط اشتغال هر دو نفر رو خوب مدیریت کنه خودم هم قدری متزلزلم و نمیدونم باید چه کار کرد.
و واقعا بهش فکر میکنم که چطور اوضاع رو مدیریت کنیم که نه به تامین کنندگی مستر و حس قیومیت لطمه وارد بشه و نه اینکه من بخوام اعلام استقلال کنم و مثلا درآمدم رو در انحصار خودم نگه دارم! چون هیچکدوم جالب نیست.

ممنون دعای خیرتون. ان شالله بپذیرن ازمون.

نه با دوستم بد حرف نزدم...

ایشون خودش ادبیاتش این مدلیه... با زبون خودش باهاش حرف زدم که متوجه بشه... اونم از این تیکه طعنه ها زیاد میندازه...
کلا جو مردونه بود زیاد جدی نگیرید...

نه حرف از استقلال مالی نزدم... گفتم بد نیست زن یه پس اندازی برای خودش داشته باشه...
چیزی که مال خودش باشه... در راستای اون توصیه معصوم...
کلا اون بحث رو الان نمی تونم باز کنم...
حرفم تامین کردن خانواده توسط زن یا تامین نکردن زن توسط مرد نبود... منم اینا رو قبول دارم
اما ان شاالله از پسش بر بیایید و رشد شما در تصمیم شما باشه

صـــا لــحـــه
نه!!! اتفاقا دور شدن از بعضی از تفریحاتم، منو آزار نمی‌ده. اصلا این قضیه مهم نیست.
توی دنیا فقط یه چیز هست که اگر نباشه، خلاءش تمامِ زندگیم رو تحت تاثیر میده: کتاب و مطالعه و درس و بحث و فکر و مباحثه و ... (همش یه چیزه :))

الحمدلله

ان شا الله به اون مطلوبتون میرسید در راستای ولایت...
بلاخره اینها از ثمرات انقلابه

علامه حسن زاده آملی میگفتن قبل از انقلاب 25 سال منبر رفتن... در شهرهای مختلف
به اندازه انگشتان یک دست (یا دو دست) هم انسان طالب حکمت یافت نمیشد...
بعد میفرمودن بعد از انقلاب میبینم که هیچ جای دنیا به اندازه ایران، طالب حکمت نیستن...
و میفرمودن اینها همه از برکات انقلاب و حرکت امام هست...

(تازه اون 25 سال با چشم بینا میدیدن و نمی یافتن)

خیلی باید شاکر باشیم...
الحمدلله

صـــا لــحـــه
چقدر قشنگ بود جوابتون
شما یه جوری جواب آدم رو می‌دید که انگار در حال گفتگو هستید. خیلی برام جالبه. یه طوری هم گفتید به مطلوبتون برسید انگار دقیقا می‌دونید مطلوبم چیه. حتی بهتر از خودم
یادمه روزای اولی که وبلاگتون رو می‌خوندم هیچ وقت مثل الان روشن و واضح نمی‌دونستم چی می‌خوام... فکر کنم شما اینو می دونید نه؟ چون توی وبلاگ نویسی بستر زمان خیلی ملموس تره. انگار این یک سال یک عمر بوده

شاید به صورت جزئی ندونم

اما استادی داریم که بهمون یاد دادن همه چیز رو از فیلتر اصول و کدی که براتون مبرهن شده عبور بدید و تحلیل کنید...
اصولی که دارم بهم میگه شما طالب حکمت هستید... و یقینا هر طالب حکمتی کتلها و آزمایشاتی رو طی میکنه...
شما هم مستثنا نیستید...

مثل شما توی کشور ما خیلی زیادن... خیلی
الحمدلله برای این همه برکت...
انصافا کشور ما شیعه خانه امام زمانه...
توی اربعین اونقدر از این طالبان میدیدم.... عجیب ببود

صـــا لــحـــه
یه بار به مامانم گفتم: من نمی دونم چرا احساس آزمایش شدن نمی‌کنم
مامانم یه استادی داشت که یه جوابی داده بود...
استاد شما جوابی به این سوالِ من نداده؟

راستش جواب استادم رو نمیدونم و دوست هم ندارم جای ایشون جواب بدم...

اما جواب و نظر خودم رو میگم:
نمی دونم پقدر روی ماهیت آزمایش فکر کردید... در قرآن تا اونجا که من خبر دارم از دو لفظ برای این معنا استفاده شده یکی "ابتلاء" و دیگری "فتن"
در ترجمه ها هر دو به معنای آزمودن گرفته شده... که من هنوز روی ریشه و تفاوت این دو لغت تحقیق نکردم...
اما همین آزمایش و امتحانی که در زبان ما رایج شده یه ماهیت عجیبی داره...
شما وقتی امتحا میدید در مدرسه یا دانشگاه و حوزه، جلوی شما یه سری مجهول نظری قرار میدن که شما باید معلومش کنید
بعد هر امتحانی وقتی گرفته میشه که شما در حد اون امتحان هستید
برای حل اون مجهول شما مجبور هستید به دانسته هاتون رجوع کنید... یک حالت تجمع و وفق بین دانسته هاتون برقرار کنید تا پاسخ اون مجهول رو دریابید..

با طمانینه بخونید...



برای حل مجهول چگار کردید؟
بین دانسته هاتون تجمع ایجاد کردید...
تجمع
جمع...

این یه اصله... در نطام هستی هر زایش و تولد و تجلی ای باید توسط جمع شدن اتفاق بیفته...
حتی حیوانات هم برای تولد و ادامه نسل باید با هم جمع بشن...

برگردیم به آزمایشات زندگی..

در آزمایشات زندگی شما به مشکلاتی برخورد میکنید که مجبور میشید به درونتون رجوع کنید (اگر دیگران مشورت هم بدن در حد معد هست  اصل خودتونید) در درونتون به صدق تمام داشته هاتون رو جمع میکنید تا بتونید از این مشکل عبور کنید...
هر انسانی که در مقام جمع کردن داشته هاش بهتر عمل کنه بهترین عبور رو از امتحانات خواهد داشت... همونطوور که در امتحانات نطری هم همینطوره... این رجوع به خود ما رو به رشد و تعالی میرسونه...
انسانها یه بالقوه هایی در وجودشون هست که باید رها و آزاد و متولد بشه... برای همین خدا امتحان میگیره... ما باید متولد بشیم... و تنها راهش همینه...

نگاه کنید به امتحان حضرت ابراهیم و اسماعیل
اسماعیل کی بود؟
کسی که قرار بود 14 معصوم ما از نطفه ایشون به عالم طبیعت بیان... حضرت ابراهیم چون این رو میدونست این امتحان الهی سخت ترین امتحان بوده براش...
همه انبیا قبله و آمالشون 14 معصوم ما بوده... بعد الان مامور شده که ریشه اش رو بزنه... خیلی سخته براش...

وقتی از این امتحان سربلند بیرون میاد چه اتفاقی براش می افته؟
به مقام امامت میرسه...
میبینید؟ مقام امامت امتحانی هم سنخ خودش رو داره... یعنی باید کسی که 14 معصوم و امام و دلیل های خلقت از صلب او میان رو قربانی کنی....
اگر درست عبور کردی چه اتفاقی می افته؟... به مقام امامت میرسی...

شما دائم در زندگی در حال آزمایش شدن هستید اگر آزمایش رو درست معنی کرده باشید برای خودتون...
همین چالش رفتن شما به اربعین مگه آزمایش نبود؟...
مگه مجبور نشدید به درونتون رجوع کنید... چاره اندیشی کنید؟
اون رجوع به درون، برقرار کردن جمع هست...

اینکه گفتید نسبت به یک سال گذشته تغییر کردید تمامش زیر سر آزمایشات این یکسال بوده...

اگر آزمایش رو برای خودتون درست معنی کنید و به ماهیتش درست فکر کنید نطرتون عوض میشه

سوته دلان
سلام

هم با مکالمه‌تون موافقم که زندگی متاهلی و برنامه ریزی‌شون برای مجردا قابل درک نیست( البته عکسش صادقه، چون هر متاهلی یه زمانی مجرد بوده)
هم با اصل حرفتون...
یعنی خیلی مذهبی‌ها هم برای هم ان‌قلت میارن و سبک زندگی هم رو بر مبنای ولایی بودن قبول ندارن چه برسه به اینکه دیگه یکی مذهبی هم نباشه...

سلام علیکم


ولی سبک زندگی ولایی دیر یا زود برای مردم جا می افته...
راهی جز این وجود نداره برای آرام زیستن در دنیا و سعادتمند شدن در آخرت

صـــا لــحـــه
پس با این حساب، آزمایش ها خارج از توانِ ما نیستند. یعنی خیلی هم سخت نیستند!

نه...

فقط باید موقع رجوع به درون برای حلش آرام بود تا بهترین وفق و جمعیت در درون شکل بگیره...
طوری که حضرت ابراهیم به این نتیجه برسه که باید سر اسماعیل (14 معصوم بالقوه) رو ببرم... چون امر خداست...

اگر آروم نباشیم و بلد نباشیم داشته هامون رو جمع کنیم البته سخت خواهد بود... و چه بسا خارج از توان

سربازِ روزِ نهم
سلام
بعدا نظرمیدم

سلام

قدمت بروی چشم

.. مَروه ..
سلام
قبلا نمیتونستم بفهمم بعضی ها وقتی بهشون میگی فلانی هم این مشکل تو رو داره چطوری آروم میشن؟ یعنی چه ربطی داره مشکل داشتن دیگران به من که بتونه رنجم رو کم کنه...
ولی می فهمم الان.
خیلی درک کردم چی میگید.
و به خودم اینطور دلگرمی داده بودم،شهدایی که ما الان دوست شون داریم و تحسین شون می کنیم، مثلا شهید چمران، شهید باقری، شهید خرازی اینها هم تو زمان حیات شون خیلی مورد نقد بودن، خیلی اذیت ها شدن، الانه که ما نگاه مون رشد کرده داریم ازشون تمجید می‌کنیم. تازه خیلی ها هنوز غریبن...
*
گاهی خیلی سخت میشه اطرافیان رو راضی نگه داری. نه اینکه دنبال جلب رضایت همه باشی ها ولی به هر حال دیگران انتظاراتی از آدم دارن که به حق هم هست و اگر نباشه بعضا از سر لطف شونه
باید بتونی یه جوری مدیریت کنی که نه از خودت بمونی نه دیگران رو برنجونی.
*
یه فراز از دعای مشلول هست که میگه: یا مونس کل غریب....

غریب که میشی خدا مونست میشه
به همون اندازه که غریب میشی، انس با خدا می گیری...
خیلی جالبه ها.
و این انس در غربت خیلی عمیقه، آدم انصافا تکیه میکنه.
وقتی یکی در اوج تنهایی به داد آدم برسه آدم با همه قلبش بهش اعتماد می کنه.
*
شیطان خیلی تلاش می‌کنه این تنهایی شکل نگیره.

سلام علیکم

انسان به درک تنهایی حقیقی خودش میرسه ولو در کنار امام زمانش باشه...
چون متحد شدن حقیقی با امام هم وقتی اتفاق می افته که انسان با خودِ فطری اش روبرو شده باشه...
یعنی باید از تنها شدن به تن ها شدن رسید...
این تنهایی اون تنهایی مذموم که افسردگی میاره نیست... این تنهایی رو من اسمش رو گذاشتم خلوت...
اولیای خدا به انسانی که بتونه تنهایی اش رو درک کنه و با خودش ارتباط سالم و مستقیمی برقرار کنه امید بیشتری دارن...
این افراد در عملکرد اجتماعی شون هم موفق ترن...
یاد حرف امام افتادم که در هواپیما موقع برگشت به ایران بعد از پیروزی انقلاب ازشون پرسیدن چه حسی دارید؟
فرمودن : هیچی
این تکانه های بزرگ هم اون رو از خلوتش خارج نمی کرد... چون خلوت عمیقی داشت جلوت دقیقی هم داشت...
یا در مورد فعالیت هسته ای ایران اون اوایل فعالیت ، حضرت آقا میفرمودن دانشمندان هسته ای کشور به من نامه مینوشتن و میگفتن این کار نشدنیه...
اما ایشون با اینکه تخصص هسته ای نداشتن اما ایمانشون به این کار ذره ای خدشه دار نشد...
این یعنی شخص در موضع خودش واقعا مستحکمه... و این استحکام هم از روی تغصب کاذب نیست بلکه اون نور بصر این استحکام رو ایجاد میکنه

اینها به اصطلاح عرفا ، اوتاد هستن...
اوتاد به معنای میخ یا معنای کوه هستن... بزرگترین زلزله ها نمی تونه کوه رو ذره ای حرکت بده
در هر عصری این اوتاد هستن...
این اوتاد شدن از یافتن خود و داشتن خود ایجاد شده...
ما باید در این مسیر بریم... کاری مهمتر از این نداریم...
چون اگر کسی خودش رو نیافته باشه کوچکترین تکانه های اجتماعی متزلزلش میکنه...
مثل آقای منتظری... علم زیاد داشت اما خودش رو نیافته بود در عمل... به درون خودش راه پیدا نکرده بود لذا با فتنه دامادش و داخل خانه اش متزلزل شد و از راه بدر شد...

.. مَروه ..
من با نوشتن بزرگ میشم... و فکر کردن...و بسط دادن یک موضوعِ بیان شده با توجه به آنچه میدانم و فهمیده ام.
نظر گذاشتن روی این مطالب یعنی درونی کردن اون موضوع برای خودم.
حتی نوشته های وبلاگ هم همینه بعضا
مخاطب اصلی روح خودمه که داره با هر مطلبی، دچار تغییر و تحول میشه.

و چه دلچسبه این جنس گفتگوها.

عالم طبیعت عالم تجلیات هست...

نوع تجلی انسانه که موجب رشد یا سقوط انسان میشه...
افکار وقتی به بیان میان و تجلی میکنن موجب رشد اون متفکر میشن و کسی که البته قصد افساد داره تجلیاتش موجب سقوطش میشن...
اصلا برای همینه ما امر به عمل صالح شدیم... عمل صالح تجلی عقاید صحیح انسانه...
عقاید باید تجلی پیدا کنن...
شما هم با نوشتن، خودتون رو برای خودتون عیان میکنید... این آشکارگی برای خودش وجد و ابتهاج داره
حتی وقایع زندگی ما هم همین رسالت رو دارن... بناست ما رو برای خودمون آشکار کنن... شخص وقتی آشکار میشه بیشترین تقرب براش حاصل میشه و بیشترین کارکرد اجتماعیش رو هم پیدا میکنه...
یاد شعر آقای خلیل ذکاوت در محضر رهبری افتادم که  یکی از ابیاتش این بود:
خواستم راز و نیازی بکنم وقت نماز
خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم (این خود از خدا جدا نیست)
حضرت آقا در انتهای شعرشون این بیت رو خوندن:
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی
زمانه ایست که هر کسی به خود گرفتار است

سربازِ روزِ نهم
سلام
یادم رفت چی می خواستم بگم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان