منش من

من هیچ وقت هدف اولم از مطالبی که نوشتم این نبوده که که مخاطبم متوجه منظورم بشه...

برای همین هیچ وقت مطالبم رو شفاف ننوشتم...

چرا؟

چه اهمیتی داره که مخاطبم متوجه منطور من بشه یا نشه؟... مگه مطلب من چقدر اهمیت داره...

همیشه مهمتر از فهم مطالب خودم یه مسئله دیگری وجود داشته...

و اون اندیشه کردن مخاطبم بوده...


من نمی خوام تعریف از خود بکنم اما توانمندی این رو دارم که خیلی شفاف و مبرهن مطالب خودم رو به شما عرضه کنم... بیان من خوبه طوری که غالبا در بین دوستانی که احاطه علمی بیشتری نسبت به من داشتن به من پیشنهاد میدادن طرح مسئله کنم و بحث رو آغاز کنم (دوستان به شوخی به من لقب " مبصر کلاس" میدادن)... اما عامدانه وارد این فضا نمیشم...

لذا همیشه مطالب من سهمی از ابهام و گنگ بودن رو داشته...

و چون میدونم شکستن عادات ذهنی و تقیدات خود ساخته و پیش فرضهای عرفی موجب تفکر میشه... غالبا از این روش ورود پیدا کردم...

گفتم مطرحش کنم شاید کسی راهکار بهتری داشته باشه یا نقدی به روشم داشته باشه...


ن. .ا
یک مرد!
به قول اون شاعر که میگه:
 مبصر کلاس تویی
سر زنگ وبلاگی
 بی تو بی هواس منم!

خوب دست مارو خوندی
خوب دل مارو سوزوندی!

روازاده اگه تو رو کشف کرده بود نمیرفت سراغ نمک دریاچه ارومیه...

به جان اُدم

دختـرِ بی بی
اتفاقا منم به حاطر این واداشتن به تفکر اینجارو دوست دارم...

الحمدلله

لوسی می
من هیچ وقت احساس نکردم شما عادات ذهنی من رو شکستید یا تقیدات ذهنی رو از بین بردید! هیچوقت هم سوال بنیادی از نحوه تفکر ما در مورد موضوعات نپرسیدید که بگم بنیانهای فکری رو به چالش کشیدید.
همیشه حسم این بوده که نگاهتون به یک موضوع رو شرح دادید حالا مبسوط یا غیر مبسوط.
میشه به صورت خاص یه پست رو بگید که کدوم یکی از عادات و تقیدات رو نشونه رفته بوده؟
احساس میکنم با این توضیحتون، من اصلا بهره کافی رو نبردم! :/

خب مثل همین مطلبی که در مورد وطن نوشته شده...

اینکه حضرت یقوب وطن حضرت یوسف بوده و بالعکس...

لازم نیست برای شکستن های پیش فرض ها حتما ذهن ها رو به چالش کشید... همه که انعطاف شکسته شدن رو ندارن...
باید به مرور و آروم این کار رو کرد...

اینکه من تصنیفی که همه وقتی گوش میدن یاد ایران می افتن و من دارم به یاد یوسفم گوشش میدم و ایرانم رو هم از منظر یوسفم می بینم چیزیه که دارم تلاش میکنم غیر مستقیم انتقال بدم...

حسن قاسمی
بی ربط
از اونجای که شما مهندسید و روی بحث های که مربوط به علوم انسانی میشه هم کار می کنید، یک سوال فنی داشتم، عده ای میگن که نوع نگاه یک مهندس با نوع نگاه یک کسی که مهندسی نخونده، متفاوته.

مثلا جلیل محبی (دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر) توییت زده: #روز_مهندس رو به همه رفقایی که مهندسی رو رها کردند و رفتند علوم انسانی خوندند تبریک میگم
https://twitter.com/hoghooghdan1/status/1099711367744049153
بعد محمدصالح مفتاح (مدیر پایگاه خبری فردا) ذیل توییت بالا نوشته: فقط به اونایی تبریک می‌گم که تفکر مهندسی رو رها کردند، نه اونایی که اومدن علوم انسانی رو تکنیکال (!) متحول کنن!
https://twitter.com/meftah/status/1099730553392238593

این حرفا الکیه یا نه؟ اگه الکی نیست، منظور چیه؟

در مورد نظرت فکر میکنم و بعدا جواب میدم عمو


راستش روی این نطر فکر کردم...
یه حدس هایی از منطورشون میزنم اما مطمئن نیستم اما بذار نطر خودم رو بگم:
یقینا نوع اشتغالات انسان روی انسان اثر میذاره... مثلا در مقام جسم کسی که در بیمارستان با تشعشعات رادیو اکتیو سروکار داره یقینا باید مراقبات ویژه ای داشته باشه چون اون تشعشعات اثر دارن روی جسم انسان
روح هم همینه... اشتغالات انسان اقتضائاتی داره... باید برای اون اقتضائات تدابیری اندیشید... تا انسان رو از صراط خارج نکنه...
رشته های مهندسی غالبا با اندازه ، جرم، حجم ، حدود و محاسباتِ مناسبات بین این حدود سروکار دارن... اینها به صورت طبیعی مدیران خوبی میشن... تدبیرشون خوب میشه... نمیگم الهی میشه... فقط خوب میشه...
اما یک خطری اینها رو تهدید میکنه... کسی که خیلی با اندازه و حدود درگیر هست باید هر از گاهی وارد خلوتش بشه و به نسبت بین حد و بی حد فکر کنه... به ماهیت حقیقی حد فکر کنه...
چون اغلب انسانها اهل مراقبه نیستن لذا طبیعی هست که بگیم مهندس ها غالبا فیلسوفان خوبی نیستن... غالبا در حوزه عقاید قوی نمیشن... چرا نمیشن؟
چون نگاه اندازه محور و حد محور در اونها غلبه داره...
لذا وقتی وارد علوم انسانی میشن سعی میکنن اون علوم رو تکنیکال بکنن... 
این به خاطر عدم مراقبه هست...
والا خواجه نصیر طوسی هم مهندس بوده و در فلسفه بسیار شاخص بوده... و بخشی از علوم انسانی ما مدیون همین مهندس هست...
ایشون اهل مراقبه بود و حواسش بود که اون نگاه حد محور که از اقتضائات مشاغل مهندسی هست بر نگاه حقیقت بینش غلبه نکنه...

مثلا کسانی که تفکر مهندسی بر نگاهشون غلبه داره خیلی که بخوان الهی بشن از آثار ی به موثر میبرن...
خب این غلط نیست اما برای رسیدن به توحید خیلی روش ابتدایی و تنزل یافته ای هست... و اونها نوعا در همین حد میمونن...
چون اساسا نگاه مهندسی اقتضائش اینه که از جز به کل برسه اما در فلسفه و درک حقیقت این سیر معکوس میشه... باید از کل به جز رسید... و این همون چیزیه که بر نگاه غرق شده در حدود قابل درک نیست

باز هم میگم کسانی که در نگاه حد محور غرق میشن منظور من هستن...

پیـــچـ ـک
سلام
یعنی منظورتون اینه که دلتون میخواسته هرکس یه فراخور شخصیت و دغدغه خودش از مطالب شما بهره ببره و نه الزاما اون بهره یا الگوی ذهنی ای که برای شما ایجاد شده.
یعنی یه جور مطلب چند بعدی. 
یعنی ممکنه با یه نفر یه تعداد نظرات و گفتگوهای سریالی شکل بگیره زیر یه پست که به مطلب شما ربط داره و با یه نفر دیگه هم زیر همون پست یه گفتگوی دیگه که باز هم به مطلب شما ربط داره. هیچ کدوم خارج از هدف شما نیستن.
درسته؟

سلام علیکم

هدفم اینه که هر کسی سر سفره وجودی خودش بنشینه
دوست ندارم کسی منبع بشه... بلکه هدفم منشاء شدن افراد هست...

لوسی می
شما هم مهندسی خوندین؟ پس روزتون مبارک :)
لطفا پاسخ آقای حسن قاسمی رو همینجا بگید. دوست دارم نظرتونو بخونم.

+بله درسته متوجه شدم منظورتون چی بود. البته این سبک شما رو جور دیگه‌ای تعبیر میکنم. شما سعی دارید افق نگاه‌ها رو گسترش بدید. نه اینکه پیش فرضها رو بشکنید. چون پیش‌فرضها ممکنه باقی بمونن اما چیزی بهشون اضافه میشه. مثلا همین وطن، همچنان همون وطن هم معنی میده اما شما دامنه‌ی توجه مخاطب رو باز میکنید و به جاهایی راهنمایی میکنین که فکرش رو نکرده حالا با سبک خودتون. که جالب هم هست. 

بله گویا رشته مون از زیرشاخه های مهندسیه... اما جنبه های هنری اش می چربه...

چشم... باید روش فکر کنم... شاید فردا صبح جواب بدم...

+ همینطوره که میفرمایید... اگر منش قف زدن به پیش فرض های ذهنی از ما برداشته بشه خیلی با ایمان تر میشیم...

پیـــچـ ـک
چی شد که اینو توضیح دادید؟

در تاید نظر شما اون نظر رو نوشتم

یعنی خواستم بگم درسته فرمایشتون...

این کار من یعنی دیگران رو به درون خود ارجاع دادن

لوسی می
آیا این "قف زدن" همان قفل زدنه یا کلمه‌ایه که من معنیشو نمیدونم؟

+یعنی شما معماری یا شهرسازی خوندین؟ و اینکه آیا به ادامه تحصیل در علوم انسانی رو آوردین؟
البته سوال شخصیه و اگه نخواستین جواب ندین.

قِف به معنای توقف و ایستادنه


من رشته کارشناسی فرش خوندم و گرایش طراحی... یعنی الان طراح فرشم و توی همین زمینه کار میکنم...
مطالعاتم در زمینه علوم انسانی آکادمیک نبوده و فقط شخصی بوده...
البته از اساتید حوزه استفاده کردم...
کلا هم تا لیسانس جلو رفتم...

نا شناس
سلام
اتفاقا سر مطلب «عشق» که جواب کامنتم رو دادید دقیقا متوجه منش شما شدم و دیگه گیرپیچ نشدم. 
بنده شخصا می پسندم این روش رو، اقتضای این مطالب همینه حس می کنم.

سلام علیکم

موید باشید... ان شا الله مفید واقع بشه

سوته دلان
سلام

من یکی از همونام که اشاره کردین!
گاهی اوقات مطلب‌تون رو نمی‌فهمم چون یکم ثقیل و مغلق می‌نویسین!
بخاطر همین سعی میکنم دیگه اینجا حرف نزنم تا نظرات دوستان و جواب شما رو بخونم بلکه یکم برام باز بشه مطلب...

شماها باید ما رو حلال کنید و ممنونم که با سعه صدرتون این مبهم گویی های ما رو تحمل میکنید

آب‌گینه موسوی

من فکر می‌کردم که قصدتان اختصار است و عدمِ صرفِ وقت. چون در بخشِ نظرات، به سؤالاتِ احتمالیِ ناشی از این اختصار و ابهام، مبسوط پاسخ می‌دهید و زوایایِ پنهانی را که در نظر داشتید، روشن می‌کنید.

در برخی یادداشت‌ها هم به گمانم این اختصار و ابهام، موجبِ عدمِ درک و یا نقص در درک  شده و لذا مجبور شدید که در بخشِ نظرات، توضیحِ واضحات دهید.

به هر صورت، استفاده می‌کنم و سپاس که چراغِ این خانه روشن مانده است.  

بله...

دقیقا این برام مهمه...
یعنی وقتی مخاطب براش سوال پیش میاد و باب گفتگو باز میشه... اونوقت پاسخ تفصیلی میدم... چون مشخصه تفکری شکل گرفت...
اینجا وظیفه دارم باهاش همراهی کنم... در حد توانم کمک کنم...
اما اگر مطلبم صفر تا صد رو بیان کنه... خیلی موثر نمیدونم...
خب این همه کتاب خوب هست... برن اونها رو بخونن...
خاصیت وبلاگ تعامل هست...

پیـــچـ ـک
منظورم اینه که قصدتون از توضیح منشتون چی بوده؟
انگیزه تون از نوشتن اصل پست برام سوال شده.

با یکی از مخاطبام بحثی داشتم در مورد منش و روش خودم...

به نطرم اومد اگر بخشی از منشم رو بیان کنم به صلاح باشه...

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان