هو الظاهر و الباطن

وقتی غرق درونم میشوم تا نشانی از شما بیابم... می یابم بیرون را مستغرق خودتان کردید...
شوق دیدارتان مرا شتابان به بیرون میکشاند، همین که در را باز میکنم تا نطاره کنم شما را و شهیدتان شوم، گویا قرنهاست که به درون رفته اید...
 و باز من میمانم و حوض وسط حیاط و انعکاس تصویر ماه در آب حوض...

حامل عشق تو

و مدتیست از پس این سعی بین درون و بیرون به این نقطه رسیده ام که:
اقتضاء دیدنِ این نگاهم، محو شدن شماست و اقتضاء ندیدنِ این نگاهم، پدیدار شدن شماست...




ن. .ا
.: مهتاب :.
جمله آخر رو توضیح می‌دید لطفا؟

میتونم کامل توضیح بدم... اما حیفم میاد... دوست دارم مخاطبم خودش بهش برسه...

پس فقط یه مثال میزنم:
چشم ما یه حدی داره... و این حد یه اقتضائاتی رو براش به همراه داره...
اقتضاء چشم ما وقتی به خوشید خیره بشه "ندیدن" هست "تاریک شدن" هست
و اقتضاء همین چشم وقتی به خورشید خیره نمیشه اینه که "می بینه" 

مرتضا دِ
:) قایم باشک

نگاه حد بین مثل آب هست و اون حقیقت و معشوق مثل آتش...

اگر آب غالب باشه آتشی در کار نخواهد بود و خاموش میشه و اگر آتش غالب باشه آب تبخیر میشه...
با هم قابل جمع نیستن...

مرتضا دِ
حکمتش همینه پس

خدا میگه من شریک خوبی هستم...

چون همه چیز رو می بخشم به شریکم...

پیـــچـ ـک
سلام
توی این دو سه تا پست آخرتون فقط دلم میخواد بخونم. 
مخصوصا اون پست دو سوال. به نظرم ابتر موند. ادامه بدید لطفا.

سلام

من برای متکلم وحده شدن فقط امثال دو مطلب آخر رو میپسندم...
نه اون مطلب "دو سوال"
حتما باید ابتر باقی میموند

پیـــچـ ـک
توی مطلب دو سوال که متکلم وحده نبودید. نظرات دیگران رو هم میخوندم. 
همه نظرات برام خوب بود. 
ابتر باقی نمیمونه...همه چیز سرانجامی داره. صبر میکنم.

به نظر من چیزهایی که باید گفته میشد اونجا گفته شد...

اگر چیزی ذهنتون رو درگیر کرد بپرسید... شاید باید بازتر بشه

راستش رو بخواید یه خیز برداشته بودم چند تا نکته رو بگم... اما خیلی مجمل ازش عبور کردم...

پیـــچـ ـک
چیز خاصی ذهنم رو درگیر نکرده. راستش اصلا میشه گفت مطلب برام روشنه. منتها بسط صحبتا باعث شد یه جور واگرایی شکل بگیره که بعدش انتظار همگرایی بیشتر داشتم. نتیجه روشنتر...وحدت بیشتر در نتیجه حرفا...شاید هم روشنتر از این شدن این مطلب برای خودم....
ایضا زاویه دید بقیه برام خوب بود. از نگاه بقیه نگاه کردن بود. 
چیزی که نه شما توش سوال دارید و نه من چرا باید بیشتر در موردش حرف بزنم. اگر کسی سوال کرد گوش میدم به گفتگو. دوست داشتم جمع به حرف مشترکتری برسن.

ان شا الله میرسیم...

به وقتش اشتراک بیشتری اتفاق می افته

لوسی می
بالاخره میرسه اون روزی که بشه هردو رو با هم دید...

اون روز میتونه بعد از "موتوا فبل ان تموتوا" باشه

هر چه هست زیر سر جان سختی ها و نمردن های اختیاری ما هست...
زیر سر زنده گی نکردن...

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان