صفر و سفیر 6
حتما تا حالا براتون سوال شده که یه سری از خواص و مسئولین در یه بزنگاههایی تشخیص هایی میدن و تصمیماتی میگیرن که حتی یه کشاورز بی سواد هم تشخیصش بهتر از اونهاست...
مثلا همون فتنه 88، بسیاری از مسئولین و خواص اون روز گیج بودن و نمی دونستن چه موضعی بگیرن لذا یکی به میخ میکوبیدن و یکی به نعل...
خب ساده ترین و عوامانه ترین تحلیل اینه که بگیم اونهایی که گیج بودن خائن بودن... همسو با براندازی نظام بودن عامدا... اما واقعیت اینه که کسی که یه مقدار (فقط یه مقدار) نفس خودش رو رصد کرده باشه و گرفتاری های اصلاح نفس رو کشیده باشه میفهمه اکثر اون خواص نه عامدانه میخواستن برانداز نظام باشن... نه میخواستن کشور اینقدر در التهاب بیفته... فقط گیج و بی بصیرت بودن... اما این گیج بودنه معلول چیه؟
چرا اینها بعد از سی چهل سال تجربه و چشیدن گرم و سرد حکومت، الان تشخیصی رو که یه کارگر بی سواد ساده میده رو نمی تونن بدن؟ چرا از اون مردم کم سواد کف اجتماع هم عقب ترن به لحاظ تشخیص و بصیرت؟ بله بعضی ها عناد دارن اما اکثرا عنود نیستن فقط گیج و بی بصیرتن... خیلی از این بی بصیرت ها از روز اول اینقدر بی بصیرت نبودن... به مرور بی بصیرت شدن... به مرور گیج شدن...
البته خب شک ندارم که یه سری ها هم هر روز بصیرتر و قوی تر شدن که خدا ان شاالله دل امام زمانشون رو ازشون راضی کنه...
اما واقعا علت چیه که بعضی ها با وجود تجارب زیاد اونقدر گیج عمل میکنن؟
ادامه اش رو در همین مطلب می نویسم و دوباره منتشرش میکنم... اما میتونید تا اون موقع اگر صلاح دونستید نظرتون رو بگید...
چون حربن یزید مردم را دید مصمم بر قتل امام علیه السلام شدند و فریاد آن حضرت بشنید که می فرمود: " آیا فریاد رسی هست که در راه خدا به فریاد ما رسد؟ آیا مدافعی هست که شر این مردم را از حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله بگرداند؟" حر چون این بدید با عمر سعد گفت: ای عمر راستی با این مرد کارزار خواهی کرد؟
عمربن سعد: والله جنگی کنم که افتادن سرها و بریدن دستها در آن آسانترین کارها باشد
حر: این پیشنهاد که کرد (یعنی بگذارید باز گردد) قبول نمی کنید؟
عمر بن سعد: اگر کار به دست من بود می پذیرفتم لکن امیر تو راضی نشد
پس حر بیامد و دور از مردم به کناری ایستاد پس اندک اندک با حسین علیه سلام نزدیک شد مهاجربن اوس گفت چه اندیشه داری؟ می خواهی بر وی حمله کنی؟ حر جواب نداد و اندام او را لرزه گرفته بود، مهاجر با او گفت در کار تو سخت حیرانم...
حر: ولله خود را میان دوزخ و بهشت مخیر می بینم و بر بهشت چیزی نمی گزینم هر چند مرا تکه تکه کنند و بسوزانند آنگاه اسب برانگیخت و آهنگ خدمت حسین علیه السلام کرد....
فضایی که در این چند خطی که از مقتل به صورت خلاصه نوشتم رو احساس میکنید؟ خلوتی که حر با خودش کرده رو احساس میکنید؟... مواجهه با خود فطری اش رو میبینید؟
حالا متوجه شدید که چرا مسئولین ما نتونستن راه حق رو برن؟ قدرت خلوت کردن رو از دست دادن... حتما قضیه حمار رو همه شما میدونید... به این خاطر اسمش شده حمار که نزدیک ترین فاصله بین دو نقطه رو (صراط مستقیم) حتی الاغ ( معروف به نادانی و نفهمی) هم تشخیص میده... پس درک صراط خیلی دشوار نیست برای همین اون کارگر ساده و کم سواد هم میفهمه ، اما چی میشه که حقی که آشکاره برای بعضیا اینقدر گنگ میشه؟
اینها خودشون رو گم کردن... اینکه چی شده گم شدن باید خیلی حرف زد... اما این یه اصله که کسی که خودش رو نیافته باشه نسبتش رو با حق و مسیر حق هم پیدا نمیکنه... اصلا خلوتی نداره که در اون خلوت بتونن خودشون رو پیدا کنن...
اینکه میگن در خانه اگر کس است یک حرف بس است... برای اینهاست... کسی در خانه وجودشون نیست...
حالا اونها در فتنه 88 افتادن و مردود شدن... من قرار هست کجا مردود بشم؟...
همه حرفم اینه که اگر خلوت خودمون رو از دست بدیم افتادن ما دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره...
چیزی که حر رو نجات داد این بود که هنوز اون قابلیت خلوت با خود براش باقی مونده بود... هنوز اون صدای فطرتش اونقدر ضعیف نشده بود که نتونه دستش رو بگیره....
ممنون از تحلیل های خوب بزرگواران... برای من همه شون قابل استفاده بود