و اما حرف آخر...

همین اول بگم که با اینکه میگن دوران وبلاگ نویسی تموم شده مخالفم... ما دینی داریم که میگه نجات یک نفر مساوی نجات کل بشریت هست... اگر احتمال میدید در این فضا حتی برای یک نفر هم موثر هستید معناش اینه که این بستر کارایی داره...

اتفاقا توی یکی دو سال اخیر وبلاگ نویس های واقعا خوبی پا به عرصه گذاشتن... من واقعا از خوندنشون لذت میبرم و افتخار میکنم... اما چون اغلب مخاطبام میشناسنشون اسم نمی برم تا موجب ناامیدی بقیه نشه... و مقایسه های نادرستی پیش نیاد...



اینکه میخوام برم و از محیط وبلاگ نویسی فاصله بگیرم از نظر خودم اصلا موضوع قابل توجهی نیست که بخوام وقت شما رو بگیرم... حکایت من حکایت اون گنجشکه هست که روی تنه قطور درخت نشسته بود و گفت: خودت رو محکم نگه دار که میخوام بپرم... 

درخته بهش گفت: برو بابا... من اصلا نفهمیدم تو کی نشستی که حالا که میخوای بپری نیاز به مراقبتی داشته باشم
پس اجازه بدید به جای نوشتن در مورد رفتن حرفی بنویسم که مفید باشه البته بارها بهش اشاره کردم


من توی ماههای اخیر واقعا روی مسئله تقویت خلوت تمرکز کردم... خودم خیلی ضعف دارم... دارم ضعف هام رو برطرف میکنم... خلوت با انزوا و تنهایی خیلی فرق داره... در باطن که اصلا، حتی ممکنه در ظاهر هم شبیه هم نباشن... چون تنهایی نیاز به زمان داره نیاز به مکان داره... اما خلوت نه مقید به مکانی هست و نه زمانی... باید در تمام روز و فعالیتها و تعاملات ما جریان داشته باشه...

اینکه میگن: هر آنکس ز حکمت برد توشه ای ... جهانیست بنشسته در گوشه ای
اون گوشه همون خلوتی هست که من از صحبت میکنم... همه ی جهان خلقت در درون ما در خلوت وجود ما یافت میشه... تمام جلوات نظام خلقت تمام مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و خانوادگی و تربیتی باید از منظر همین خلوت نگریسته بشه  تا جهان بینی ما نسبت به همه چیز درست بشه... اگر جلَوات بیرونی موجب بشه ما نسبت به خلوت خودمون بیگانه بشیم واقعا در جهنم دنیا خواهیم سوخت... تباه میشیم...
مبادا جذابیت جلوات بیرونی موجب بشه ما خلوت درون رو از دست بدیم... 

یه زمانی یه حرفی از استاد پناهیان شنیدم که خیلی لذت بردم و تحسینشون کردم
میفرمودن ما در حوزه خودمون از اساتید خیلی قوی ای استفاده میکردیم... بعد از مدتی میدیدم اون نتیجه مطلوب رو نگرفتیم... به مرور متوجه شدم طلبه ها مقهور تسلط و قدرت علمی اساتید میشن... به اساتید گفتم شما سعی کنید در کلاس در خیلی از مباحث اظهار جهل کنید تا طلبه ها جرات پیدا کنن...

دقیقا منظورشون این بود که قدرت علمی اساتید موجب شده بود طلبه ها جذب هیمنه علمی اون اساتید بشن و خلوت خودشون رو از دست بدن... لذا جوشش از درون نداشتن... داستان ما هم همینه... مبادا جذابیت و هیمنه ای که از پدیده ها در بیرون میبینیم ما رو جذب اون ظاهر کنه... اینکه فرمودن نصیبتون رو از دنیا فراموش نکنید یکی از معانی اش همینه...
یعنی هر چیزی در دنیا میبینید نصیبتون رو بردارید... یعنی از خلوت خودتون نظاره اش کنید و سهمی ازش بردارید... نه اینکه مات تجلی ظاهری اش بشین...
نصیب ما از دنیایی که واردش شدیم اسمای الهی هست... در مواجهه با پدیده ها و اتفاقات قرار هست اون اسماء در ما پیاده بشن... نصیب ما اینهاست که نباید فراموش بشه...

اساتید الهی و اولیا الله اغلب به شاگردانی بیشتر توجه میکنن که به سادگی غرق هیمنه ظاهری پدیده ها و موجودات نشن و این هنر رو داشته باشن که هر چیزی رو از منظر خلوتشون نگاه کنن...
من دارم به این سمت میرم...
به شما هم توصیه میکنم از خلوت خودتون غافل نشید... در درون خلوت هر کدوم از ما کل نظام خلقت نهادینه شده برای همین فرمودن اگر یک انسان رو نجات بدید کل بشریت رو نجات دادید...


برای من اولویتی پیش اومد که در تضاد با وبلاگ نویسی هست... برای همین دیگه نمی نویسم... و فکر میکنم رسالتم تا همین جا بوده... تا چند روز نظرات باز میمونه و بعدش کلا نظرات وب بسته میشه


التماس دعا
ن. .ا
سربازِ روزِ نهم
سلام
شما یه چای عصرونه به ما بدهکاری
اگه بری چطور هماهنگ می کنی که دینی گردنت نمونه

سلام

اتفاقا میخواستم توی مطلب به تو هم اشاره کنم... اما گفتم حرفهای شخصی نگم....
خیلی دوست دارم با هم چای بخوریم...
من پایگاهم رفت روی هوا... پایگاه شما که برقراره... اونجا هماهنگ میکنیم

صـــا لــحـــه
چقدر بد... 
واقعا خیلی ناراحت شدم...
خب بنویسید ولی کم بنویسید. وبلاگ رو نبندید... مگه چی میشه؟

چی بگم!!!


خط قرمز آخرای مطلب رو بخونید...
این تضادی که میگم یه تضاد قهری هست... جمعشون محاله...
حداقل از عهده من خارجه...

^_^ khakestari
ممکنه بعد از مدتی برگردید؟

+خلوت داشتن با هفته ای یک پست گذاشتن هم مقدور نیست عایا؟

نمیدونم...
رفتن من ربطی به خلوتی که ازش نوشتم نداره...
خلوت ما باید در وب نویسی ما هم جریان داشته باشه...
من نمی نویسم چون باید ننویسم...

سربازِ روزِ نهم
تا اونجا که یادمه بلاگ من رو نمی خوندی  الا القلیل :)

آره...

وقتی خودم ننویسم بیشتر بهت سر میزنم
:)

دایی حیدر
سلام. 
هرجا هستید در مسیر خواسته هاتون باشید و موفق. 

 

سلام عمو حیدر

:)
همچنین برای شما...
ان شا الله از تعلیق بین بهشت و جهنم بیرون بیای (مطلب اخیرت) و  راهی رو بری که آنت آرزوست
:)

دایی حیدر
من یک دایی هستم جناب!

ممنون ،علی رغم همسو نبودن بعضی از افکار و جهت گیری هام با شما، روح کلمات و نوشته هات و چیزهایی که خودم از وبلاگت برداشت کردم و کامنتهایی که برام گذاشتی و سوالاتی که پرسیدم و جواب دادی و من ادامه ندادم بهشون، تاثیرات مثبتی روی من گذاشته .. بی اغراق میگم و عین حقیقت است، بعضی از جملاتی که ازت خوندم بارها و بارها و بارها توی ذهنم ریپیت میشن... ممنون. فی امان الله. 

برای اینکه معامله جوش بگیره باشه

مخلصیم دایی حیدر

این حرفهات دلگرمی هست برای من... خیلی خدا رو شاکرم...
نه از این جهت که کسی از من تعریف کرد... بلکه از این جهت که من نماینده طیفی مذهبی و ... در نظر بسیاری از مخاطبام بودم خوشحالم که خدا توفیق داد تا تخریب نکنم یه جبهه هایی رو... و یه اشخاصی رو...
با بد نوشتن و بد دفاع کردنم...

برام دعا کن دایی حیدر

آشنای بی نشان
بود و نبودت زیاد مهم نیست:دی

امیدوارم هر جا هستی موفق باشی و در مسیر اولیا الله قدم برداری:)

عیدتم مبارک:)

راست گفتی

:)

یعنی اگر یک کلمه از وبهای من توی ذهنت مونده باشه همین "اولیا الله" هست:)

عید تو هم مبارک

آشنای بی نشان
راستی اون وبت هم که خلوت تر بود خیلی خوب بود آرامش بیشتری داشت

کدوم؟

rooh14?

مطالبش آرامش بیشتری داشت؟

آشنای بی نشان
آره همین وب

درونی تر و راحت تر نوشته بودی به خاطر همین آرامش داشت

اوهوم

چون خیالم از بابت مخاطب راحت تر بود...
خیلی دنبال کننده نداشت...

حتی چون تو دنبال نمیکردی در مورد احمدی نژاد هم فکر کنم نوشتم :)))))

آشنای بی نشان
اینجا رو هم که من دنبال می کنم هم راجع به احمدی نژاد نوشتی:)

مخاطب که کم باشه یا یه عده خاص بخونن آدم راحت تره

واقعا!!!!

آقا صاحابش اومد
فراااار
:)))

آشنای بی نشان
یعنی من برم دیگه:)
موفق باشی

مخلصیم

:)
منظورم از "صاحابش" خودت بودیا
حق نگهدارت...

رئوف ..
پس بدا به حال من بینوا که انگار حالا حالا ها محکوم به ماندنم. چون اولویت مهم تری فعلاً ندارم... :((

هرکجا هستید ان شاءالله موفق باشید و خوش بدرخشید...



آیید تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.

شماها واقعا دوستان خوبی بودید...

از شما هم استفاده کردم... و البته خواهم کرد...
میخونمتون برادر

حسن قاسمی
این که دیگه مطالب خوب شما رو نمی بینیم، طبعا خوشایند نیست، منتهی ان شاء الله به اون چه که خیر شماست، برسید

شما لطف دارید برادر

ممنون که  اینجا رو میخوندید...
التماس دعا دارم...
موید باشید

عین الف
سلام علیکم
نکته‌ی بسیار قابل‌تأملی را مطرح کردید. سپاسگزارم.
ان شاء الله همواره در مسیر حق استوار و پویا باشید!

سلام علیکم

ممنونم که به نکته اصلی مطلب توجه کردید...
همچنین برای شما

مرتضا دِ
آقا منم میام :|

کجا؟

مرتضا دِ
برا چایی

وای خدایا...

چه جمعی بشه جمعمون...
واقعا پایه هستین؟!!

مرتضا دِ
من پایه ام :)

کاشان میای؟

یا ما بیایم تهران؟

کاشان جاهای دنج زیاد داره...
یکیش حیاط خونه خودمون... تازه اثاث کشی کردم... جای خیلی خوبیه...

مرتضا دِ
کاشان هم میاییم ولی تهران باشه عملی تره :)
از این نظر که من بیام

یعنی بیایم مهمون تو بشیم؟

مرتضا دِ
مهمون سرباز :)

تو این کاره نیستی...

مرتضا دِ
منو تحریک نکن :)

اوه...اوه...

باشه، مهمون سرباز :)

راستی از ایمان دعوت نکردی در چالش شرکت کنه... رسم رفاقت نبود...

مرتضا دِ
راستشو بگم؟
ترسیدم دعوتش کنم بعد بیاد یه کتابی معرفی کنه که پشیمون بشم :)))

چه پشیمونی ای میتونه داشته باشه؟

تهش کتابی رو معرفی میکنه که ما قبولش نداریم

انـ ـــار
همیشه از مطالب تون استفاده می کردم
تشکر می کنم  بابت تمام چیزهایی که از این وبلاگ آموختم
ان شالله موفق باشید


ان شالله همه در تشخیص اولویت ها و وظایف مون موفق باشیم

لطف دارید...

نوشتن من در اینجا برای بسیاری از مخاطبان در حکم زیره به کرمان بردن بود...

ان شاالله خدا در تشخیص هامون به حال خودمون رهامون نکنه

آشنای بی نشان
منم واسه چایی میام:)

شدیم چهارتا...

:)
نبود دیگه؟

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان