حسرت عمیق

با خودم میگفتم نیازی نیست با دوست عاقلتر از خودم مشورت کنم... خب معلومه که نباید خیلی با این بچه ها وارد بحث بشم... آخه اینا خیلی ذهنیت های غلط دارن... فقط برای اینکه ذهنیتشون از برخی مسائل معرفتی درست بشه یکی دو سال باید روشون کار کرد...

تازه یه گارد شدیدی هم دارن نسبت به فلسفه و عرفان... دو تا حدیث هم معلوم نیست از کجا پیدا کردن وانگهی معلون نیست منظور معصوم از اون احادیث چی بوده که اینا ازش ملعون بودن فلاسفه رو استخراج کردن... با این اوصاف هر حرفی که میزنم سریع وصلش میکنن به ذهنیت خودشون از سخن عرفا و حکما...

اصن یه وضعیه... نیازی به مشورت نیست... وارد بحث نمی شم باهاشون... 

دیشب خانمم گفت تو خیلی وقته به دوستت زنگ نزدی... نمی خوای زنگ بزنی؟... (خانمم به وضوح متوجه بهتر شدنم بعد از صحبت با اون دوستام میشه)... گفتم چرا... دو سه روزی هست تو فکرش هستم...

زنگ زدم... بعد از یه سری حرفهایی که زدیم مسئله رو بهش گفتم... گفت: وقتی میخوان بدونن و ازت میپرسن مگه میتونی ساکت باشی؟... حتی اگه بتونی هم اصلا درست نیست... باید حرف بزنی... منتها هشیار باش... خیلی آروم... خیلی با حوصله...

گفتم ذهنیت دارن... گارد دارن... گفت: این یه جور امر به معروفه... هر چیزی راهی داره... و صحبتهای زیادی در این باب کردیم



الان که نگاه میکنم می بینم هم اون خیلی شوق داره با من بحث کنه هم من آدم شائقی هستم... تا حالا هم بی تاثیر نبودم براش... اما هر چی دقت کردم دیدم هر تاثیر مثبتی که تا حالا از من گرفته به خاطر رفتار و منش من بوده نه صرفا کلامم...

و پر از حسرت میشم که چرا بیش از این روی خودم کار نکردم... وقتی این اندازه اندک و ناچیز از آرامش و طمانینه و احترام من اینقدر تاثیر داشته چرا تا حالا اهتمام درخوری بهش نداشتم... چرا خودسازی رو جدی تر نگرفتم...
توی این چند ماه یافتم هر چقدر آدم شدم میتونم تاثیر بذارم... نه هر چقدر تئوری بار خودم کردم...
هر چقدر از نور و آرامش و خدامحوری در درون خودم نهادینه کردم روی مخاطبم اثر میذارم نه صرفا سخنوری و علم کلامی و زبانی

ن. .ا ۹ نظر

راز قطع نامه

راستش رو بخواید از بعضی از انقلابیون هم دلم گرفته... کسانی که به حریتشون حسن ظن داشتم...

از این به بعد روایات جنگ و تاریخ انقلاب رو از بسیاری از این آقایون بدون سند قبول نخواهم کرد...

یه نمونه اش داستان  پذیرش قطع نامه هست

اینطور به جامعه القاء میکنن که یه طیفی از سیاسیون پذیرش قطعنامه رو به امام تحمیل کردن...

و واقعا بخشی از حقیقت رو گفتن... می دونید چرا بخش دیگه اش رو نگفتن؟

من نمیدونم اما فکر میکنم خواستن افراد غیر همسو با ولایت رو بزنن... با روشی ناجوانمردانه...

این انسانها دیگه در نظر من حریت ندارن...


چرا به مردم نگفتید که امام قطع نامه رو به خاطر کم آوردن طیف وسیعی از سیاسیون و مردم جامعه پذیرفتن...

چرا مردمش رو حذف کردید؟

ترسیدید مردم فکر کنن نظام ولایی نظامی مردم سالار نیست؟ ترسیدید بگید آخرای جنگ بسیاری از مردم همراهی لازم رو نداشتن؟

دچار اشتباه راهبردی شدید که همش رو به نام برخی سیاسیون زدید... البته این حرفم چیری از جرم اون سیاسیون کم نمی کنه بلکه اعتمادم رو به شما و تحلیلهاتون کاهش داد...

ازتون گله مندم...


ن. .ا ۲ نظر

خطِ قرمزِ ناس

این وقت شب بیشتر دلم میخواد عارفانه و عاشقانه بنویسم تا اینکه یه سری مباحثی رو مطرح کنم که به ظاهر خشک و صرفا محاسباتی جلوه کنه... اما... برای من همین هم کاری عاشقانه هست...

بذارید بی مقدمه برم سراغ اصل مطلب... دین برای هدایت تمام اقشار اجتماع اومده... از اون کارگز عامی و بی سواد گرفته تا اون آیت الله و مرجع تقلید... به حساب دانشگاهی ما گستره ناس شاید محدودتر از حد واقعی اش باشه اما به حساب قرآنی یقینا این گستره وسیع تر هست... گاهی اساتید دانشگاه و برخی حوزوی ها و دانشگاهی ها و گاهی تریبون دارها و صاحبان نفوذ و کلام هم در همین گستره جای میگیرن که به حساب دانشگاهی ما شاید لفط فرهیخته و دانشمند هم بگیرن...

سخن در این بود که ناس هم باید به طوع و رغبت برسن برای حکومت امام معصوم... یعنی میلشون بیاد به این سمت که امام بخوان... به حقیقت...

باز هم تاکید میکنم گستره ناس واقعا وسیع هست... من که خودم رو در این گستره میدونم...

قبلش یه اصلی رو بیان کنم... هر انسانی برای خودش خط قرمزهایی داره... خط قرمز هاش که زیر پا گذاشته بشه و حریمش شکسته بشه قیام خواهد کرد... این یه اصل کلی هست... مثلا خط قرمز جوانان مومن در زمان جنگ حکم ولایت و حضرت امام بود... امام فرمودن برید به مناطق جنگی ، قیام کردن و رفتن... جان هم دادن...

خط قرمز هر انسانی که در صورت شکسته شدن موجب قیامش میشه ریشه در حب و بغض هاش داره... نه تئوری هاش... نه دانسته هاش...

خط قرمز ناس کجاست؟...

بذارید باز بحث رو پرورش بدم... اگر در جامعه روزه خواری علنی بشه... ناس با خودشون میگن هر چند کار درستی نیست اما اون شخص روزه خوار بدونه و خدا...

اگر بی حجابی مرسوم بشه... ناس میگن آخ، آخ ، آخ... (تازه اون مذهبی هاشون) اما خب ما تحمل میکنیم... خیلی از حدود الهی اگر هتک بشه ناس قیام نخواهد کرد... اما اگر دست بذارید روی دنیای ناس... بدونید دارید با عنصر حساسی بازی میکنید... مثلا اگر خونه مردم رو از دستشون بگیرید و بگید حالا بفرما برو اجاره نشین بشو... ممکنه در دفاع از حق خودش خونت رو هم بریزه...

خط قرمز ناس ، دنیا هست... دنیای ناس رو در خطر بندازی وارد خط قرمزش شدی... عن قریب قیام خواهد کرد...

قالب انقلابهای جهان ما ریشه در همین داره... از دنیاشون چیزی نمونده بود... مثلا همین غرب هم همین الان در همچین وضعیتی هست... تکنولوژی رو دارن... رفاه نسبی رو دارن... اما خانواده رو از دست دادن... لذا در همین زندگی دنیایی شون آرامش ندارن...

و ناس در طول تاریخ بارها و بارها به خاطر به خطر افتادن دنیاشون قیام کردن... اما نتیجه روشنی نگرفتن... چرا؟

چون نمیدونستن همین دنیاشون رو باید چجوری تامین کنن... با کدوم سیستم حکومتی... هر بار از چاله ای بیرون اومدن و به چاهی دیگه افتادن...



بله دنیا خط قرمز ناس هست... یعنی ریشه در تمایلات ناس داره... ناس وجهشون به سمت دنیاست...
حاکم صالح بر همین مرکب سوار میشه و تمایلاتشون رو به اعتدال میرسونه... چون میدونه خواستن دنیا چیز بدی نیست... اما اعتدال داشتن در این خواسته مهمه... حاکم صالح جامعه رو رهنمون میشه به این سمت که دنیا رو باید چجوری بخوان تا دنیا ذلیلشون باشه نه اینکه اونها ذلیل دنیا بشن... یعنی دنیاخواهی رو به مردم یاد میده... مگه جسم مرکب روح ما نیست؟ جسم بد هست؟
دنیا هم مرکب آخرت ما هست... پس بد نیست منتها باید یاد گرفت چطور مرکب رو رام کرد...


خب حالا حاکم صالح چطور دنیا خواهی درست رو یاد مردم میده؟...
ربطش با مطلب نعمت و نقمت  چیه؟
ربطش با عصر ما که هر روز داره به سمت بلوغ ارتباطی و رسانه ای پیش میره چیه؟...
اینها سوالاتی هست که اصراری ندارم خودم بهش جواب بدم... پس از این مرحله عبور میکنم و میرم سراغ نتیجه


یکی از راهکارهایی که موجب میشه ناس بتونن به دنیاشون هم برسن مسئله سبک زندگی هست سبک زندگی هم برای مومن لازمه و هم برای ناس... که باز تفکر در این باب رو به عهده دغدغه داران میذارم...
ناس در حکومتی که حاکمی صالح و اهل ولایت سردمدارش باشه بر اساس تجربه به این نتیجه خواهد رسید که اگر دنیا میخواد باید بره به سمت کسی که صاحب دنیا و آخرته...
به تجربه... همون عقل حداقلی... همون عقل کورسو کنان... همون عقلی که حضرت امیر المومنین علیه سلام فرمودن اگر کسی این عقل رو زیر پا بذاره شقی هست... و یقین داشته باشید اکثریت اجتماع شقی نیستن... فقط ناس هستن... اما اشقیا هم کم نیستن در بین ناس...


از اول قصد نداشتم این مطلب رو کامل باز کنم... خواستن تلگنری به افکار بزنم... که بدونن آینده روشنی در پیش هست... 
این نابسامانی های اقتصادی و این ناتوانی بسیاری از مسئولین در تامین معیشت مردم در طی چند سال آینده جامعه رو به سمتی پیش خواهد برد که موجب بیداری هایی خواهد شد... فقط مومنین در این بحبوحه نقش تعیین کننده ای دارن... مومنین در آینده ای نه چندان دور حجت های الهی خواهند شد برای ناس... حجت هایی که ناس با دیدن اونها راه درست رو پیدا خواهند کرد...
و تمام این حرفها در عمل اتفاق خواهد افتاد نه در حرف و شعار... مومنینی که در مسیر جریان عظیم رودخانه شنا میکنن... مومنینی که زندگی شون رو بر اساس فرمایشات ولی خودشون تنطیم میکنن...


راستی این رو هم بگم که امروز وهابیت هم به این نتیجه رسید که با معصومین ما نمیتونن بجنگن... و اصلا ضرورتی هم نداره بجنگن... اونها نقطه ثقل رو یافتن (همیشه احمق ها دیرتر میفهمن لذا اونها بعد از 40 سال یافتن کجا رو باید بزنن) حلقه اتصال امت با امامت رو خواهند زد... لذا میبینیم که احتراماتشون به ائمه ما در رسانه هاشون زیاد شده... 
و در آینده احترامات بیشتری هم خواهیم دید... گریبان ها چاک خواهند کرد در اظهار ارادت به معصومین ما...

ن. .ا ۵ نظر

ابن سینا

میگن یه روزی یکی از شاگردان عالی ابن سینا بهش گفت: شما به خاطر اون هوش و قوه علمی و عمق نگری ای که دارید اگر ادعای پیغمبری میکردید  قطعا پیروان زیادی پیدا میکردید...
ابن سینا جوابی بهش نمیده و در یک نیمه شب سرد زمستانی که یخبندان بوده و برف همه جا رو سفید کرده بود و شاگردش هم کنار ابن سینا  خوابیده بود بیدارش میکنه و بهش میگه برو از چاه برام آب بیار... خیلی تشنه ام هست... شاگرد یه نگاهی به برف و یخبندان بیرون میندازه و باد و سوز سرما و...
میگه توی کوزه آب هست... الان نمیشه رفت بیرون... فعلا از آب کوزه رفع تشنگی بکنید تا صبح...
همین لحظه صدای موذن از منار بلند میشه و اذان صبح رو میگه... ابن سینا به شاگردش میگه چند صد سال پیش پیغمبر ما ادعای پیغمبری کرد و امروز بعد از گذشت چند قرن توی این سوز و سرما موذن به تبعیت از اون پیغمبر خودش رو ملزم میکنه بره بالای اون مناز و اذان بگه... اما من الان کنارتم و بهت میگم برو از چاه آب بیار اما تو نمی تونی بری بیرون... حالا متوجه شدی چرا من نمی تونم ادعای پیغمبری بکنم؟...


برداشت من از این داستان اینه که ابن سینا خواسته به شاگرد بفهمونه که پیغمبران برای اینکه عقول بشر رو رشد بدن مبادی میل انسانها رو مدیریت میکردن... یعنی حب و بغض انسانها رو نشانه گیری میکردن و به تعدیل میرسوندن... اما من صرفا با قوه فکری انسانها کار دارم...
دارم به این فکر میکنم که چطور بیان کنم حاکم صالح چگونه امیال انسانها رو به تعدیل میرسونه...
 
ن. .ا ۹ نظر

آزاد کردن عقول دفن شده

معتقدم اینکه هر جا کسی رو دیدم که بر باور غلطی هست سریع دست بکار بشیم و با گزاره های صحیح منطقی مون شروع کنیم باهاش بحث کردن و در کلام بهش ثابت کنیم که صحیح چیه و اون در اشتباست اساسا کار درستی نیست ... حداقل در بسیاری از مواقع درست نیست...

حتی معتقدم در بسیاری از موارد خیلی ناجوانمردانه هم هست...

اساسا چرا فکر میکنیم باید منطقِ طرف رو درست کنیم تا اون شخص درست بشه؟ مگر اون دکتری که منطقا و عالمانه میدونه سیگار برای سلامتی اش مضر هست و سیگار هم میکشه خلاء منطقی داره؟

البته با تاکیدات فراوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان (دقیقا به همین غلظت) میگم که من اصلاح منطقِ افراد رو بد یا نا کارآمد نمی دونم اما معتقدم برای هدایت مسائل مهمتر و بنیادی تری وجود داره که باید اصلاح بشه... اون مهمتر ها اتفاق بیفته منطق افرراد خود بخود مسیر درستش رو پیدا میکنه...

چون معتقدم منطق همه انسانها درسته، فقط در مسیر درستی قرار نگرفته... البته گاهی دچار اعوجاج میشه منطقشون اما اونقدر جای نگرانی نیست

خب اگر کسی بخواد اون پزشک رو هدایت کنه آیا باید اطلاعات علمی اون پزشک رو بالا ببره تا سیگار نکشه؟... اون خودش داره تدریس میکنه این اطلاعات رو....

در اصول کافی در باب عقل حدیث از معصوم داریم که پیامبران برای آزاد کردن دفائن عقول اومدن... پیامبران چگونه عقل های دفن شده بشر رو آزاد میکردن؟

با معجزه؟... قطعا نه... 

استراتژی شون برای این آزاد سازی چی بود؟

ولایت برای همین هست... برای آزاد کردن عقل های دفن شده... 

اما سوال اینجاست که عقل های دفن شده آیا صرفا با اطلاعات علمی و مستند و منطقی آزاد میشن؟ یک ولی وقتی حاکم یک جامعه میشه برای آزاد کردن عقل های باید کجا رو نشونه بگیره؟

چجوری باید عقل های دفن شده امت رو آزاد کنه؟.... با صرفا حرف منطقی زدن؟... 

خب اگر با حرف منطقی زدن و حرف حق رو مبرهن گفتن اصلاح شدنی بود که حضرت امیر علیه سلام حکومتشون به اون سرانجام نمی رسید... حضرت امیر که اصلا خیلی فراتر از حرف حق بودن یعنی : الحق مع علی و علی مع الحق بودن

یک ولی الله که رهبر جامعه باشن چگونه باید عقل های دفن شده رو آزاد کنن؟


ن. .ا ۲۵ نظر

علت نعمت و نقمت در کشور ما

+ دقت کردی چند سالی هست اوضاع همه چیز هی داره بدتر و بدتر میشه؟

++ چه چیزایی؟

+ مثلا مفاسد اقتصادی... وضعیت رفاهی مسئولان کشور... وضعیت فرهنگی و رسانه هامون... وضعیت پوشش خانمها در جامعه... وضعیت فقر و قدرت خرید مردم...

++ خب همه اینها درسته اما پیشرفت علمی کشور که البته گویا چند سالی هست که سیر صعودی اش کاهش پیدا کرده... جوونهای دهه هفتادی که میرن به جنگ جبهه هی مقاومت و برخی مسائل از این دست رو هم ببین که در سیاه نمایی اغراق نکردی باشی...

+ ببین من نمی خوام از این بحث ها بکنم... بلاخره وضعیتی که در ظاهر داریم میبینیم وضعیت خوبی نیست و در شان انقلاب اسلامی نیست... ریشه اش در کجاست؟ ناکارآمدی نظام هست؟

++ خب مسئولین نظام باید ...

+ ببین باز نیا از این حرفها نزن... مسئولین نطام از خود نطام جدا هستن و از این حرفها... اصلا اینکه نطام نمی تونه مسئول درستی بر سر کار بذاره خودش از ناکارآمدیشه... اصلا خودت هم میدونی بیش از ناکاآمد بودن مسئولین نظام ، ناکارآمدی ساختارهاست که داره همه چیز رو نابود میکنه... با این ساختارهای معیوب مسئول کارآمد هم کاری نمی تونه بکنه... چه رسد به مسئول ناکارآمد...

++ خب صحبت بر سر همینه که چه کسانی در درست کردن ساختارها دارن کم کاری و خباثت میکنن؟...

+ قیافه من شبیه کسانی هست که میخوان جدل کنن؟... منو نپیچون... به نطرت اون ریشه ای که همه عوامل در ایجاد اختلال به اون بر میگرده چیه؟ ارت انتطار دارم ریشه ای تر جواب بدی... والا به اطلاعات سیاسی و جدل های سیاسی باشه عمرا اطلاعات من رو نداری و نمی تونی قانعم کنی...

++ اگر جوابت رو بدم... قول میدی با طمانینه روش فکر کنی؟

+ اینو... شرطیش نکن دیگه... اگه قرار بود فکر نکنم که ازت نمی پرسیدم...

++ خودت رو جز مومنین میدونی؟

+ حالا مومن که نه ولی بلاخره از قشر مذهبی جامعه هستم

++ به نطر من یکی از مقصرهای اصلی همین قشر مذهبی و به اصطلاح مومن جامعه هستن...

+ چطور؟

++ به جای اینکه ولایی زندگی کنن، صرفا فقهی و متشرعانه زندگی میکنن... یعنی به جای اینکه ولایی باشن صرفا مذهبی هستن بعد اون خوباشون یه دغدغه ی سسیاسی هم بهشون اضافه میشه... ته این فرمونی که اینا دارن میرن ازش سلیمان صرد بیرون میاد...

در زیارت نامه مسلم بن عقیل، نوشته کسی که حق مسلم رو نشناسه ملعونه... مسلم معصوم بود؟

+ ؟...!... نه

++ خب مثل مسلمِ غیر معصوم باز هم نمی تونه وجود داشته باشه؟ تخمش رو ملخ خورده؟... امام در نامه ای که به کوفیان نوشته بودن تقریر نکردن که مسلم واجب الاطاعه هست... تقریر کردن؟... به نظرت کوفیان از کجا باید میفهمیدن حق با مسلم هست یا امثال سلیمان صرد... امام که در نامه شون تصریح نکرده بودن... داستان مسلم نمی تونه بارها و بارها در جامعه اسلامی تکرار بشه؟... به همون دلیلی که کوفیان انجام دادن؟ " اگر مسلم مجتهد هست ما هم مجتهد هستیم اگر اون صلاح رو در قتال با ابن مرجانه میداند ما صلاح رو در صبر و سکوت میدانیم"

 چقدر مذهبی های جامعه کنش ها و واکنش هاشون و برنامه های زندگی شون رو بر اساس فرمایشات رهبری تنظیم کردن؟...

وقتی ایشون فرمودن فرزند آوری چند نفر از متاهل های مذهبی دغدغه شون شده و اقدام و تدبیر کردن؟... چند نفر از مجرد های مذهبی رفتن ازدواج کردن؟ مخصوصا آقایون که دستشون باز تر هست... (جالبه برای توجیه این تعلل شون عذر بدتر از گناه میارن... "شرایط بد اقتصادی") وقتی ایشون فرمودن جهاد علمی چند نفر از مذهبی ها افتادن دنبالش؟... وقتی فرمودن آتش به اختیار باشید در مسائل فرهنگی چند نفر اتاق فکر تشکیل دادن و تصمیمات درست گرفتن و عمل کردن؟

وقتی فرمودن من برای مسائل فرهنگی شبا خوابم نمیبره چند نفر از مذهبی ها بر این مسائل خواب از چشماشون گرفته شده؟

+ پس به نطر تو علت اینه؟

++ یکی از علت های اصلی هست... اثر تکوینی اش همینه... اون گشایش هایی هم که شده تا حالا تماما زیر سر برکت زندگیِ ولاییِ یه سری از مذهبی هاست... بی تعارف... منت اونها بر سر ما هست... ولو اون اشخاص صرفا یه زن خانه دار باشن...

گاهی دوست دارم از این فراز از حدیث حضرت امیر علیه سلام که میفرمایند خدا اولیای خودش رو در بین مردم مخفی کرد تا به این دلیل همه مردم به هم احترام بذارن اینطور برداشت کنم که ارزش واقعی و واجب در احترام، فقط برای اولیای خداست... مابقی واجب الاحترام نیستن بلکه مستحبه بهشون احترام بذاری... یعنی اولیای خودش رو مخفی کرد تا اون مستحب شکل بگیره...

ربطش با حرفمون اینه که اگر هنوز خیری در جامعه هست که کم هم نیست زیر سر اونهاست که دارن زندگی ولایی میکنن... مابقی سر سفره اونها نشسته ان و دارن در این مملکت ارتزاق میکنن و وزیر و نماینده مجلس میشن... 

+ تو هم دل پری داری هاااا

++ برو دست از سرم بردار که بیشتر از همه از دست خودم شاکی هستم.... برو ولم کن...

ن. .ا ۲۳ نظر

همسرداریِ مردان (رمز به آقایون داده میشه)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ن. .ا

خلوتی گم شده ام پشت هیاهوی خودم

مشهد که بودیم خانمم با استادشون در مورد برخی از خطورات ذهنی شون در نماز و برخی وقایع صحبت کردن... استاد بزرگوارشون هم فرمایشات و دستورالعملهایی دادن...
من مترصد بودم تا در فرصتی در مورد چگونگی یافتن خلوت خویشتن سوالاتی بپرسم... فرصت که پیش اومد قبل از اینکه من طرح سوال بکنم مورد عتاب این استاد بزرگوار قرار گرفتم که چرا برای خانمت وقت بیشتری نمی ذاری... و کلی اظهار دل نگرانی های مادرانه کردن در مورد همسرم... و اینکه مضمون حرفشون این بود که " پس تو چه غلطی میکنی؟!!!" البته این ادبیات مختص منه والا اون بزرگوار که هرگز از این ادبیات استفاده نمیکنن...

اومدم بگم که ما در این مورد خیلی با هم بحث و مباحثه داشتیم... خیلی علت ها و عواملش رو بررسی کردیم... هر آنچه که لازم بود در ایم باره بدونه میدونه...  و من کاری که از دستم بر می اومد رو انجام دادم... که جلوی زبانم رو گرفتم و گفتم : 
چشم... اهتمام بیشتری میکنم برای این موضوع...
علت اینکه اون حرف رو نگفتم این بود که ناگهان در ذهنم وارد شد که استاد منطورش این نیست که چرا خانمت هنوز دچار خطور هست بلکه منطورش این بود که تو چرا هنوز بالاتر نرفتی... و فقط در حد حرف میتونی کمک کنی...
یاد اون داستان افتادم که شاگردی نزد استادش رفت و استاد باهاش سر سنگین بود... علت رو پرسید و استاد بهش گفت: دیشب در همسایگی تو خانواده ای با شکم گرسنه خوابیدن و چیزی برای خوردن نداشتن و تو با شکم سیر خوابیدی...
شاگرد گفت: ولله خبر نداشتم... اگر مطلع بودم نمی ذاشتم گرسنه بخوابن... استاد تشر زد که تمام گله من اینه که چرا خبر نداشتی... اگر خبر داشتی و کاری نمی کردی که اصلا راه نمیدادمت به خانه ام...


 خلاصه اینکه هر چی بیشتر میگذره از قصه مشهد و عاشورای امسال بیشتر متوجه گله مندی استاد میشم... نشون به اون نشون که امسال در اربعین هم متوجه شدم اون ذوات مقدسه هم از من گله دارن...
واقعیت اینه که توانمندی هایی بهم داده شده... و به جای استفاده بهینه از توانمندی هام... مشغولش شده بودم...
و البته این حرفهام ربطی به نوشتن و ننوشتن در اینجا نداره... صحبت از اصل و فرع هست...
در واقع وقتی رفتم بگم که من متوجه لزوم خلوت با خویشتن شدم استاد پیش دستی کردن و گفتن تا حالا کجا بودی؟...
الان؟!!!!
هم دیر هست و هم نیست اما خیلی وقت هدر دادم... مشغول بازی با توانمندی هام بودم... قبله ای که باید به سمتش نماز میخوندم رو گم کرده بودم... نماز میخوندم اما پشت به قبله... 
بیش از این نتونستم باز کنم اما نوشتمش تا دیگرانی که اینجا رو میخونن حواسشون رو جمع کنن و حرفمون نشه حرف اون کشیش که آخر عمرش فهمیده بود که باید اول از خودش شروع میکرد...
روی قبرش گویا نوشته بود در جوانی آرزو داشتم جهان رو تغییر بدم... بزرگتر که شدم گفتم تغییر جهان کار من نیست باید کشورم رو تغییر بدم و همینطور محدوده تغییر دادنش کوچکتر شد و در آخر عمر فهمید که اول باید خودش رو تغییر میداد تا بعد از اون میتونست بلکه جهان رو هم تغییر بده...


ن. .ا ۳۰ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان