عشق

در این عالم (طبیعت) اگر کسی چیزی رو بخواد به دست ما برسونه باید آدرس ما رو بدونه...

مثلا بدونه از کل عالم طبیعت باید کهکشان راه شیری رو پیدا کنه

از کل این کهکشان باید منظومه شمسی رو پیدا کنه...

از کل این منظومه باید کره زمین رو پیدا کنه

از کل کره زمین باید ایران رو پیدا کنه...

از کل ایران مثلا استان اصفهان رو پیدا کنه...

از کل اصفهان باید شهر کاشان رو پیدا کنه...

از کل کاشان باید محل زندگی من رو پیدا کنه و ...



این آدرس وطنهای بهم پیوسته من در عالم ماده هست... در عالم معنا هم انسان وطن های در طول هم داره...
وطن آدمی در عالم معنا و در سیر الیه راجعون جان مومنین و اولیای الهی ای هست که سنخیت هایی باهاشون داره...
خدا اگر بنا باشه از جنس معنا چیزی رو به انسان برسونه در وطنش تحویلش میده...


چقدر وطن جانمون رو میشناسیم؟
از کوچه گرفته تا شهر و استان و کشور و ....
اگر وطن رو به این معنا بگیریم باید اعتراف کنم اکثر ماها گم شدیم...


سیر رشد آدمیزاد هم خیلی تامل برانگیزه...
متوجه میشه گم شد...
سالها وقت میذاره خودش رو پیدا میکنه...
بعد که پیدا میشه سالها خون دل میخوره تا دوباره گم بشه...

فرق گم شدن اول با دومی خیلی زیاده اما بارزترین تفاوتش اینه که در گم شدن دوم عشق وجود داره و آگاهی و نور... اما در گم شدن اول نه...

ن. .ا
پیـــچـ ـک
سلام
میتونم بگم تنها چیزی که از این پست فهمیدم اینه که کاشان توی استان اصفهانه. تا الان فکر میکردم توی استان مرکزیه!! 
وطنهای در طول هم رو نمیفهمم.

سلام علیکم

واقعا متوجه نشدید؟
فکر میکردم مشخصه...

خب بازش نمی کنم شاید توی نظرات بعدی باز بشه

وقتی هم کوچه و خونه تون وطن تون باشه هم شهرتون و هم کشورتون و هم کره زمین و ...
چطور میشه این همه وطن داشته باشید اما هیچ کدوم ناقض هم نباشن؟
این یعنی در طول هم ان نه در عرض هم...

وطن های در عرض، همدیگه رو نقض میکنن


نا شناس
سلام
من وطن های در عرض هم رو حقیقتا متوجه نشدم.
میشه بیشتر توضیح بدید

سلام علیکم

مثال میزنم 
در همین عالم ماده انسان چند وطن داره اما انگار یک وطن هستن... این یعنی اون وطن ها از هم جدا نیستن... یعنی در طول هم هستن
مثل کره زمین... ایران.... و شهر خودتون... و کوچه خودتون... و خونه خودتون...
من الان 5 وطن شما رو نام بردم... اما شما این تصور رو ندارید که 5 وطن دارید بلکه معتقدید یک وطن دارید...
اما در همین مثال وطن های در عرض چطور میشه؟
اینکه شما ایرانی هستید و مثلا بخواید عراقی هم باشید...
این میشه دو وطن در عرض هم... این امکان نداره... اگر بخواید ملیت عراقی بگیرید باید قید ملیت ایرانی تون رو بزنید...

در عالم معنا هم همینه... وطن های در طول هم داریم... مثلا بزرگترین وطن ما، حق تبارک و تعالی هست...
جانِ ائمه معصومین هم وطن ما محسوب میشه... از این مقام پایین تر هم بیایم ،جان اولیای الهی که از شعیان صدیق ائمه ما هستن هم وطن ما محسوب میشه... 
از اولیا الله هم پایین تر بیاییم جان بعضی از مومنینی که از ما قوی تر هستن هم وطن ما محسوب میشه... و بعضی علما ولایت بعضی مومنین رو بر بعضی دیگه مطرح میکنن...
اما این چند وطن بودن جان ما موجب نمیشه بگیم جان ما وطن واحد نداره... چون تمام این وطن ها در طول هم هستن...
در مقام عالم معنا هم میشه در مورد وطن های در عرض هم نام برد که خب خودتون روش فکر کنید... 

پیـــچـ ـک
اینو که فهمیدم. در عالم معنا شو نفهمیدم که توی جواب به کامنت دوم توضیح دادید.

حالا این جمله یعنی چی؟

خدا اگر بنا باشه از جنس معنا چیزی رو به انسان برسونه در وطنش تحویلش میده.


ممنون از توضیح

همونطور که میدونید مزاج مربوط به جسم هست و مزاجِ جسم بسیار مرتبط به محل تولد یا همون وطن شخص هم میشه... مثلا اگر در مناطق کویری بدنیا بیاد طوری هست... در مناطق جنگلی باشه طوری دیگه... همینطور اگه شخصی برای سالیانی به سرزمینی دیگه مسافرت کنه و که به لحاظ آب و هوایی با وطن اولش فرق کنه یقینا تغییراتی در مزاجش پدید میاد... پس بین جسم انسان و وطن مادی اش یه ارتباطاتی هست... برای همین در طب سنتی میگن سعی کنید میوه های منطقه خودتون رو بخورید... یا هر میوه ای رو در فصل خودش بخورید... یعنی برای تعادل مزاج ، ارتزاق های خودتون رو با محیط خودتون تطبیق بدید...


در عالم معنا هم همینطوره... وطنِ جانِ هر شخصی، پرورندهی جانِ اون شخصه... به نوعی رب اون شخصه... جالبه که به میهن کلمه "مام" هم میگن... یعنی پرونده...
چیزهایی که رزق جان انسان هست رو نوعا به رب و مام اون اشخاص میدن... و اون ارباب میدن به زیر مجموعه خودشون...
خب یکی از معانی واسطه فیض همینه دیگه...
رزق ما مستقیما توسط خدا که به ما نمی رسه... بلکه تحویل امام معصوم میشه و اونها به ما میدن...
برای همین میگن امام معصوم در هر عصری4 اوتاد داره و چقدر ابدال داره و چقدر صلحا و نجبا و مومنین و...
یعنی سلسله ولایت مثل رگ های بدن توسط مویرگ ها تا دم در خونه هر شخصی میره...
شاید همه اعضا به شریان های اصلی خون وصل نباشن اما خون و غذای هر عضوی تا دم در خونه اش بهش میرسه...
ولایت همچین چیزیه... سلسله گونه هست...
لذا اگر بپدیریم "حب الوطن من الایمان" حدیث هست بی ارتباط نیست که بگیم در مرتبه بالاترش معناش همینه که انسان اگر به وطن های جان خودش حب داشته باشه مومن هست منتها چون در عالم تکثرات ، هر شخصی دارای تشخص هست ، روحیاتش با برخی اولیا الله و مومنین سنخیت داره با بعضی دیگه نه...
لذا ممکنه پای صحبت یه ولی خدا بنشینه اما جذب نشه... (دافعه هم براش نداره) اما از صحبت یه ولی دیگه خیلی مبتهج بشه... این زیر سر تشخص هست...
برای همین ضرورت داره انسان جدای از هیاهوی بیرون، خودش رو بیابه... خودش رو که بیابه صلاح و ضرر خودش رو هم بیشتر میفهمه
میدونه کجا باید اتراق کنه و کجا نباید اتراق کنه و فقط گذر کنه...
میفهمه کجا وطن جانش هست و کجا نیست...

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان