ابن سینا
۲۴ دی ۹۷ / ۰۷:۱۰
میگن یه روزی یکی از شاگردان عالی ابن سینا بهش گفت: شما به خاطر اون هوش و قوه علمی و عمق نگری ای که دارید اگر ادعای پیغمبری میکردید قطعا پیروان زیادی پیدا میکردید...
برداشت من از این داستان اینه که ابن سینا خواسته به شاگرد بفهمونه که پیغمبران برای اینکه عقول بشر رو رشد بدن مبادی میل انسانها رو مدیریت میکردن... یعنی حب و بغض انسانها رو نشانه گیری میکردن و به تعدیل میرسوندن... اما من صرفا با قوه فکری انسانها کار دارم...
ابن سینا جوابی بهش نمیده و در یک نیمه شب سرد زمستانی که یخبندان بوده و برف همه جا رو سفید کرده بود و شاگردش هم کنار ابن سینا خوابیده بود بیدارش میکنه و بهش میگه برو از چاه برام آب بیار... خیلی تشنه ام هست... شاگرد یه نگاهی به برف و یخبندان بیرون میندازه و باد و سوز سرما و...
میگه توی کوزه آب هست... الان نمیشه رفت بیرون... فعلا از آب کوزه رفع تشنگی بکنید تا صبح...
همین لحظه صدای موذن از منار بلند میشه و اذان صبح رو میگه... ابن سینا به شاگردش میگه چند صد سال پیش پیغمبر ما ادعای پیغمبری کرد و امروز بعد از گذشت چند قرن توی این سوز و سرما موذن به تبعیت از اون پیغمبر خودش رو ملزم میکنه بره بالای اون مناز و اذان بگه... اما من الان کنارتم و بهت میگم برو از چاه آب بیار اما تو نمی تونی بری بیرون... حالا متوجه شدی چرا من نمی تونم ادعای پیغمبری بکنم؟...
برداشت من از این داستان اینه که ابن سینا خواسته به شاگرد بفهمونه که پیغمبران برای اینکه عقول بشر رو رشد بدن مبادی میل انسانها رو مدیریت میکردن... یعنی حب و بغض انسانها رو نشانه گیری میکردن و به تعدیل میرسوندن... اما من صرفا با قوه فکری انسانها کار دارم...
دارم به این فکر میکنم که چطور بیان کنم حاکم صالح چگونه امیال انسانها رو به تعدیل میرسونه...