حسرت

کاغذ نقشه، کف هال پهن بود و من مشغول طراحی بودم... پسرم و خانمم گوشه دیگر هال نشسته بودن و با هم مشغول بازی بودن... تلوزیون سخنرانی خطیب جمعه (آقای صدیقی) رو پخش میکرد... من گوشم با خطبه بود... خطیب جمعه اشاره به فرمایشات رهبری برای 40 سال دوم کردن و فرمودن:

" جوانان عزیز، رهبری حساب ویژه ای روی شما باز کردن..."


ناخودآگاه بدون اینکه فکر کنم، از ته قلبم با محبت خاصی بر زبانم جاری شد : "عزییییزم..."


خانمم برگشت گفت: با من بودی؟

با لبخندی غم آلود نگاهش کردم و بعد از مکثی گفتم:

با آقا (رهبری) بودم...

لبخند رضایت بخشی زد و گفت: چی شد؟

گفتم: آقا صدامون کرد... و من هنوز پای این کاغذها نشسته ام...

یکی از جدیترین دغدغه هام برای رها شدن از این کارای کارمند گونه در شرکتهای خصوصی همینه که وقتم آزاد بشه و کارهای بیشتری انجام بدم برای این انقلاب...


گفت: ان شا الله وقتت باز میشه...

گفتم: قیامت نمی تونیم توی چشم این بزرگواران نگاه کنیم...





ن. .ا
.: مهتاب :.
:))
De Sire
انقدر توی ذهنم حق و باطل به هم پیچیده که خیلی وقته دل گوش کردن اخبار و سخنرانی و ... رو ندارم... 

تونستید عامل این بهم پیچیدگی رو هم پیدا کنید؟

لوسی می
کار کردن برای انقلاب به معنای کارمند نبودن نیست.

بله

میدونم

هو مورو
کارهای زیادی میشه کرد اما بنده بیشتر دچار سردرگمی‌ام که تو شرایط حاضر چه کاری واجب‌تر و اهم‌تره؟! برای یک خانم. (غیر از همسرداری و تربیت و وظایف اینچنینی.)

ان شا الله از اینتردید عبور کنید... و برای عبور از این سردرگمی برنامه بریزید...

این سردرگمی ممکنه برای همه ماها پیش بیاد اما عامل اصلیش درون خودمونه...

از کارهای خیلی کوچیک و ساده و راحت شروع کنید... همیشه کوچکترها واجب ترن

De Sire
احساس میکنم نه اطلاعات کافی دارم و نه میزان سنجش مناسب‌‌. برای به دست آوردن میزان سنجش دارم مطالعاتم رو ادامه میدم. اما برای اینکه اطلاعات درستی از روزگارِ فعلی به دست بیاریم راهی نداریم ... البته نظر منه. انقدر دین رو با سیاست (به معنی بدش) آمیخته کردن که سخت میشه تصمیم گرفت و راه رو پیدا کرد

به نظر من قبل از اینکه دغدغه انسان دین یا سیاست باشه... باید دغدغه اش حقیقت باشه

والا اگر بدون دغدغه اینکه حقیقت چیست وارد داستان سیاست بشیم همین سردرگمی رو در پی داره...

میخوام بگم اول باید خودمون رو بیابیم... بعد وارد مسائل بیرون بشیم...

آشنای بی نشان
ابن پستت در حد سواد ما بود:)

رهبری با جوانان بود شما چرا به خودت گرفتی: دی

من الان توی سنی هستم که رهبری به هر قشری جز نوزادان و اموات خطابی داشته باشه به خودم میگیرم...

بد وضعیه این سن...
قبول داری؟

سربازِ روزِ نهم
بنده خدا خانمت به کی امید بسته :))

به خوب کسی امید بسته اتفاقا...

جدی میگم :)

آشنای بی نشان
یه کوچولو از آقا خوشم اومده ولی فقط یه کوچولو:)

چرا؟

آشنای بی نشان
شاید دلیلش اینه که دارم خودمو پیدا میکنم

ان شا الله خدا از کامنتت بشنوه...

خوشحالم کردی

آشنای بی نشان
چاکرتیم

:)

آشنای بی نشان
من اصلا به درجات عالیه رسیدم
نمی خواستم بگم ولی حالا که دارم میگم خواهشا بین خودمون بمون
من از اولیای خدام

جدی؟

برای اینکه به خودت ثابت بشه هستی یا نه برو تو قفس حیوانات درنده و وحشی...
اگر کاری باهات نداشتن تازه میشه احتمالش رو داد...
:)

آشنای بی نشان
رضا عجب آدمی هستی؟
دم از اولیای خدا میزنی بعد میخوای یکی از اولیای خدا رو به قتل برسونی؟
همیشه میدونستم پشت اون چهره مذهبیت چه آدم کثیفی نشسته

همیشه اشتباه میکردی عزیزم

اگه از اولیا الله باشی درنده ها کاری باهات ندارن...

آشنای بی نشان
رضا یه جا دارم میرم کارآموزی گفتن بعد عید یکیمون رو میگیرن
گندشون خودمم ایشالله بعد عید مشغولم

:)

ای ول...
خوبه؟ دوست داری کارشو؟

آشنای بی نشان
آره کار با کلاسیه
طراحی سایت میکنم

موفق باشی

حقوق اول رو که گرفتی شیرینی منو ارسال کن

آشنای بی نشان
یه شب شام دعوتت میکنم
سوسیس تخم مرغ دوست داری؟

تعداد سالهایی که سوسیس نخوردم از دستم در رفت...

سوسیس نخور
همون تخم مرغ رو پایه ام با نون گرم...

آشنای بی نشان
چرا گوشت گربه دوست نداری؟
گربه هم برکت خداست
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان