عدم دغدغه مندیِ کافی

مردم از هر قشری که باشن با هر تفکر و منشی که باشن وقتی میخوان برای خودشون یا فرزندانشون همسر انتخاب کنن دنبال یه گزینه مطمئن هستن...

در برخی زمینه ها ، مطمئن بودن جزو خطوط قرمز خانواده هاست...
اول متعهد بودن همسری که انتخاب میکنن... 
دوم احمق و ابله نبودن اون شخص براشون مهمه و دوست دارن از این مسئله مطمئن بشن
حتی کسانی که خودشون خیلی متعهد نیستن دنبال پسر یا دختری میگردن که متعهد باشه... 
در هر فرهنگی متعهد بودن ، موضوعیت داره... یعنی عام هست...

چون اگر تعهد نباشه ظلم پیش میاد... و هیچ انسانی ظلم رو دوست نداره... و فرمودن یک جامعه ممکنه با کفر سر پا بمونه اما با ظلم هرگز...

بحث ازدواج یه مثال بود
میخوام بگم ، محاله برای عموم مردم چیزی خیلی مهم بشه و در انتخاب مدیر برای اون کار دنبال شخصی یا اشخاصی متعهد و مدبر نباشن... و برای کسب اطمینان کافی دنبال تحقیقات میدانی و واقعی نرن...
اگر اهمیت موضوعی برای آدما در حد یه سری بازی های سیاسی و شوخی های عقیدتی باشه قطعا اون خط قرمزها خیلی براشون پر رنگ نیست...
واقعیت اینه که خدا چهل سال به مردم ما فرصت داد تا حداقل برای منافع خودشون دغدغه پیدا کنن... حداقل برای حفظ معیشت خودشون دغدغه پیدا کنن... اصلا دین هیچی... 

آقا برای دنیای خودتون دغدغه داشته باشید... این که خیلی عمق در فهم و ادراک نمی خواد...
وقتی دغدغه مردم در حدی نمیشه که همون اندازه که برای ازدواج بچه شون کلی تحقیق میکنن برای انتخاب رئیس جمهور و نماینده مجلس و شورای شهرشون تحقیق کنن و چهل سال از یک سوارخ (لیبرالیسم) بارها گزیده شدن و باز هم نفهمیدن... به صورت قهری اونقدر عرصه بر مردم تنگ میشه و اونقدر وضع معیشت مردم بحرانی میشه تا مردم در انتخابهاشون دقت بیشتری بخرج بدن... 
شما رو بخدا برای دنیاتون هم که شده دغدغه مند بشید...

یه دوستی داشتیم تعریف میکرد یکی از بچه های خوابگاه اصلا به نظافت اتاق اهمیت نمیداد و غرق دغدغه های خودش بود... از ما تمیز کردن و از اون ریختن... یه بار تصمیم گرفتیم اتاق رو تمیز نکنیم تا ببینیم کی خود اون شخص واکنش نشون میده... میگفت تقریبا اتاق شبیه سطل زباله شد یه صبح دیدیم از خواب که پا شد با نوک انگشت پاش از بین آشغالا از اتاق رفت بیرون و اومد داخل میگه: بچه ها بنظرتون اینجا خییلی کثیف نشد؟
میگفت دو سه نفری ریختیم سرش و یه کتک مفصل رفاقتی زدیمش... گفتیم خیلی بده که کار باید اینقدر به جای باریک بکشه تا تو دغدغه پیدا کنی... خجالت بکش...

خیلی بده که مردم ما اینقدر دیر دغدغه مند میشن...
این وضعیت گرونی ها و تورم و نابسامانی ها شاید 5 درصدش به تحریمها برگرده، 95 درصدش به مدیریت قهقرایی لیبرالیسم در بدنه اجرایی کشور هست... 
کاش به اندازه انتخاب همسر برای خودمون و فرزندانمون، به انتخاب مدیران و تصمیم گیران برای جامعه مون اهمیت میدادیم... و حتما به اینجا میرسیم... چون حساس نبودن و تحقیق نکردن و تاریخ کشور و لیبرالیسم و مدیریت کشور رو ندانستن اثرات بدی بر تصمیمات ما میذاره...
سال 92 رفتیم نزد انسان بصیر و آگاهی... چند روز مونده بود به انتخابات (حدود یه هفته)... گفتیم گزینه اصلح از نظر شما چه کسی هست؟
اسم شخصی رو به عنوان اصلح نبرد اما گفت بین فلانی و فلانی تحقیق کنید به هر گزینه ای رسیدید رای بدید... اما دیدیم خیلی نگرانه...
گفتیم علت این ناراحتی شما چیه؟
گفت: دعا کنید فلانی رئیس جمهور نشه... نمیدونم، نذر کنید... تضرع کنید... 


این صحبتم با مردم بود ، اما ان شا الله مطلبی هم در مورد مسئولین خواهم نوشت...
از این رو با مردم سخن گفتم که عمیقا اعتقاد دارم " قسط " در جامعه طبق آیه قران توسط "ناس" یا عموم مردم باید برقرار بشه... دغدغه مندی عموم مردم ما برای اقامه قسط بسیار پایینه...
لازمه صدها مطلب نوشته بشه...
بزرگواری فرمودن: امام خمینی شاه رو از مردم نگرفت... بلکه مردم رو از شاه گرفت...
الان هم ما باید کاری بکنیم که مردم رو از تفکر لیبرالیسم جدا کنیم نه اینکه لیبرالیسم رو از حکومت جدا کنیم... دومی در گرو اولی هست...
پیامبر فرمودن (اگر از پیامبر نباشه یقین دارم از معصوم هست) وقتی تعداد مظلومین بیش از ظالمین بشه خدا به داد اون مظلومین نمی رسه... چون مقصر خودشون هستن که بهشون ظلم میشه... 


متاسفانه فلانی که نباید انتخاب میشد، انتخاب شد



فعلا دلم با باز گذاشتن نظرات نیست... خودم هم حال مساعدی ندارم... فعلا "ضرورت" بازه... برای ضرورت


ن. .ا ۱ نظر

نسبت تو با جریان حق چیست؟

استاد هر کی که میخواد باشه... اگر معصوم به صورت مستقیم استادت شد، نوش جانت
اگر از شعیان صدیقشون (اولیای الهی) استادت شدن، خوشا به حالت
اگر یک مومنی سرد و گرم چشیده روزگار و با سواد استادت شد، خیلی هم خوب...

هر مومنی در هر رتبه وجودی که استادت شد و رهنمایت شد یک هدف مشترک دارن...
اینکه تو سبز بشی...
چون فقط وقتی میفهمی نسبت تو با حرکت حق در زمانه ات چیه که سبز شده باشی...

فرض کنید چند بذر قرار هست در زمینی رویانده بشن ، اون زمین و آب و هوا و نوری که که در خدمت اون بذر هستن در حکم استاد هستن... یه دسته از اون بذر ها بذر ریحون هستن،...
دسته ی دیگه بذر هندوانه هستن
دسته دیگه بذر درخت هلو هستن
دسته دیگه هم بذر درخت گیلاس هستن...

طبیعی هست که بذر ریحون زودتر اون بذر های دیگه سبز میشه و به کارایی میرسه...
حالا فرض کنید بذر گیللاس که در مقایسه با بذر ریحون بسیییییار دیرتر سبز میشه و به ثمر میشینه بخواد قبل از دغدغه سبز شدن دغدغه این رو داشته باشه که چرا ریحون به ثمر رسید اما من هنوز در مرتبه بذر بودن هستم....
اینجا کشاورز باید به بذر گیلاس بگه تو هم سبز میشی و به ثمر میرسی این مقایسه کردنها فقط سبز شدن تو رو به تاخیر می اندازه... مشغول مسیری که باید طی کنی بشو تا زودتر زمان مقتضی خودت رو طی کنی...
تو قرار نیست ریحون بشی... قرار هست گیلاس بشی... صبر داشته باش... اگر ریحون در عرض دو روز سبز میشه و در عرض بیست روز به ثمر میرسه تو باید حداقل دو سال صبر کنی... تا به مرور به کارایی برسی...
این عالم فقط نیاز به ریحون نداره... گیلاس و هندوانه و هلو هم میخواد...


بزرگواری سخن از یافتن نسبت خود با انقلاب اسلامی (مسیر حق) گفتن و من هم گفتم روش فکر میکنم... خب برای من موضوع تازه ای نبود اما اینکه دوباره مطرح شد به نظرم اومد حتما رزقی درش نهفته هست و باید روش فکر کنم...

واقعیت اینه که نسبت هر آدمی با مسیر حق (انقلاب) وقتی مشخص میشه که اون شخص سبز بشه... فلسفه خوندن و عرفان خوندن و علوم استراتژیک خوندن و کارهای سیاسی و فرهنگی و علمی و دانشگاهی کردن و سِمَت های حکومتی داشتن، هیچ کدوم نشانه سبز شدن کسی نیست...
همه سلوک اشخاص هست برای سبز شدن...اگر این سلوک با نیتی الهی و مستمر ممزوج بشه ان شا الله سبز میشیم و وقتی سبز بشی متوجه نسبت خودت با مسیر حق میشی... به درد جریان حق میخوری... قرار نیست تو بری تا ازت استفاده کنن، میان و ازت استفاده میکنن... چون قیمتی شدی...
ریحون وقتی سبز شد جاش سر سفره مردم هست...
گیلاس وقتی به ثمر رسید جاش توی سبد میوه مردم هست... 
بعد از اینکه سبز شدن نسبتشون با مردم مشخص میشه...

ممکنه کسی در انقلاب اسلامی ده ها سال رئیس مجلس و صدا و سیما و اینجا و اونجا باشه اما نسبتش با انقلاب نسبت درستی نباشه... بال نباشه برای جریان حق، بلکه وبال باشه...
چون سبز نشده تا به درد بخوره... بله فلسفه خونده ، تمام عرفان نظری رو هم ار بر هست ، فلسفه غرب هم خونده... جامعه غربی رو هم چنان برات تحلیل میکنه که انگشت به دهان بمونی، در مقام فهم و نظر چیزی کم نداره اما سبز نشده... لذا بذر گیلاسی که بدونه در وجودش چه خبرهاست اما بالفعلش نکرده باشه گیلاس نیست بلکه یه تکه جماد هست که بدرد تیله بازی بچه ها میخوره...

استادی در جریان انقلاب و مسیر حق نسبتش با انقلاب مشخصه که حقیقتا نسبتش با این جریان، نسبت معلمی و پرورش نیرو باشه که قدرت سبز کردن شاگردان رو داشته باشه نه صرفا فربه کردن نظری شاگردان رو...
هدف تمام انیاء هم همین سبز کردن مردم بوده... وقتی سبز شدی خود به خود نسبتت با عالم مشخص میشه و به سمتت میان ولو اینکه هیچ تریبونی برای تبلیغ و شناخته شدن نداشته باشی مثل این استاد : اسمشون رو نمیدونم اینجا خوندم : http://rochak.blog.ir/1397/05/09 (وبلاگ خانم الف ، مطلب " حرف حق داشته باش")


لذا در هر فعالیتی هستیم بدونیم تا سبز نشیم نسبتمون با انقلاب مشخص نخواهد شد...
یکی مثل شهید حججی در اون سن کم نسبتش با جریان حق رو میفهمه و خدا خریدارش میشه و بال میشه برای جریان حق...
یکی مثل شهید شهریاری وقتی سبز میشه میفهمه نسبتش با جریان حق ارتقاء سطح علمی کشور هست
یکی مثل علامه طباطبایی نسبتش با جریان حق، تربیت نیرو برای انقلاب و جریان حق هست...



مهم سبز شدن ما هست... دانشگاه و حوزه و کلاس و درس و مباحثه و خانه داری و کاسبی در بازار و بورس و ... فقط سلوک ما هست برای این سبز شدن...
البته که انتخاب سلوک هم بسیار مهمه... اما دانستن اینکه تمام اینها سلوک هست بسیار مهمتر هست.. تمام اینها سعیست بین صفا و مروه تا کِی؟... کجا؟...
سبزمان کنند...
سبز که بشویم میدانیم نسبتمان با انقلاب و جریان حق چیست و مثل همون استاد در گوشه مساجد هم که کلاس بذاری از شهرهای دیگه میان به سمتت... 


مبادا سلوکمون رو کاربردمون و نسبتمون با جریان حق محسوب کنیم!!!... 
این سلوکها همه برای سبز شدن هست... بعد از سبز شدن نسبت حقیقی ات مشخص میشه
بذر گیلاس قرار نیست ریحون و هلو و هندونه بشه... قرار هست گیلاس بشه...
اگر نیابیم بذر وجود ما قرار هست چی بشه یقینا اون بذر رو تباه میکنیم و در مقایسات باطل گرفتار میشیم...

ن. .ا ۱۱ نظر

بی ربط نوشت

بعد مدتها که از تلوزیون فقط بخشی از اخبار سهم چشم و گوش من بود خانمم گفت یه سریالی میده که یه سری دانشجو با هم حوادثی دارن... قشنگه... ببینیم با هم...

سریال پدر منظورشون بود...

چند قسمت که دیدم یک شکاف بزرگ در داستان فیلم آزارم داد طوری که مضمون قشنگ و عاشقانه و عارفانه اش در نظرم رنگ باخت...

گویا این همون فیلم تنهایی لیلا بود که یک بار دیگه ساخته شد... دختری بی قید و بند عاشق پسری اهل مراقبه میشه بهش میرسه، پسر میمیره و ...

اما اون شکاف:

خانواده اون پسر مذهبی هیچ کم و کاستی نداشتن... هیچ اختلاف عقیده ای نداشتن، همه عالی بودن... همه عاقل هستن... همه به هم احترام میذارن در حد تیم ملی... همه چی میزون... بی کم و کاست...

خانواده دختر حتی یک نکته مثبت برای اشاره کردن نداره... روابط والدین و فرزند داغون و گسسته، خانوادگی مشغول زد و بند و فساد مالی... بی احترامی ها زیاد...



این خیلی بده... چیزی رو نمایش بدی که یا وجود خارجی نداشته باشه یا بسییییار به ندرت یافت بشه اثرات اجتماعی بدی داره...
مثل فیلم موش و گربه میشه که من همیشه دلم میخواست موشه یه بار شکست بخوره و گربه برنده بشه...
مثل فیلم بیگ بیگ میشه که من حتی یه قسمتش رو هم نمی توم تحمل کنم... دوست داشتم یه بار هم که شده روباه برنده بشه... و اون اردکه رو بخوره... 
من شخصا با دیدن این دو فیلم جری میشدم... چون برگرفته از واقعیت و تکوین عالم نبود....
صرفا ساخته ذهنی بود که هدفش این بود تا حب باطل رو در دلت جا بندازه... دوست داشته باشی باطل پیروز بشه...
وقتی خانواده مذهبی رو بدون شکست و بدون چالش درونی معرفی میکنی و خانواده غیر مذهبی رو سرتاسر شکاف و درگیری و تیرگی معرفی میکنی ناخودآگاه بغض این خانواده مذهبی در دلها کاشته میشه... ناخودآگاه یک خانواده خوبی رو الگو کردی که قابلیت الگو برداری نداره... چون یا نیست در اجتماع یا اگر هست بسیار قلیل...
بابا اکثر پیغمبران هم در زندگی خانوادگی شون از چالش هایی رنج میبردن... آخه مسلمون حداقل عموی خانواده مذهبی رو یه ذره بد میکردی... ساز مخالفش میکردی...
یا توی محل کار پدر خانواده یه شکافی ایجاد میکردی... آخه یک پیغمبر نام ببر که یا از درون خانواده یا از اقوام نزدیک مورد آزمایش واقع نشده باشه... بزرگ ترین امتحان الهی در این فیلم اصلا وجود نداره... 

همه چی خوب؟!!!... تا وقتی که این دختر میاد تو زندگیشون و از اینجا به بعد امتحانات شروع میشه؟
بعدش هم میخوای نشون بدی از پس این امتحان پیروز بیرون میان؟!!!

کاش فیلم سازهای ما کمی عاقل بودن...
کاش اینطور دست به دست هم نمیدادن برای نابودی حق و حقیقت...


بی ربط نوشت:
بعد از ماهها باهاش تماس گرفتم... بیش از یه ساعت صحبت هامون به درازا کشید... بیشتر شنونده بودم و لذت بردم... آخر صحبت هاش گفت هر وقت میای اینجا یه برنامه بریز نیم ساعت هم که شده همدیگه رو ببینیم... دفعه اول نبود که این رو میگفت... منم خیلی مشتاقم که وقتی میرم دیداری با آقا مهدی داشته باشم... خیلی ازش انرژی میگیرم... خیلی زیاد... سر مباحثمون بود...
اما این بار که گفت احساسم این بود که اون هم دلش برای من تنگ میشه و دوست داره حضورا گپی با هم بزنیم، اون هم از من انرژی میگیره... حالش بهتر میشه...
تا حالا برای خاطر انرژی گرفتن خودم سعی میکردم دیدار داشته باشم باهاش... اما این بار باید یه بعلاوه به نیتم اضافه کنم... رفع دلتنگی ایشون...
از بزرگواریشونه... همه خوبا همین طوری ان... به مشرب و مرام معصومین هستن... مثلا حضرت فاطمه گاهی دلش برای سلمان تنگ میشد... و از حضرت علی میخواست تا سلمان بره سری بهشون بزنه...
البته نه دوست من معصومه و نه من سلمان... فقط مثالی بود... بیان اون منش منظورم بود...


نتیجه بی ربط نوشت:
گاهی خیلی در خلق غرق میشیم از احتیاج خودمون نسبت به خدا غافل میشیم و خیلی به سمتش نمی ریم اما اگر طوری بشه که متوجه اشتیاق خدا به خودمون بشیم حتما به سمتش میریم...

ن. .ا ۱۲ نظر

گفتگویی عاشقانه

اگر کوری مادرزاد از شما بپرسه: میگن آسمون، آبی هست...

آبی یعنی چی؟ چجوریه؟


شما نهایت توانی که دارید برای تبیین، اینه که بگید: آبی یه رنگ سرد هست (تشبیه)

اما هر شی سردی که لمس میکنی آبی نیست... اصلا این سردی ، یه سردیِ لمسی نیست (تنزیه)


اگر کور مادرزاد بگه با این اوصاف من حتی نمی تونم از توضیحات شما یه تصور دقیق از رنگ آبی در ذهنم بسازم فقط میتونم یه فهم کلی داشته باشم که قدرت درک مصادیق و جزئیات از این فهم کلی استخراج نمیشه...

من برای اینکه بتونم این فهم کلی رو به درک عینی و مصداقی و جزئی برسونم باید چکار کنم؟

من تا درک جزئی و مصداقی پیدا نکنم آرام نمیگیرم... این فهم کلی عطش من رو مرتفع نمیکنه...


شما جوابی ندارید جز اینکه بگید همین روش درمانی که پیش گرفتی رو ادامه بده... تا چشمت بینا نشه اون درک جزئی رو پیدا نمیکنی


اگر کور مادرزاد بپرسه: خب اگر بخوام قبل از بینا شدن برخی مصادیق و جزئیات رنگی رو درک کنم باید چکار کنم؟


شما باید بگید: سعی کن همیشه به یه انسان بینا دسترسی داشته باشی... و از اون بپرسی تا مصادیق و جزئیات رو بهت بگه...



قدرت فهم (مفهوم) و تصور انسان از حقایق همواره بین تشبیه و تنزیه سرگردانه... البته حقیقت دارای مراتب هست انسان به هر رتبه ای از درکش که برسه نسبت به بالاتر از درک خودش بین تشبیه و تنزیه سرگردانه...


فهم ما بین تشبیه و تنزیه، در سعی* بین صفا و مروه هست... اما آب نه در صفا یافت میشه و نه در کوه مروه... آب وقتی میجوشه که من مضطر بشم... و مضطر شدن من یک فرایند ذهنی و مفهومی نیست ( که از اول بگم اگر آبی نیست چرا به سمتش بدوم؟) بلکه فرایند مفهومی و نظری انسان رو به سعی بین صفا و مروه میرسونه و سعی انسان ، انسان رو به اضطرار میرسونه و اضطرار انسان رو به آب.... (این پاراگراف رو با دقت بخونید لطفا)


"لیس الانسان الا ما سعی"

سعی کن... سعی فقط در عالم طبیعت موضوعیت داره... فرصت سعی کردن رو از خودت نگیر... با فهمت با تمام فهمت خودت رو در وادی سعی بنداز...

به پدر و مادرت خوبی کن (سعی)

به همسرت و فرزندت و تمام همنوعانت خوبی کن (سعی)

به جمادات و نباتات خوبی کن (سعی)

تا ببینی (شهود کنی) تمام اعمال خوبت هم صفا و مروه ای بیش نیست...

تا بیابی نزد خدا نباید با دست پر بری... باید با دست پاک بری....

دست پر ، طلبکاری میاره... من طلبی نداریم از خدا...

دست پاک، تواضع و بندگی میاره...

قرار هست اعمال نیک داشته باشی تا به مرتبه پاکی و تهی دستی برسی...

امان از روزی که اعمال نیک به جای تهی دستی، دست پر برای انسان بیاره...




عزیزم اگر میبینی محفوظات و مفهومات خوب داری اما هنوز جانت عقیمه... هنوز عطش داری و بیقراری... خودت رو بنداز در وادی سعی...

خسته کن خودت رو در وادی سعی...

خستگی جسمت موضوعیت داره عزیزم... 

خسته کن خودت رو ... خسته شو...

این دل باید بشکنه.... تا نشکنه تشنه میمونی...

توی این وادی خودت رو خسته کن... جسمت رو خسته کن... حق جسمت هست تا در این وادی خسته بشه... عرق بریز... طوری که تا سرت رسید به بالشت بری... باید خوبی کنی و دلت رو بشکنن... درک نشدنها داری... درشتی دیدن ها داری... باید بشکننت... نترس از شکستن...


دلا باید تنت را خسته داری

دلا باید دهان را بسته داری

که سالک را دهان بسته باید

تن خسته دل بشکسته باید


(گفتگوی من اصیلم با من سرگردانم)



* مراد از سعی همون عمل صالح هست


ن. .ا ۶ نظر

آزاد اندیش کیست؟

حب و بغض های انسان معرف تشخص و ماهیت هر انسان هستن...

محرک انسان هستن... 

انسان یه تفکر و جهان بینی داره و یه حب و بغض...

انسانی در عالم خلقت نیست که بگه من بی طرفم و حب و بغضی ندارم... غالبا منطق انسانها متاثر از حب و بغض هاشون هست... یا میشه گفت در خدمت حب و بغض هاشون هست...

پس بدون در نظر گرفتن حب و بغض، سخن از آزاد اندیشی یک سوء تفاهم هست...

آزاد اندیش کسی هست که حبِ حقیقت و بغضِ تحجر و تک بعدی نگری داشته باشه... و البته که حب اشخاص در جهان بینی شون هویدا میشه...

تنها محبِ حقیقت آزاد اندیش میشه و باطن محب حقیقت باید سفید باشه... سفید یک رنگ در کنار بقیه رنگها نیست... سفید بی رنگی هست... سفید نه تنها بی رنگی هست بلکه مجموع تمام رنگ هاست... وقتی به ماهیت سفید فکر میکنم یاد این آیه قرآن می افتم :"و علم آدم الاسماء کلها"


میبینید؟!!!

سفید بودن به این سادگی ها هم نیست... برگردیم به حب و بغض های درونمون... 

در رفتن امام  حسین (ع) از مکه به کربلا ،امام چند جا اشاراتی به حب های خودشون کردن...

یه جا فرمودن من معروف را دوست دارم و منکر را دوست ندارم...

در شب عاشورا هم فرمودن: برید از دشمن مهلت بگیرید تا فردا... من نماز رو ردوست دارم...



راستی من نماز رو از روی تکلیف میخونم یا از روی حب؟
من برای معروف و منکر از روی حس تکلیف اجتماعی دغدغه دارم یا از روی حبِ به معروف و بغضِ به منکر؟...


خوبه فکر کنیم چگونه باید آزاد اندیش بشیم...
خوبه در مورد نشانه هاش در وجود خودمون به تفکر بنشینیم

 

ن. .ا ۶ نظر

دار ابتلا

پدرم با ازدواجش و انتخابش مخالف بود... مخالفت هاش اما راه به جایی نبرد...

ازدواج کرد...

اوایل در مهر و محبت به هم، زبانزد فامیل بودن...

بعد از گذشت حدود 13 ، 14 سال از ازدواجشون  الان در آستانه طلاق هستن... دو سه سال پیش اومد با من صحبت کنه که من با پدر صحبت کنم تا بخشی از اموالش رو بده تا از همسرش توافقی جدا بشه و  به جای مهریه خانه اش رو بده به همسرش...

وقتی بیشتر صحبت کردم فهمیدم کسی دیگه رو زیر سر داره... گویا صیغه هم کرده مخفیانه...

هر کاری کردیم برای حل مشکل، نشد... تا اینکه روزی خبردار شدیم برادرم وقتی در خانه اش تنها بود چند نفر درب رو شکستن و وارد شدن و با چاقو به جانش افتادن... خدا رحم کرد و زنده موند برادرم... شواهد میگه برادر های خانمش کسانی رو اجیر کردن تا این ماموریت رو انجام بدن... مراحل قضایی و پیگیری های قانونیش تقریبا به آخر مسیر رسیده... تقریبا میدونیم کار خانمش و برادراش بوده...


حاصل ازدواجشون دختری بوده... الان 12 یا 13 سالشه... شدیدا میل به خود انکشافی و فرهنگ های غربی داره... 

برادرم و همسرش و این دختر پای شبکه های ماهواره بزرگ شدن... این دختر توی تمام این سالها کمترین ارتباط رو با خانواده ما داشت... به خاطر درگیری های زن و شوهری و کینه ای که از خانواده هم به دل گرفته بودن...

امروز برادرم به فکر ازدواج دائم با زنی هست که نمیدونیم کیه (گویا داره از چاله توی چاه می افته)

همسرش هم اصلا وضعیت پوشش و رفتار اجتماعی درستی نداره... و معلوم نیست بعد از طلاق چکار میکنه... گویا ایشون هم روابط درستی نداشته متاسفانه... 

دلم برای این دختر 13 ساله میسوزه... با این حد از افسار گسیختگی و غرور و تکبر و خودباختگی در شرایطی قرار میگیره که هم مادر و هم پدرش میلی به داشتنش ندارن...

و پدرم که این روزها با بیماری اش درگیره از دیدن این شرایط رنج میبره... دیروز میگفت نمیدونم چکار کردم که این پسر اینجوری شده...

گفتم: "هیچ وقت نفهمید خدایی هست و باید به سمتش رفت..." من نمیفهمم چرا هیچ وقت نفهمید... گویا طلبش برای فهم و درک تا نوک بینی اش بوده... و من این را نمی فهمم... و دوست داشتم به پدرم بگم...



دیروز خانوادگی دور هم بودیم ، برادرم به آقا (مقام معظم رهبری) توهین میکرد من و خواهرم باهاش بحث میکردیم اون ما رو ساده لوح و خوش باور میدونست... برادرم از من بزرگتره و من همیشه احترام بزرگتریش رو نگه داشتم... و با تمام اختلاف عقایدی که داریم صلاح و خیرش رو خواستم همیشه...

علت این شکست برادرم و به سمت قهقرا رفتنش فقط و فقط یه چیزه...
منیت...
هر چیز در محاسباتش بگنجه و فهم بشه معتبره... نگنجه، مزخرف و خرافاته...


پدرم نگران وضعیت طلاق و مهریه و داداگاه چاقو کشی و اینها بود...
به پدرم گفتم... اینها بلاخره به یه جایی میرسه... من دارم میبینم با سرعت بیشتری داره توی چاه عمیق تری می افته... اون زنه کیه که گاهی میگه من میخوام باهاش ازدواج کنم؟
وضعیت دخترشون چی میشه؟ دختری به این سرکشی قرار هست دست کی بیافته؟


دنیا محل امتحان و ابتلاست... و من میدونم این ابتلاء فقط مربوط به برادرم نیست و گریبان همه ما رو خواهد گرفت... شاید من بیش از همه...

من به نرمال شدن و به هنجار شدنش امید دارم چون میبینم هنوز رافت داره...
و این نشانه هست...
اما نمیدونم چقدر باید بتازه تا رو کنه به فطرتش... و کی وقتش فرا میرسه...


ن. .ا ۱۰ نظر

شجاعتِ عمل

سعد بن عباده بزرگ انصار بود...

میدونید انصار کلا موضع درست تری نسبت به اهل بیت داشتن تا مهاجرین... مهاجرین چون اغلب مجبور شدن با طوایف خودشون بجنگن و مخصوصا حضرت علی خیلی در جنگها مقتدرانه برخورد میکرد... اغلب یا نسبت به مولا حسادت داشتن یا کینه...

اما انصار درسته که جنگاوری مهاجرین رو نداشتن اما کینه و حسادتی هم نسبت به اهل بیت نداشتن... (شاید به همین علت بود که حضرت فاطمه سلام الله برای استعانت در دفاع از حق امام علی (ع) به سمت انصار رفتن نه مهاجرین)

بعد از رفتن رسول الله (ص) از عالم طبیعت، سعد بن عباده که رئیس انصار بود در سقیفه حضور داشت...

از امام علی (ع) سخنی به میان نیاورد... البته بیعت هم نکرد منتها حرفش این بود که من باید خلیفه میشدم نه اون اولی...



 سعد بن عباده پسری داشت به نام قیس...
قیس از شهدای کربلا هست... بعد از جریان سقیفه وقتی از موضع و رفتار پدرش آگاه شد، بسیار از پدرش شاکی شد و شدیدا اعتراض کرد که تو باید در سقیفه از علی (ع) دفاع میکردی... نه تنها دفاع نکردی بلکه خودت مدعی خلافت شدی؟!!!! (حتی شنیدم به پدرش گفت: اگر کشتن پدر گناه نبود یقینا تو را میکشتم... منتها نمیدونم چقدر صحت داره)
به خاطر این کارت دیگر مرا نخواهی دید... و البته سعد ابن عباده هم خیلی بعد از سقیفه زنده نموند اما پسرش دیگر به سمتش نرفت... قیس شد از یاران وفادار مولا علی...
بعد از مولا از یاران باوفا و مقتدر امام حسن شد و بعد از امام حسن در همراهی با امام حسین در کربلا به شهادت رسید...


قیس به این تشخیص رسید که در دفاع و همراهی با ولایت باید پدرش رو تحریم کنه و کرد...
اگر من به این تشخیص برسم که غذای برخی از اقوام نزدیک سببی و نسبی اشکال داره و نباید بخورم... آیا شجاعت عمل کردن دارم؟ مثلا اینکه هیچ وقت سر سفره شان ننشینم یا اگر نشستم نخورم...
ن. .ا ۲۳ نظر

کره زمینی دیگر

چند سال پیش از استادی متخصص در علوم هیئت و نجوم شنیدم به غیر از این زمینی که ما روش زندگی میکنیم کره زمین دیگری پیدا کردن که حدود هفده هزار سال نوری با ما فاصله داره...

از فحوای کلامشون اینطور برداشت کردم که گویا انسان هم زندگی میکنه در اون کره... ( نمیدونم شاید هم مستقیما گفتن انسان هم زندگی میکنه... الان شک کردم)



من نوشت:
اگر یکی غیر از این رو پیدا کردن حتما صدها زمین دیگه هم هست که هنوز پیدا نکردن...
شاید هم هزارها... شاید هم...
عالم در مادیتش هم بی انتهاست دیگه....
میخوام واکنش ها رو ببینم... برام مهمه اولین واکنش خوانندگان به این خبر چیه؟
اینکه چه سوالات و نکاتی در وهله اول به ذهنشون میاد برام مهمه....
ن. .ا ۱۲ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان