چینش هم سخنان

بعضی از اختیارات وقتی به کسی داده بشه که خیر رو تشخیص نمیده ، با اون اختیارات تیشه به ریشه خودش میزنه...

در مجاز آباد ما تعیین میکنیم با کی و با چه سلایقی ارتباط داشته باشیم و نوعا با هم سنخ های خودمون ارتباط داریم... و خوب هم هست...

اما این خوبی اون خوبی ای نیست که جامعیت بیاره... ما در مجازآباد دنبال گل بدون خار هستیم... غالبا اینطوره که گلهای بدون خار گلهایی با مقاومت پایین و عمر کوتاه هستن... پایداری نداره...

شکر خدا که دنیای واقعی خودمون به دست خودمون چینش نمیشه...

برادر داری... خواهر داری... پدر و مادر داری... و دیگران... تقریبا هیچ کدوم از اقوام نسبی رو خودمون انتخاب نمی کنیم... و توصیه به حسن تعامل هم شدیم... 

میبینیم برادر با خط فکری ما نمی خونه... خواهر طوری هست که ممکنه ما نپسندیم... و از این موارد زیاد هست... اینها موجب میشه انسان جامع بار بیاد... در عین اینکه باید راه حق خودت رو حفظ کنی، موظفی کمترین شکاف ممکن رو هم با خانواده و اقوام ایجاد کنی...



شمر لعنة الله علیه هم قبیله ی و گویا از اقوام حضرت ابوالفضل جان بودن... از عبید الله امان نامه آوردن برای حضرت ابوالفضل و برادراشون...

وقتی اومد و صداشون کرد برای دادن امان نامه... اونها نمی خواستن جواب بدن اما امام حسین فرمود سخنش رو بی جواب نگذارید... ایشون حق رحامت به گردن شما داره...

بله... این چینش خداست... شمر و حضرت ابوالفضل در یک طایفه و فامیل... حق رحامت به گردن هم دارن... مسیرها 180 درجه متفاوت...نه، باید گفت متضاد... اما تا بر علیه دین تو قیام نکرد باید مدارا کنی هر چند از رفتارش شرارت ها رو میفهمی و میدونی اون باطن خبیث روزی قیام خواهد کرد...

این جامعیت میاره... برای کسی که این تضادها رو درک کنه...



این مطلب جای بسط دادن بیشتری هم داره اما تا همین جاش کافیه...
الحمدلله که دنیای حقیقی ای وجود داره که مثل مجاز آباد چینش نشدن تعاملات و ارتباطات...
ن. .ا ۹ نظر

حبِ کشته شدن

حبیب من اى حسین! گویا به همین زودیها مى‏بینم که آغشته به خون خویش، در سرزمین کربلا، با لب تشنه، به دست گروهى از امّت من کشته مى‏شوى ... حبیب من اى حسین! پدر، مادر و برادرت نزد من آمدند و مشتاق دیدار تواند. درجاتى در بهشت براى توست که جز با شهادت بدان نائل نخواهى شد.

 

این چند خط بخشی از فرمایشاتی هست که پیامبر به امام حسین فرمودن

 وقتی امام حسین برای تعیین تکلیف برای مواجهه با نامه یزید به والی مدینه مبنی بر بیعت گرفتن از امام حسین یا کشتن امام بر سر مزار پیامبر آمدن تا خود پیامبر به ایشان بفرمایند تکلیف چیست...

جالب اینجاست که در این وقت هنوز نامه کوفیان به دست امام حسین نرسیده بود...

و جالب تر اینجاست که وقتی امثال ابن عباس و جابر بن عبدالله و محمد حنفیه و... نزد امام می آمدند تا مانع امام از رفتن به کوفه شوند و امام میفرمود مردم کوفه به من نامه دادن و از من دعوت کردن و من باید برم... اونها این استدلال امام رو باطل میکردن و میگفتن مردم کوفه در عهد شکنی سابقه دارن و اونها هم به پدرت خیانت کردن و هم به برادرت... آیا آزموده رو می آزمایی؟... و راست هم میگفتن... امام در این وقت آخرین پاسخشون این بود: من از سوی پیامبر مامورم به این سفر...

پس در سفر امام به کوفه و منتهی شدن به کربلا اسراری نهفته هست... نامه کوفیان و طغیان یزید و همه اینها درسته اما چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری... کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری



وقتی داشتم به نکات  فرمایش پیامبر به امام حسین که در ابتدا نوشتم گوش میکردم رسیدم به این نکته که مقتول شدن در راه خدا فی نفسه، مطلوب بذات هست...

جدای از اون موتوا قبل ان تموتوا، خود این کشته شدن یا مسموم شدن جسم فیزیکی در راه خدا مطلوب بذات هست... طوری که امام حسین با تمام عظمتش و با علم امامتش جز از این طریق (کشته شدن جسمش در راه خدا) به اون مقام شایسته خودش در بهشت نخواهد رسید....

من فکر میکردم کشته شدن فیزیکی و جسمی اصالت نداره...

اما وقتی میفرمایند مطلوب بذات هست... یعنی اصالت هم داره... خدایا چقدر من کج طبع هستم که تا حالا این حب در دلم نبود؟

حب کشته شدن جسمی در راه تو?!!!...

حب خدمت به خلق داشتم... حب حتی آبرو دادن در راه حق داشتم... اما حب ریخته شدن خونم در راه حق رو نداشتم... فکر میکردم اصل اینه که در راه حق باشی کشته شدن یا نشدن اصالت نداره... اما در این فراز فرمودن کشته شدن جسم در راه خدا مطلوب بذات هست... مطلوب بذات بودن خیلی معنا داره...

یکی از دلایلی که شهدا بعد از شهادتشون هم میتونن برگردن و در همین دنیا دوباره هدایتگری کنن همینه... اون لحظه ای که در مقتل خودشون می افتن خیلی خبرها میشه... بی ارتباط با اون برزخیتی که در مطلب قبلی نوشتم نیست... هم در این عالم فعال هستن و هم در اون عالم...



 

یاد فرمایش مادر شهید حدادیان افتادم که میفرمود پسرم میگفت:

مادر اینقدر دوست دارم مثل امام حسین کشته بشم ، نمیدونی مادر وقتی محاسن آدم به خونش آغشته بشه چه لذتی داره!!!...

خدایا این حب در دلش بود... اما در دل من نبود...

چقدررررر از امثال ایشون عقبم... باید بگردم گیر کار خودم رو پیدا کنم... خدایا من این کج طبعی رو دوست ندارم... آدمم کن...

خیلی این جمله شهید حدادیان برام تاثیرگذار بود...


ن. .ا ۵ نظر

برزخِ جامع

توصیه ها و روایات بیداری در سحر و بین الطلوعین و برکاتش رو همه اجمالا میدونیم

از اون طرف طب سنتی از خوابیدن در وقت غروب خورشید هم نهی کرده... به گمونم موجب افزایش سودا در خون بشه... الان یادم نیست روایت هم داریم در این زمینه یا نه...

غروب خورشید و طلوع فجر و آفتاب یه وجه اشتراکی دارن که هر دو برای سلامت جسم و جان انسان اهمیتی فوق العاده دارن... اون وجه اشتراک چیه؟

 در هر دو وقت زمینی که ما در اون وقت روش هستیم در برزخ بین روز و شب هست... یعنی هم روز هست و هم شب... از طرفی نه روز هست و نه شب...

جمع بین دو ضد هست...

برزخ، حد واصل و فاصل بین دو چیز یا چند چیز هست...

انسان با این نوع برزخیت، سنخیتی داره... نفس ناطقه انسان برزخیست بین عوالم وجودی... یعنی جامع عوالم وجود هست...یعنی اگر عالم ماده با عالم ملکوت ارتباط داره و در این ارتباط ماده توسط ملکوت اداره میشه این حلقه ی اتصال این دو عالم به واسطه وجود نفس ناطقه انسان کامل هست...

اصلا اسم جامع حق فقط و فقط در انسان قابلیت ظهور و بروز داره... مثلا ملائکه دو اسم سبوح و قدوس حق رو تجلی میدن (در حد خودشون) (البته اسماء الله دیگری هم توسط اونها بروز داره اون دو اسم معروفاش بود) و حیوانات هم برخی اسماء الله رو دارایند مثل سمیع و بصیر (در حد خودشون)...

اما هیچ موجودی و مخلوقی به غیر انسان قابلیت تلقی اسم جامع حق رو نداره... چه اینکه قرآن هم 114 سوره هست و 114 عدد کلمه "جامع" هست...

جامع، جمع کردن بین چیزهای متکثر هست... این تکثرات ممکنه با هم تباین و تفاوت و تخالف و تضاد هم داشته باشن... نمیشه جمع بین تکثرات رو فرض کرد اما برزخ بین تکثرات رو فرض نکرد...

ملاصدرا در تعریف نفس ناطقه انسان میفرمایند: انسان موجودیست ممتد از فرش تا فوق عرش...

این ممتد بودن یکی از معانی برزخ بودن هست... یعنی انسان واصل عوالم فرشی تا فوق عرشی هست...

خلاصه اینکه نفس ناطقه انسانی با این برزخیت سحر و بین الطلوعین و غروب سنخیتی داره...



به گمونم از کتاب دمع السجوم علامه شعرانی که ترجمه کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی هست متن رو میخوند که امام حسین در شب دوم (بعد از رسیدن دستور یزید به والی مدینه برای گرفتن بیعت از امام یا کشتن امام) باز بر سر مزار پیامبر رفتن و نماز خواندن و تا صبح همونجا موندن و دمدمای صبح (سحر) سر را بر روی قبر مبارک گذاشتن و به خوابی سبک رفتن (که بعد خود امام به اهل منزلشون فرمودن در این خواب پیامبر را ملاقات کردن و فرمایشاتی که پیامبر به ایشان داشتن در مورد کربلا و قیامت)...

در توضیح اینکه این نحوه خواب که علامه شهرانی به خواب سبک ترجمه کردن فرمودن این حالت نه خواب هست و نه بیداری... بلکه هم خواب هست و هم بیداری... این حالت برزخیست بین خواب و بیداری... که عرفا برای این حالت اسمی گذاشتن به عنوان خلسه...
گویا در این حالت بهترین وقت دریافت حقایق و مکاشفات عرفا هست... چون خود انسان هم در یک برزخی بین خواب و بیداری قرار میگیره...
انسان را با برزخ بین عوالم سنخیتی هست... با جمع بین عوالم سنخیتی هست...
یادمه خونده بودم امام حسین در غروب تاسوعا هم روی زمین نشسته بودن و سرشون رو به شمشیر شون تکیه داده بودن طوری که راوی میگه امام داشت چرت میزد که ناگهان لشگر که به سمت خیام حرکت کرد حضرت زینب با اضطراب به سمت امام اومد که به آقا بگه دشمن داره میاد.. و آقا سرش رو بالا آورد و فرمود نگران نباش همین الان جناب رسول الله رو میدیدم که به من فرمود شما فردا افطار با من هستید... 
پس این حالت امام یک حالتی هست (اینها با علم امام و ارتباط امام با غیب منافاتی نداره...) ظهور هر چیز در عالم ماده اقتضائاتی داره... امام هم اون اقتضائات رو انجام میدن... مثلا امام هم مثل همه ماها برای فرزند دار شدن باید ازدواج کنن...


اینها رو ننوشتم که بگم ما هم بریم توی برزخ بین خواب و بیداری تا چیزهایی رو مشاهده کنیم... اون که باید  درک و معارف رو بده به قابلیت توجه میکنه و حکیم هست نه به ادا در آوردن من و امثال من...
نوشتم تا بگم بین انسان و اوقاتی مثل سحر و بین الطلوعین سنخیتی هست... اگر فرمودن بیدار باشید حتما حکمتی هست... و یکی از حکمت هاش همینی هست که عرض کردم... دریابیم


این روزها دلم پر از درد هست در زمینه سیاست اما ...
ن. .ا ۷ نظر

روز حجاب و عفاف

انسان فطرتا میل به عزیز بودن و عزت داشتن داره

و اگر عزت رو در نزد خدا جستجو نکردیم یقینا در نزد خلق جستجو خواهیم کرد... جستجو که چه عرض کنم... به جان خلق الله می افتیم... (پدرشون رو درمیاریم_ یعنی پدر خودمون رو در میاریم_ نمیگفتم روح کلام منتقل نمیشد)

همینطور میل ذاتی انسانها هست که دیده بشن... چون خالقشون هم طبق این حدیث قدسی کل خلقت رو برای این بنا کرد که دیده (شناخته) بشه... "کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف ..." اگر نتونیم دیده شدن توسط خدا رو درک کنیم حتما و لاجرم می افتیم به جان خلق ، که بیایید منو ببینید...

روز عفاف و حجاب گذشت... از زاویه دیگه میخوام به بی حجابها نگاه کنم...

بی حجاب و بی عفت فقط کسی که پوشش کامل نداره نیست... تمام انسانهایی که دیده شدن توسط خلق براشون دغدغه هست ، آوارگانی هستن که نتونستن با خدا ارتباط برقرار کنن...

وکسانی که نتونستن با خدا ارتباط برقرار کنن... کسانی هستن که نتونستن با خود واقعی شون ارتباط برقرار کنن... در هجران بسر میبرن... زده به سرشون...

از این زاویه که نگاه میکنم... من هم همچین انسان علیه سلامی نیستم...



دیروز با همسرم دو خانم رو توی خیابون دیدیم با پوششی بسیار داغون... خونه که اومدیم به همسرم گفتم اون پوشش یک زن در جامعه موجب تهوع عالم طبیعت میشه... مملو از انرژی منفیه... خیلی دلم میخواد از خلوتشون خبر داشته باشم... چون یقین دارم اون همه انرژی منفی به خودشون برمیگرده... میخوام بدونم چه توانی دارن که این همه انرژی منفی رو در خلوت خودشون حمل میکنن؟!!!...

و فاجعه وقتی انسان رو متحیر میکنه که شخصی بد حجاب بگه من واقعا انرژی منفی ای دریافت نمیکنم... بعید میدونم این اشخاص تعداد زیادی باشن...(بهتر بگم یقین دارم که این افراد قلیل هستن چون افرادی که در باطل راسخ و استوار باشن در اجتماع کم هستن بقیه که رفتار باطل دارن دچار اوهام هستن اما به وقتش هدایت میشن) اما هر تعداد که باشن استعداد عجیبی برای شرارت دارن... خیلی سعی نکنید این اشخاص رو هدایت کنید چون اینها فرزندان دنیا هستن...



هدایت برای کسانی هست که خواهان هدایتن... مابقی سطل زباله ای هستن که قرار هست به واسطه اونها رجس های مومنین و اهل هدایت گرفته بشه و آسمانی بشن... وجودشون بی حکمت نیست و بدانید اونها در باطل خودشون به غایت راسخ و استوارن...
مثل صدام...
سطل زباله ای شد که بیش از 250 هزار جوان ما رجس های خودشون رو درون اون سطل ریختن و پاک شدن و پرواز کردن... (تاکید موکد میکنم که اغلب کسانی که دچار منکرات هستن خواهان هدایت هستن... منتها باید وقتش برسه)


ن. .ا ۷ نظر

کاملِ مکمل

بهش گفتم بچه تو هم همینقدر انرژی داره؟

گفت: بلکه هم بیشتر

گفتم: چه میشه کرد توی خونه های امروزی که حیاط نداریم... بچه میبینه توی یه چهاردیواری زندانیه... ما هم واقعا کم میاریم بخوایم پا به پاش بازی کنیم... برای همین بچه گاهی عصبی میشه از بسته بودن فضا... هر روز هم که نمیشه بردش پارک...

گفت: آره نمیشه پا به پاش رفت... من که خانمم گاهی خیلی به ستوه میاد...

گفتنم:  من هر سری یه بازی هایی طراحی میکنم تا هیجان و انرژی بچه تخلیه بشه... خیلی اثر داره... آخه اگه الان تدبیر نکنیم بچه اون جوری که باید متعادل بار نمیاد...

گفت: مهندس اینا همه فرعه... بچه اگه بنیه عقلانیت داشته باشه خوب ازآب در میاد...

گفتم: حتی اگه این حرفت درست باشه باز چیزی از وظایف ما کم نمیکنه... نظام هستی شرایطی برای ما پیش آورد که از ما میخواد این وقت رو بذاریم... یعنی این تلاش ما فقط به نفع بچه نیست... برای خود ما هم کمال میاره...

این تکامل دو طرفه هست...

اولیای الهی وقتی در سفر سومشون از سمت حق به سمت خلق میان برای هدایت... خودشون هم دارن با این هدایت به تعالی میرسن... کامل شدن اما با حرکتشون به سمت خلق "مکمل" میشن... میدونستی یک ولی خدا چقدر دغدغه داره برای اینکه هر آنچه از حق گرفته به یک نفر دیگری منتقل کنه؟... اونقدر که اون برای انتقال دغدغه داره شاگردانش برای گرفتن دغدغه ندارن... اصل وصایت و ارث بردن در نظام هستی یک اصل ریشه دار هست...

طوری که یک از اوصاف حق متعال خیر الوارثین هست... اولیای الهی در حرکتشون به سمت خلق میل بسیار شدیدی در تکامل خلق دارن طوری که اگر کسی رو پیدا نکنن که هر آنچه دارن به او منتقل کنن گویی عقیم شدن... و عقیم شدن نه در مرتبه ماده اتفاقی مبارکه و نه در مرتبه فوق ماده...

برای ما هم همینه... پرداختن به بچه و تربیتش ، فارغ از اینکه این بچه به چه سطحی از عقلانیت و کمال میرسه، موجب کمال خود ما میشه... پس هدف غایی از این وقت گذاشتن ها صرفا کمال بچه نیست.. کمال خودت هم هست... برنامه ای هست که نظام هستی برات چیده... اگر براش وقت نذاری حتما در قیامت از فرصتی که از دست دادی پشیمان میشی...



اولیای الهی دنبال کسی میگردن که اون ظرفیت و قابلیت رو داشته باشه اسما الله ی که اونها دارا شدن رو بتونه حمل کنه و هدر نده... دنبال وصی ای ، اهل میگردن...
همونطور که یک پدر و مادر برای ارث مادی دادن به فرزندانش دوست دارن اون فرزند این دارایی ها رو درست استفاده کنه و تباه نکنه...
لذا در نهایت اولیای الهی بهترین وارث رو خود حق متعال میابن و تمام دارایی هایی که خدا بهشون داد رو به خود خدا که خیر الوارثین هست برمیگردونن... تا خود خدا بگه این دارایی ها باید به کی برسه... در واقع از خودشون سلب اختیار میکنن و اختیار خدا رو اختیار میکنن...
اگر ما قابل باشیم... اولیای الله مشتاقانه دنبال ما میگردن...
خدایا دریابمون تا حسرت این فرصت ها رو نخوریم...


ن. .ا ۵ نظر

در معرض بمان

وقتی تکه چوب مستعد سوختنی رو در آتش بیاندازیم اگر مستمرا در آتش بماند تبدیل به  ذغالی میشه که در دلش آتش نهادینه میشه و هر وقت هم سرد بشه بسیار مستعد هست برای آتش گرفتن...

اما اگر چوبی رو در آتش بیاندازیم و تا کمی سوخت از آتش جداش کنیم که سرد بشه و دوباره در آتش بیاندازیمش... و این روند رو چند بار تکرار کنیم... این چوب نسبت به اون آتش های طبیعی مقاوم میشه... و دیگه نمیسوزه... و باید در آتش هایی در درجات خیلی بیشتر قرار بگیره تا واکنش نشون بده...

داستان خیلی از ماها با قرار گرفتن در جوهای خوب و معنوی و استمرار نداشتن در اون محیطها اندیشه نکردن مستمر نسبت به اون سخنان خوب همچین عواقبی داره... نسبت به نفوذ سخنان نورانی در وجودمون مقاوم میشیم... معناش همون قساوت قلب هست...
اگر سخنان خوب بشنویم و فقط حالمون رو خوب کنه اما اقدامی برای عمل کردن نکنیم به مرور دیگه سخن خوب هم حالمون رو خوب نمیکنه بلکه باورمون میشه این حرفا فقط شعاره...
و این همون قساوت قلبه...
و بدونید قسی القلب ترین انسانها در کنار معصومین و انسانهای الهی بودن... یعنی سخنان حق زیاد به گوششون رسید اما اهل عمل کردن نبودن...
این همون فرصت بزرگی هست که تهدیداتش هم بزرگه...
فرصتی که میتونه سلمان فارسی و مقداد بپرورانه اگر نسبت به تهدیدش (عمل نکردن به سخنان نورانی) هشیار نباشیم میتونه در اون فضا کسی در حد ابن ملجم هم قسی القلب بشه (خوبه در مورد اینکه هر انسان شقی ای نمیتونه معصوم رو بکشه تحقیقی بکنید... برای اینکه کسی بتونه انسان معصوم رو بکشه شقاوتی در حد اعلا لازمه... در صحرای کربلا با اونکه عمر سعد لعین خیلی شقاوت به خرج داد اما شقاوتش در حدی نبود که بتونه سر از تن امام حسین جدا کنه... اون میدان خباثت و شقاوتی به سان شمر لعین میخواست)

فضای مجازی و دنیای اطلاعات موجب شد بسیار راحت میتونیم سخنان خوب علما و عرفا رو بخونیم و از بسیاری از چیزها آگاه بشیم...
اگر هشیار نباشیم و فقط جهت خوب کردن حالمون اونها رو بخونیم و برای عمل کردن و فکر کردن به اونها دغدغه نداشته باشیم... به جایی میرسیم که دیگه خوندن اون حرفهای خوب هم حالمون رو خوب نمیکنه...
در عصری قرار داریم که باید اقتضائات و آسیب ها و فرصت هاش رو بشناسیم... تغییرات عصر ما در جزئیات ، تغییر جدی ای هست...
ن. .ا ۵ نظر

تا مرد سخن نگفته باشد...

سطح عقلانیت آدمها رو به راحتی میشه از سوالاتشون فهمید...

کسی که میپرسه من کی هستم که خدا نماز رو بر من تکلیف کرد؟ (ولو از حقیقت نماز هم خبر نداره)

چرا من؟ چرا ملائکه همچین تکلیفی ندارن چرا حیوانات تکلیف شرعی ندارن؟ بسیار عاقل تر از کسی هست که میپرسه چرا باید نماز بخونم؟ نمیشه همینطوری با خدا حرف بزنم؟



سوال عاقل اغلب از اسرار پدیده هاست اما سوال اشخاصی که بهره کمتری از عقل دارن غالبا اعتراض به وجود پدیده هاست...بدون دغدغه مندی برای اسرارشون...


تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد


ن. .ا ۱ نظر

عمر نیازها به سر میرسد

موت طبیعی فی نفسه ارزشی نداره...

کسی به خاطر مردن ، کسی رو مدح نمیکنه... خدا هم ارزشی برای مردن انسانها قائل نیست... یه سیر طبیعیه... بخوایم یا نخوایم هست...

اما موت در یک حالت ارزش پیدا میکنه و اون هم وقتی هست که "موتوا قبل ان تموتوا" باشه

یعنی وقتی به مرگ اختیاری پا به عالم بالاتر بذاریم اون موت ارزش پیدا میکنه... اصلا تمام ارزش عمر به اینه که فرصتی هست از جانب خدا تا به اختیار خودمون به موت برسیم... ارزش عمر به اینه که بمیریم... نه اینکه بمیرانندمان... چون عمر هر انسانی بعد از مردن اختیاریش ارزش واقعی پیدا میکنه...


بسیاری از نیازهای ما و دغدغه های ما در سیر طبیعی بالا رفتن سن تغییر میکنن... اینکه تا وقتی به اقتضای سن در اون نیازها غرق باشیم و تمام دغدغه مون بشه برآوردن اون نیازها و نحوه مواجهه ما با اون نیازها یک مواجهه نا متعادل باشه... ما رو از شان انسانی مون دور میکنه...

مثل این میمونه یک گلوله ای شلیک شده باشه (اقتضاء این گلوله حرکت هست) اما شما این گلوله رو در فضای بسته شلیک کنید.... اونقدر به دیواره ها برخورد میکنه تا اقتضا حرکتش به پایان برسه... بعدش سرد میشه و می افته... اما اگر در مسیر درست شلیک بشه یک مسیر مستقیم رو طی میکنه و به یک هدف بخورد میکنه و ثمر داره...


گاهی که در بعضی نیازهام دقیق میشم میبینم درست مدیریتشون نکردم و دارن مثل اون گلوله دائم به در و دیوار برخورد میکنن... و عمر اقتضاء شون هم داره به سر میرسه...

چقدر انسان با دیدن این صحنه ها در خودش، معنای یوم الحسرة رو درک میکنه...

میبینه مثلا هفتاد سال خدا عمر بهش داد تا بتونه خودش به مرگ اختیاری عوالم بالاتر رو تجربه کنه اما تمام این هفتاد سال پوز در خاک داشت و حالا باید به صورت قهری پوزش رو از خاک جدا کنن تا به جان کندن بتونه روی به افلاک کنه...

تمام نیازهای ما... بدون استثناء، همه برای اینه که از اونها راهی به عوالم بالا باز کنیم... اما اغلب غرق در نیازها میشیم و اونقدر گلوله نیازهامون به در و دیوار برخورد میکنه تا عمر طبیعیش تموم بشه...


خدایا به حال ما ترحم بفرما... یا ارحم الراحمین

ن. .ا ۹ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان