صفر و سفیر 2

وقتی امام حسین از مدینه خارج شدن و به سمت مکه حرکت کردن افواجی از ملائکه مسومه (داغ نهنده) رسیدن خدمت امام و عرضه داشتن ما در برخی جنگ ها به جد شما جناب رسول الله کمک کردیم... اجازه بدید خودمون شر دشمنان شما رو دفع کنیم

همینطور گروهی از اجنه مسلمان (در بین اجنه یک اسلام بیشتر نیست و اون اسلام شیعی هست... اونها اصلا سنی ندارن چون همه در غدیر حضور داشتن) خدمت امام رسیدن و عرض کردن اجازه بدید ما دشمنان شما رو دفع کنیم و شما کاری انجام ندید...



امام علیه سلام پاسخ های بسیار تامل برانگیزی به اونها دادن که هر جمله اش رو باید به بحث و تفکر بنشینیم که من فایل پی دی اف اون دوصفحه از کتاب دمع السجوم علامه شعرانی رو براتون گذاشتم اگر تمایل داشتید خودتون بخونید... اما من فقط روی یکی از پاسخ های امام میخوام قدری تامل کنم... دوست دارم با من همراه بشید... از خدا میخوام قفل از بیانم برداره تا بتونم اونچه که از این کلام امام درک کردم رو براتون عرضه کنم:

امام در پاسخشون به اجنه که گفتن ما دشمنان رو عذاب میکنیم شما حرکتی نکنید فرمودن:
قسم به خدا ما قادرتریم بر آنها از شما، ولکن تا هر کس هلاک میشود و گمراه میشود از روی برهان و دلیل باشد و هر کس زنده میگردد و هدایت می یابد هم با برهان و دلیل باشد یعنی پیش از اتمام حجت بر قتل آنان راضی نمی شوم


دمع السجوم صفحه 34
دمع السجوم صفحه 35



وقتی امام میفرمایند من راضی نمیشم پیش از اتمام حجت اونها عقوبت ببینن یعنی اصلا طبع انسان کامل اینه... یعنی پیغمبر هم همین بود و بقیه انبیاء هم همین بودن...

اما اون برهانی که امام فرمود چیه؟ آیا صرفا اون خطبه هایی که در کربلا خوند برای همه برهان بود؟... اصلا آیا با اون همهمه تمام لشگر سخن امام رو شنیدن؟...

برهان چیه؟

در فلسفه اسلامی میگیم برهان نوعی از استدلال هست که همش بر پایه یقینیات باشه... هیچ ظن و احتمالی توش نباشه ... هیچ شکی رو به عنوان پیش فرض در استدلال استفاده نکرده باشیم... بعد اون وقت در فلسه پنج ، شش تا از یقینیات رو نام میبرن و میگن فقط اینها میتونه ماده برهان رو تشکیل بده... مثل تجربیات بشری... مثل بدیهیات...

سخن من تعریف فلسفه و فلسفه ورزی نیست... قرآن فرموده "اکثرهم لایعقلون" در اجتماع ما خب مصداق داره این آیه... اکثر مردم به لحاظ تعریف قرآن لا یعقل هستن... بیشتر عقل معاششون فعاله تا عقل عاقبت اندیش...

همیشه ناس همین بوده...لذا تا این ناس با برهان روبرو بشن جان به لب میارن... من برهانی که باید برای ناس پیاده بشه رو اسمش رو میذارم برهان عملی... ناس اصلا تمرکز و توحد لازم رو برای مواجه شدن با برهان نظری و کلامی ندارن...

یه مثال بزنم:

شما ماشینتون رو توی آفتاب پارک کردید.. عینکی روی داشبورد بوده که قاب و دسته اش فلزی بوده... توی اون آفتاب اون عینک حسابی داغ شده... به کسی که عاقله اصلا لازم نیست بگی اون عینک رو نزن به چشمت... میسوزی... خودش  دست نمیزنه...

کسی که عقل ضعیفتری داره باید بهش بگی اون عینک رو برندار... میگه باشه... چرا؟ میگی داغه... همین اندازه میفهمه

کسی که از این ضعیفتره بهش میگی برندار عینک رو ، داغه... میگه خب باشه... چرا برندارم؟ میگی میسوزی؟ میگه آهان باشه...

کسی که ضعیفتره وقتی میگی میسوزی میگه خودت امتحان کردی ببینی میسوزونه یا همین طوری میگی؟ میگی لازم نیست امتحان کنم اون داغی پوست صورت که نازکه رو تحت تاثیر قرار میده...

همین طور هی باید توضیحات رو برای ضعیفتر ها بیشتر کنی... تا پایین ترین سطح از اون اشخاص، سطوح پایین در نهایت قانع نمیشن و  میذارن روی چشمشون و پوستشون میسوزه و عینک رو برمیدارن از چشمشون...

به این آخریه میگن برهان عملی... یعنی یقین کرده که عینکی که ساعتی در افتای پنجاه درجه بمونه پوست صورت رو میسوزنه...

ناس با برهان عملی حجت بر اونها تموم میشه...پس نوع برهان بسته به عقل انسانهاست... برای اولی اصلا لازم نیست چیزی بگی... دیدن شرایط براش برهانه... و خودش میفهمه... برای ناس باید بذاری با برهان عملی بفهمن...

کار امام اینه... امام فقط با نخبگان و هدایت اونها طرف نیست... اصلا اساس اسلام اینه... سفره برای همه پهنه... حتی کسانی که بهره اندکی از عقل دارن

یه اصلی رو قبلا توی یکی از وبها گفتم که باطل و راه و روشش به تناقض میخوره... خودش ریشه خودش رو میزنه... لذا کسی که سبک زندگی درستی نداره داره خلاف مسیر آب شنا میکنه... بلاخره از پا در میاد... گاهی کسی که داره خلاف مسیر شنا میکنه با  تمام برهان های نظری و کلامی قانع نمیشه... فقط باید صبر کنیم تا خستگی این خلاف جهت شنا کردن از پا درش بیاره بعد بهش بگیم  ببین تو 40 سال شنا کردی و توی این مدت حتی  یه وجب هم حرکت نکردی... فقط اونوقت متوجه میشه که اشتباه میکرده...

این میشه برهان عملی... امام و کلا اولیای الهی که مامور حکومت و هدایت بر اجتماع میشن... سخن میگن برای روشنگری... اما میدونن ناس و اون عاقل های حداقلی فقط با برهان عملی بیدار میشن... لذا ممکنه این برهان عملی براشون با کشتن امام و نابود کردن بزرگان اتفاق بیفته...

پس ببینید چقدرررر یک مصلح اجتماعی باید صبر داشته باشه... بعد وقتی اکثریت مردم با ولی خدا یا امام همراه شدن حالا یه سری که عنود هستن و خیال هدایت ندارن و قابل هدایت نیستن رو میشه باهاشون برخورد سخت کرد... اما عموم مردم به خاطر ضعف عقلشون هست که نوعا بازیچه رسانه ها و سیاست های شیطان میشن... اینها فقط با برهان عملی نجات پیدا میکنن...

حضرت فاطمه رو قربانی جهلشون میکنن... مولا علی صبر میکنه... 25 سال امام رو خون به دل میکنن و یکی یکی دستاوردهای پیامبر رو بر باد میدن و باز آقا صبر میکنه...

بعد از 25 سال خودشون خسته میشن و از روی استیصال (نه بصیرت) به امام روی میارن باز آقا صبر میکنن و حکومتشون رو قبول میکنن... نافرمانی میکنن.. باز آقا صبر میکنن... حتی آقا رو به شهادت میرسونن... وارد بحثهای اجتماعی روز بشم ممکنه متهم بشم که زیادی نگاه رحمانی دارم... اما اینطور نیست... بهتره خودم رو در موضع تهمت قرار ندم...

 

این رو بدونیم خودمون هم در بسیاری از کمالاتی که میتونیم بدست بیاریم اون بالایی ها دارن از روش برهان عملی بهمون میفهمونن... تا سرمون به سنگ نخوره نمی فهمیم...

یه نمونه اش فخر رازی بود... یه عمر هر جایی ابن سینا ورود کرد و نظریه داد اون هم ورود کرد و  ردیه نوشت... تا یه روزی سر کلاس درسش توی بحثی فهمیده حق با ابن سینا بوده در فلان موضوع... به شدت گریست... گفتن خب تو که فهمیدی حق با ابن سیناست دیگه گریه نداره... گفت آخه ممکنه تمام اون جاهای دیگه هم حق با ایشون بوده باشه... من همه عمرم هدر رفت... این تازه دانشمند بوده... با برهانی عملی بیدار شده... به وقتش...


یکی از عواملی که باعث میشه یه پله  یا چند پله از برهان عملی بالاتر بریم داشتن انعطاف در سیر اندیشه ورزی مونه... داشتن انعطاف یه چیز ارادی نیست بلکه تابع لطافت وجودی هر شخصه...اینکه چقدر در ادراکاتمون لطیف شدیم تا بعدش خبیر بشیم... الله لطیف خبیر


گاهی به خودم میگم برای اینکه بدونی چقدر انعطاف داری ببین در فضای مجازی که شرایط ارتباط با آقا یا خانم برابر هست چقدر تونستی با آقایون ارتباط برقرار کنی... در عالم واقعیت نمیشه به سادگی فضای مجازی با جنس مخالف ارتباط برقرار کرد... اونجا (عالم واقعیت و بیرونی) رعایت حدود پر رنگ تره چون حدود عیان تره... اینکه منِ مرد که مظهر اسم جلال حق هستم با یک مظهر جلال دیگه ارتباط بگیرم سخت تره تا اینکه با یک مظهر جمال ارتباط بگیرم... اصلا بحثم روی نیت ارتباطات نیستاااا... من به نیت همه حسن ظن دارم... خدا میدونه... مگر اینکه خلافش بهم ثابت بشه...

من در فضای مجازی برای اینکه اون روح ارتباط رو با یه اقا برقرار کنم کار سخت تری در پیش دارم تا اینکه روح ارتباط رو با یه خانم برقرار کنم... اصلا انعطاف بیشتری لازمه تا در این فضا با یک آقا اون روح ارتباطی برقرار بشه... لذا اکثرا این انعطاف رو برنمی تابن و راه راحت تر رو در پیش میگیرن... (انصافا اینجا بحثم اصلا روی محرم و نامحرم نیست... با طمانینه بخونید)


تشکر از تمام بزرگوارانی که وقتشون رو گذاشتن و مطلب طولانی من رو خوندن... خیلی لطف کردید... اجرتون با سیدالشهدا


ن. .ا
آشنای بی نشان
به نظرم امام در کربلا باید شهید میشد چون در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمیشود

خون خیلی مهمه
عامل اتحاده

بله حرفت رو قبول دارم...

منتها دارم از زاویه ی دیگری به قضیه نگاه میکنم

ازت ممنونم که میخونی...

آشنای بی نشان
از چه زاویه ای؟
دید من اینه که برای زنده موندن اسلام حتما خون امام باید ریخته میشد و به شهادت میرسید

اون ممنونم که میخونی منو یاد مرسی که هستی انداخت:دی

من قصد ندارم توی این نوشته ها صرفا به غایت و هدف کربلا بپردازم...

دوست دارم گام به گام از مدینه تا کربلا با امام همراه بشم و از فرمایشات و حوادثی که برای امام و اهل بیت و اصحابش پیش میاد پیش میاد توشه ای بردارم...

مهمش اینه که هم اون مرسی و هم این ممنونم صادقانه باشه...
واقع اینه که بعضی از مخاطبام با فضای مطالب من قرابت بیشتری دارن اما واقعا این نوشته های صفرنامه فقط مختص اونها نیست و دوست دارم شماها هم بخونید... برام مهمه همه سلیقه ها در بین مخاطبام بخونن

سربازِ روزِ نهم
تا آخرش که گفتی مطلب طولانی من... متوجه طولانی بودنش نشدم
یه بندگان خدایی رو توی موضوعی که کار می کنم گذاشتم به برهان عملی برسن و خودشون گفتن عه درسته فکر نمی کردیم اینطور بشه
اما همچنان در ادامه موضوع مقاومت ذهنی دارن
راه شما چیه؟
من اثر سو انجام ندادن درست کار رو براشون عوض کردم
یعنی به جای اینکه منتظر بشم تا نتیجه نگیرن در هر قدم اگه اشتباه پیش برن نوعی از تنبیه رو پیش روشون میذارم تا این اثر منفی رو به چشم ببینن 

مثل تعزیرات و حدودی که قبل مرگ شایدپرونده آدم رو سبک تر کنه

به به

شما یه وقت بروز نکنی وبت رو!!!
یه وقت ما میای میخونیم بد میشه...

اصلا اینکه برهان عملی ات جواب نداده به خاطر نارضایتی من از توئه...

نه برادر من و شما کشش و اون صبر رو نداریم... تا حد صبر و بصرمون باید تدبیر کنیم...
همون تعزیراته خوبه... استفاده کن...

من اینجا برای اینکه نیروهام کارشون رو احسن انجام بدن هیچ وقت اونها رو با هم مقایسه نمیکنم...
همیشه اونها رو با روزهای قبلشون مقایسه میکنم...

اونقدر کار رشد کرده که نگو

پیـــچـ ـک
سلام
بیچاره فخر رازی! میفهمم چرا گریه کرد. ترسیده طفلک! عمرمون هدر میره خیلی وقتا...راستش من قشنگگگ حالشو میفهمم!


سلام

ایشون حبی که از حضرت فاطمه در دل داشته نجاتش داده...
تنها معصومی (به غیر از پیغمبر) که عصمتش رو بی دغدغه می پذیرفته حضرت فاطمه بوده...

بعد از این گریه وسط کلاس درس خبرش به ابن عربی رسیده... اون بهش نامه داد که هر چی میخواستس آقایی و ریاست بکنی کردی... حالا بیا تا بهت بگیم دنیا دست کیه ( نقل خیلی به مضمون)

الف سین
سلام و رحمت :)

از اون هفته که زیر پست فیش نگار نظراتتون رو خوندم، توفیق شد یکی دو بار سر بزنم به وبلاگتون. با خوندن پست هاتون، ناخودآگاه یاد چار پنج سال پیش افتادم. یادم اومد که تازه یه وبلاگ جدید ساخته بودم و یه پست گذاشته بودم که یه نفر اومد درباره ش یه کامنت عارفانه گذاشت. حتی یادم اومد که موضوع اون پست قیس بن سعد بن عباده و امام حسن مجتبی (ع) بود. توی این یک هفته ذهنم درگیر بود و به مرور خاطره ی اون ماجرا تیکه تیکه عین قطعات پازل توی ذهنم تکمیل می شد. مثلا یادم اومد که اون کامنت عارفانه، منتسب به حاج آقای حسن زاده آملی بود و با این که حرف حقی بود، من به شدت کوبیدمش تا دیگه از اون مدل حرفا جلوی کس و ناکس (به قول شما توی این پست: جلوی ناس) زده نشه. 
حالا هر چی میام اینجا رو می بینم، قرائنی می بینم بین اون شخص بزرگوار و شما. جنس بحثتون، نگاهتون به ماجراها، ارجاع این پستتون به علامه شعرانی، حتی اظهارنظری که درباره ی فخر رازی کردین منو یاد نظر اون شخص درباره قیس انداخت...

خودتونید؟ بنده رو یادتون میاد؟ :)

سلام برادر


بله خودمم... خوش اومدین
بله... شما رو یادمه... حتی یادمه گفتم این بحث ها رو بیایید توی ایمیل انجام بدیم اما شما قبول نکرده بودید...

الف سین
این بخششو یادم نیست دیگه که چرا نیومدم توی ایمیل بحث کنم. شاید بخاطر این بوده که خودمم دوست نداشتم اون حرفا رو بشنوم :) چیزی که خیلی خوب یادمه اینه که محکم زدم کوبیدم و کامنت گذاریتونو بریدم که تموم شه همونجا :)))
همین الانم که دارم کامنت می ذارم، داره یادم میاد که اون روز یه جای کامنتتون گفتین که رفتین دو رکعت نماز خوندین که از سر هوای نفس جواب ندین. کامل یادم اومد که وقتی کامنتتونو خوندم، داشتم می خندیدم و می گفتم خدایا منو ببخش که این بنده خدا رو دارم اینجوریش می کنم :)))

+ گاهی پیش خودم گمان می کنم این جوّ پر از حسد و کینه ای که علیه حاج آقای حسن زاده و آقای صمدی و مابقی بزرگواران هست، از الطاف خفیه ی الهیه. نمی دونم چرا به دلم نیست اکثر حرفای ناب و اسرار بزرگی که در ملأعام زدن و می زنن...
ما بچه تر از الان که بودیم، یکی از علمای شهرمون خیلی راحت جلوی همه از اسرار می گفتن. حتی یه بار جای قبر حضرت فاطمه (س) رو توی یه جلسه نیمه خصوصی فاش کرده بودن. اون روز خیلی منقلب شدم و به ولیّ خدا یه غضبی کردم و دیگه هیچوقت نرفتم پیششون.

نمی دونم چرا اینجوری می شم. دست خودم نیست. :)  خلاصه که بعد چار پنج سال اومدم بگم تا جایی که یادم میاد حرفاتون درست بود و نیاز به توضیح بیشتر نداشت. و یادمه که فقط داشتم می کوبیدم که ادامه پیدا نکنه :) حالا اینکه این که بعد این همه سال به هم رسیدیم و خدا این ماجرایی که فراموش شده بود رو دوباره به قلبم انداخت، چه حکمتی داره رو دیگه الله اعلم :)

حالا که این نظر رو گذاشتین بذارین من یه چیزی رو بگم:

من خیلی فراموشکارم... خیلی زیاد...طوری که گاهی بعضی دوستام دستم میندازن و میگن من خنگم... گاهی با خانمم شوخی میکنم که روزی چند بار اسمم رو صدا کن که اسمم از یادم نره :) 
اما اون نحوه مواجهه شما هیچ وقت از یادم نرفت... نمیدونم چرا... حتی اون روز توی خونه پاسخ شما رو میدادم و خانمم ازم پرسید که چرا اینقدر منقلبی؟... گفتم یه بحثی پیش اومده باید دفاع کنم... خیلی مهمه برام... بعدش هر چی براتون صلوات میفرستادم و دعا میکردم اما باز یه اتفاقاتی اون مواجهه رو به یادم می آورد و حالم منقلب میشد...

اما این نظر شما دلم رو باز کرد... دوست داشتم با شما بیشتر دوست بشم اما این گرفتگی ای که در من وجود داشت نسبت به شما نمیذاشت یک دله بشم... لذا میسپردمش به زمان...

شاید حکمتش این بود :)

راستش خودم هم چند بار اومدم اون وب آخریتون دیدم مباحث معرفتی ای که می نویسید همون مبانی ای رو داره که ما قبولش داریم و فرمایشات بلنده... در ذهنم سوال بود که این بنده خدا اگر بر این عقیده هست پس چرا اون روز اونقدر خشن برخورد کرد؟


الف سین
خیر باشه انشالا
خلاصه چیزی پشت اون ماجرا نبود. و نمی دونم چرا یکی دو ماه بعدش یادم رفت بیام و براتون توضیح بدم.
حلال کنین اگر که بعد اون ماجرا، ذکرم لحظه ای قلب شما رو از ذکر خدا غافل کرده :)

به پاسخ قبلی شما چند جمله اضافه شد...

نه بابا... ما همچین ذاکر حق هم نیستیم... یعنی اون سعه و عرضه رو نداریم... اگر بودیم که راحت از اون داستان عبور میکردیم...

موید باشید و ان شا الله اگر برگشتین دوباره به ما هم آدرس بدید :)

در مورد گفتن حرفهای سِری هم واقعا خیلی از حرفهایی که میزنن مصداق حرف سِری نیست... 
اگر هیچ وقت گفته نشه حق همیشه مهجور میمونه... شاید اگر مثل ملاصدراها جور طرد و تکفیر رو تحمل نمی کردن امثال امام خمینی که به عقیده من فراتر از امثال ملاصدرا بودن نمی تونستن بعضی حرفها رو بگن... برخی تفاسیر رو از آیات نمی تونستن بیان کنن...

بعضی ها چوب میخورن تا راه هموار بشه و دیگران برداشت کنن..
البته این نظر منه...

الف سین
الان اون چند خط آخر رو هم خوندم. کاش همون موقع میومدین معرفی می کردین تا شرمندگی ما مزمن نشه :)


اوهوم...
بعضیا می گن مردم باید بزرگ شن تا حقِ ناب رو بهشون عرضه کنیم. بعضیا می گن حقِ ناب رو باید به مردم عرضه کنیم تا شیرینیشو بچشن و میل به بزرگ شدن پیدا کنن.
هر دو دسته هم شاید توی مقام خودشون درست بگن. الله اعلم :)

یه وقتی یکی اومد به دوستم گفت من از آقای حسن زاده خوشم نمیاد...

گفتم چرا؟
گفت ایشون شاگردانی دارن که در افراط و تفریطن... اصلا به دلم نمی چسبه...
دوست ما گفت شما که میگی آقای حسن زاده... من کسی رو میشناسم که آقای حسن زاده در برابرش عددی نیست اما بیش از 80 در صد شاگرداشون منحرف شدن
گفت کی؟
گفت خود حضرت رسول (ص)
بیشتر شاگرداشون سقیفه ای شدن... اون درصدی هم که باقی موندن ماها هستیم که بینمون هم دزد پیدا میشه هم ربا خور هم انسان متقی و صالح...

واقعیت اینه که وقتی حقیقت عرضه بشه کسانی که تطهییر نباشن کج میگیرن و کج هم بیرون میدن...
نمیشه به خاطر کسانی که نوعا اعتدال مزاج ندارن درها رو بست و کسانی که طالب و مستعد هستن رو هم بی بهره گذاشت...

این عقیده منه...
شما یه عالم نام ببر که در بین شاگردانشون انسانی کج بار نیومده باشه... این بنده های خدا هم اجازه ندارن فقط توی خفا و پستوها حرف بزنن...

مصاحبه آقای وکیلی رو بخونید... ایشون (روحانی هستن) از سمت مکتب تفکیک در مشهد به شدت مورد تخریب و تهمت قرار گرفتن... بخونید وقتی رفتن پیش حضرت آقا (رهبری) چی بهشون فرمودن... گفتن شما کوتاه نیاید... این راه رو ادامه بدید و انتظار این کتکها رو هم داشته باشید

مرتضا دِ
من که از جفتتون خوشم نمیاد
ایش :)

:)


الف سین
یه تخم مرغ، اگه تخم مرغِ خام باشه، می شه پختش و خوردش و قوّه گرفت. اگر هم بره زیر پای مرغ و بیست و یک روز اونجا بمونه، تبدیل می شه به جوجه ی مرغ.
ولی اگر مثلاً ده روز رفت زیر پای مرغ و بعد به هر دلیلی اومد بیرون، دیگه نه به درد جوجه شدن می خوره و نه به درد نیمرو درست کردن.
پیامبری که حقیر شناختم، به جانِ یک نفر هم حریص بودن. اما به تعبیر شهید مطهری، مصلحت جامعه رو به فرد ترجیح می دادن :)

نمی خوام با این مثال اصل حرف شما رو رد کنم. می خوام کلی گویی حرفتونو رد کنم. (شایدم بنده دارم کلی برداشت می کنم)
حرف زدن تو این حوزه خیلی وسیع تر و گسترده تر از اونه که ماها داریم درباره ش می نویسیم. من تو جایگاهی نیستم که حاج آقای حسن زاده رو توبیخ و یا تأیید کنم. یا آقای وکیلی رو. این جور چیزا یه نفرو توی قامت حضرت آقا می خواد که نفر به نفر بیان نظر بدن و تأیید و توبیخ کنن :)

ما یه عقل ناقصی برای خودمون داریم. یه قلم و زبونم خدا بهمون داده که می ذاریمش کنار فهمی که از محیط اطرافمون دریافت می کنیم. اون موقع یه تشخیصی برای تکلیف خودمون می دیم و باهاش مسئولیت اعمال و اقوالمونو قبول می کنیم.

مثلاً شما اگه کامنتای اون روزتونو توی وبلاگ خودتون پست کنین، بنده به فضل خدا هیچ واکنش خاصی نشون نمی دم. توی دلم ممکنه بگم از زاویه ی نگاهم این کار درست نیست. اما بلافاصله توی همون دلم می گم احتمال داره که ایشون تکلیفشون این باشه. اما توی وبلاگ بنده، بنا بر مسئولیت و تکلیفم، مثلاً فلان جملات جایی نداره :)
یا اون ولیّ خدا هم همین طور. ممکنه توی قلبم غضب کنم از چیزی که ازشون شنیدم و تحویل قلبم دادم. اما جلسه شونو به هم نمی زنم. حرفی بهشون نمی زنم. می گم احتمال داره مقام و مأموریت ایشون، تبیین قبر حضرت فاطمه (س) باشه.
یا همین حاج آقای حسن زاده رو. ممکنه از زاویه ی نگاه خودم نپسندم که جلوی محرم و نامحرم فلان جمله رو بگن. اما حتما تکلیفی تشخیص دادن که دارن اینجوری می کنن.

غرض اینکه همون کامنت قبلیم رو تکرار می کنم. گمانم هر دو دسته در مقام خودشون دارن درست عمل می کنن. یکی در مقام سید روح الله موسوی خمینی و دیگری در مقام محمد تقی بهجت. خدا بر درجات همه شون اضافه کنه و ما رو هم در مسیری قرار بده که براش خلق شدیم :)

موافقم با حرفاتون

این رو هم بگم:
برای ما فصل الختام فرمایشات حضرت آقاست... اونقدر که بهمون تکلیف شده که اگر جایی بر علیه آقا حرفی زده میشه اگر میتونید برهانی و مستند دفاع کنید... ساکت نشینید... و اگر نمی تونید دفاع کنید توی اون جمع نمونید و اونجا رو ترک کنید...

اینو هم بگم: من از کسانی که به ولایت شهره هستن یا بودن توی اجتماع، مثل آقای بهجت... آقای حق شناس... آقای بهاالدینی... حضرت امام و حضرت آقا و کسانی که امروز در قید حیات هستن تا حالا موازی کاری یا رفتار و منشی در نقض رفتار اون دیگری ندیدم...
همه رو مهیمن همدیگه دیدم...
اون اندازه که من بررسی کردم بینشون تناقض و تخالف مشاهده نکردم...
و حتی تعجب میکنم وقتی کسی یکی از این اولیا رو در مقابل دیگری قرار میده... و به نظرم تعمق لازم رو در بررسی کردن نداشته و شتاب زده داره واکنش نشون میده... یا حداقلش اینه که نیاز دارم برام توضیح بدن کجای رفتار اینها با هم همخوانی نداره... چون من خودم به خاطر علاقه ام به این انسانها نوعا پیگیر رویکردشون در تدریس و تهذیب هستم تا حدی و بی خبر نیستم... و انصافا هیچ وقت برام تکثر زدگی در بین نظرات و رفتار این بزرگواران برام پیش نیومد... اما بنا به اینکه هنوز پا نگرفتم روی خوندن تخصصی مباحث معرفتی با یه استاد اکتفا میکنم...
 ما هم دیدیم در بین هم مباحث هامون که طلبه ای کلا با حضرت آقا ضد بودن و نقدی جدی داشتن... بحمدلله خودش و روحیاتش با جمع ما نخورد و از ما فاصله گرفت

الف سین
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام و رحمت و نور :)

داداش جان!

من از عصر تا حالا هر چی دارم فکر می کنم ببینم دقیقاً چه مصلحت و دلیلی پشت ماجرا بوده که به قول شما اونقدر خشن برخورد داشتم و این همه سال شما رو درگیرش کردم، چیز دقیق و مهمی یادم نمیاد. تا حدودی غلظت خشونت و بعضی از واکنشا و موارد رد و بدل شده رو به خاطر میارم. ولی اون نیت پشت عملم رو نمی تونم به خاطر بیارم.
این وسط چیزی که مطمئنم اینه که اون مدل عملکردی که تیکه تیکه داره به خاطرم میاد، قطع به یقین غلط بوده.
شاید اگه اون موقع مشکلم با کامنتتون خیلیییی حاد می بود و دلیل خیلیییی محکمی هم پیش خودم می داشتم، می تونستم خیلی راحت کامنتاتونو حذف کنم و براتون پیام خصوصی محترمانه بذارم که دیگه به بلاگم کامنت ندین. و خیلی راحت مشکلم حل و فصل می شد.
اگرم اون موقع می خواستم چیزی بهتون بفهمونم که بعید می دونم از راه درستش اقدام کرده باشم.

****** ** **** **** **** ** ***** ***** *** *** *** *** **** ****** ***** **** *** **** *** **** **
****** ** **** **** * **** ** ****** *** ****** ** *** **** ****** **** ********
حلال بفرمایید به بزرگواری و کرامتتون :)

اینا رو حتما باید براتون می نوشتم.


+ الحمدلله که خدا برم گردوند سر جایی که مجدداً باهاتون مواجه بشم و توی شلوغی این روزام یادم آورد. **** *** ** *** **** **** *** **** ** ** ******** *** **** ******** **** *** **** ***** **** * **** **** ** ***** ** *** ** *** **** ****** ** ****** **** ****** **** ***** ** ****

سلام علیکم و رحمت الله

قرار نبود از این حرفا بزنیدهاااا
یذارید یه جیزی رو شفاف تر بگم من بعد از نامحرمانه ها (البته نمیدونم حذفش کردید یا هست... بعد از اون ماجرا شاید دو سه بار بهش سر زدم...) تقریبا اون ماجرا دیگه در ذهنم نبود... تا نمیدونم بعد از دو سه سال کجا نظر شما رو با اسم الف سین دیدم... اومدم به وبتون... این آخریه... شک داشتم همون الف سین باشید... فکر کنم اسم نامحرمانه ها رو کنار وبتون دیدم... بعد مطمئن شدم شما همون هستید... باز ذهنم منتقل شد به اون داستان... و ترجیح دادم نظر نذارم... و اینکه گفتم یک دله نمیشدم نه به خاطر این باشه که کینه ای در دلم باشه... یه گرفتگی بود و اینکه چون علت اون واکنش برام روشن نبود حس امنیت نداشتم برای نطر گذاشتن... با خودم میگفتم شاید به چیزی حساس هستن لذا ترجیحم این بود که دوباره ورود پیدا نکنم... اینو گفتم که بگم اینطور نبود که من توی این چند سال دایم این موضوع برام تداعی بشه
من همون اندازه گرفتگی رو هم دوست نداشتم در من باشه... برای همین وقتی نظر شما رو در این وب دیدم و اینکه خودتون اون داستان رو یاد آوری کردید به نظرم اومد بی حکمت نیست... یا خیری برای شما درش نهفته هست یا برای من... لذا گفتم بذار واقعیت رو بگم... این گفتن شما به اختیار خودتون نیست... در دلتون انداختن که بگین وانگهی من هم بعد از یه تعلیق یکی دو ماهه با نیتی خاص شروع به نوشتن کردم... همه اینها رو با هم مرتبط دیدم و اون حرفا رو به شما گفتم...

والا خودم از اینکه کسی که اهل ولایت اهل بیت علیه سلام باشه و دل در گرو اونها داشته باشه با این ادبیات بخواد عذرخواهی کنه اصلا بهم میریزم... منتها چون برداشتم این بود که حکمتی پشت این ابراز اولیه شما هست بر خودم واجب دونستم اون لایه پنهانی دلم رو براتون رو کنم...

نه داداشم... اولا اصلا معلوم نیست توی اون ماجرا حق با من بوده یا نه... گیرم حضرت علامه و آقای صمدی مامور به گفتن برخی فرمایشات هستن... من که ولی الله نبودم که ماموریت داشته باشم... اون ماجرا موجب شد یه هشدار هر چیزی رو نگو در من بیش تر فعال بشه... یه جاهایی از دستم در میره... یه جاهایی هم واقعا به نظرم حرف سری نیست... فقط نیاز به تعمق بیشتر داره.. حالا ممکنه تشخیص من اشتباه باشه...
پس ناراحت نباش... من حقی به گردن شما نداشتم و ندارم... یه گرفتگی بود که به خاطر نشانه هایی که در این نظرات دیدم بیانش کردم
و خیلی خوشحالم که رفع شد
یا علی

عین الف
سلام علیکم
خدا خیرتان دهد! جای تأمل بسیار دارد.

سلام علیکم

ممنون که سر می زنید و میخوانید
موید باشید

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان