تشخیص در جزئیات

میفرمودن قیامت در جزئیات است... ببینید در جزئیاتی که در طول روز باهاش مواجه هستید چگونه اید... در مواجهه با همکار... فرزند... همسر... کار خانه... کار بیرون ... غر زدن های اهل خانه... بد قلقی های همسر و فرزند... حتی لطف و خوبی های اهل خانه... همه...



 از کودکی می شنیدم که در روز قیامت نامه اعمال (جزئیات زندگی) شما رو به دست شما میدن...
و میشنیدم در قیامت تمام جزئیات زندگی ات از جلوی چشمت رد میشن...


عجیبه که مسئله ای به این مهمی رو همینقدر مهم نمی دونیم
اساسا درک ماها از کلیات و مسائل نظری خیلی سخت نیست... توی این مسائل اغلب تحلیل های خوبی داریم... باید بپذیریم تشخیص درست و غلط در جزئیات بسی سخت تر از تشخیص درست و غلط در کلیات هست...
حتی مشرکین و کفار هم با درست و غلطِ کلی مشکلی ندارن... و میپذیرن... اما همین که به جزئیات و مصادیق میرسن هفتاد و دو ملت درست میشه... یعنی نفس و ماهیت تشخص هر کسی در جزئیات قیام میکنه... یعنی رفتار در جزئیاته که مشخص میشه نقد وجودی هر شخص چقدر می ارزه...
حتما همه مون تجربه کردیم با وجود کلی اطلاعات و نظریات صحیح که داشتیم در جزئیات زندگیمون لغزیدیم و به خطا رفتیم...


برم سر اصل مطلب... برای اینکه در جزئیات بتونیم درست رفتار کنیم عقل لازم داریم... عقل به معنای درست کلمه... به معنای قرآنی اش...
کسی که به عقل سلیم برسه در واقع به فرقان رسیده...
خب بهتره در مورد روش رسیدن به این عقل سخن بگیم... چه جور باید مشی کنیم تا به این عقلانیت برسیم...
منم دارم روش فکر میکنم...
باید مشی و سلوک شیرینی داشته باشه... همه سختی هاش هم شیرینه...
تاکید میکنم که این به معنای کم ارزش بودن نظریات و کلیات صحیح نیست... 

ن. .ا
ن. .ا
شما هم معتقدید کارکرد من در محیط وبلاگ خورده به ته دیگ؟
من همچین عقیده ای دارم...
چون دوست ندارم صرفا برای دل خودم بنویسم... هر چند نوشتن در محیط وبلاگ برام لذت بخشه اما اگر صرفا به این دلیل باشه دوستش ندارم... بدون وبلاگ هم میشه جور دیگه این لذت رو ایجاد کرد...

سربازِ روزِ نهم
بدون وبلاگ چطور میشه این لذت رو ایجاد کرد

(من توی وبلاگ می نویسم که احساسم نسبت به وقایع مختلف رو فراموش نکنم- یعنی در مرحله اول برای خودم می نویسم)

خب من دوست ندارم فقط برای خودم بنویسم...

من واقعا آدم لذت بردن از لحظه هستم... برای همین هیچ وقت عکس گرفتن و این کارها رو دوست نداشتم و ندارم... اگر با همسرم جایی میریم و عکس میگیریم فقط به خاطر دل همسرمه... از نظر من عکس گرفتن برای آینده ای هست که بخوای یاد گذشته کنی... من برای این منظور نیازی به عکس گرفتنو خاطره نویسی ندارم
من همون لحظه دارم لذت میبرم... و لذتهایی که میبرم یا رنج هایی که میکشم جوری در ذهن من فراموش کار ثبت میشه که عجیبه برای خودم... من فراموشکار هستم اما در مورد چیزهایی که نباید به ذهن بسپارم
بدون وبلاگ میشه هر جا آدم مشتی پیدا کردی باهاش گپی بزنی و لذت ببری...
توی بسیج گاهی میشه از این مشتی ها پیدا کرد

پیـــچـ ـک
!!!
در مورد کارکردتون چی شد به این نتیجه رسیدید؟!

سلام


سلام

فکر میکنم چیزهایی که باید توی این سالها میگفتم گفتم...
بعد از این کارکرد نوشتن در اینجا فقط برای دل خودم میشه... که این رو دوست ندارم

پیـــچـ ـک
چیزایی که باید میگفتید یا چیزایی که بلد بودید بگید؟

چیزایی که باید میگفتم مهمتر از چیزایی بود که بلد بودم...

البته چیزایی که بلد بودم خیلی بیشتر از اونی که گفتم نبود... اگر چیز نگفته ای مونده واقعا نباید گفته میشده...
حداقل تشخیص من همین بود

لوسی می
و من یعمل مثقال ذره خیرا(و شرا) یره.
نکته ظریفی بود.
ممنون. واقعا چرا دقت نمیکنیم؟

+برای کامنتتون که نوشتن برای ثبت لحظه است و خوبی و بدیِ این کار حرفهای بسیار دارم... کاش فرصت بشه بنویسم

ان شا الله میرسیم به زمانی که لزوم دقت کردن رو شدیدا لمس کنیم...


شما حتما بنویسید اما من خیلی ثبت خاطرات رو ارزش گذاری نمیکنم یعنی فی نفسه دیگه برام نه خوبه نه بد...
من شخصا خیلی تمایلی به این کار ندارم که بخشی از علتم رو در پاسخ به اون عزیز گفتم

ن. .ا
راستی در بین چند تا وبلاگی که تا الان داشتم این وبلاگ به لحاظ دنبال کننده ها... بهترین وبلاگ بود...
به غیر از یه دنبال کننده خاموش و یکی دو تایی که نمیدونم اینجا رو میخونن یا نه یا اصلا در این وادی ها هستن یا نه مابقی دنبال کننده هام (حدود 25 تای باقی مونده) انسانهای دغدغه مندی هستن و این خیلی غنیمته...
غنیمتیه که 25 تا انسان دغدغه مند میخوننت
قبلا شصت تا و هفتاد تا هم داشتم اما اکثرشون اصلا معلوم نبود چرا تصمیم گرفتن دنبال کنن... اشتباهی بودن...

دوباره شمردم از 28 نفر یکیشون خاموشه و یکیشون کلا هم وبش تعطیله هم هیچ نظری ازش نداشتم...

میمونه 26 نفر دیگه که همشون دغدغه مندن... اون طور که از نوشته هاشون متوجه میشم...
این اتفاق برای این وبلاگ واقعا مبارک بود...

از اینکه تونستم همچین طیفی رو جذب کنم تا مطالبم رو بخونن خوشحال و شاکرم...
الحمدلله

نا شناس
سلام 
اینکه نیت شما برای نوشتن چیه، به خودتون مربوطه. ولی کارآیی وبلاگ پایین نیومده، و ما همچنان مشتاقیم به قلمتون. راه‌گشاست.

+ یادآوری: نوشتن مطلبی در مورد عدل در صورت امکان

سلام

ممنونم از حسن ظن شما
اگر مایل باشید دو تا آدرس دیگه هم هست که من اونجا قبل از این مینوشتم... میتونید اونها رو هم بخونید... اگر اونها رو هم بخونید متوجه میشید چرا میگم چیزایی که باید میگفتم رو گفتم

در مورد عدل دقیقا سوالتون رو بپرسید همینجا در موردش بحث کنیم

سربازِ روزِ نهم
برای عکس رو منم استفاده از فضا رو ترجیح میدم
اما متن رو زمانی می نویسم که درگیر فضای درونی ام تجربه بهم ثابت کرده وقتی یک حرفی رو به زبان میاری خدا بیشتر تحویلش میگیره انگار تمووم کائنات بعد از شنیدنش خودشون رو به تقلا میندازن تا یه حرکتی بزنن

اگه اینطوره پس بنویس...


سربازِ روزِ نهم
الان مدت های مدیدی ست نوشتنم نمی آد

یعنی اینا که مینویسی جزو اونها نیست؟

سربازِ روزِ نهم
اینا رو که می نویسم برای اینه که نوشتن یادم نره در حسرت اونها

یه همچین چیزی رو هم منم تجربه کردم...

البته من اغلب دلم برای خودِ حقیقی ام تنگ میشه...
برای همین خلوت رو دوست دارم... احساس میکنم باید دستم رو توی دست اون بذارم اون منو ببره تا هر جا که امکانش باشه

مرتضا دِ
اتفاقا بعضیا که دنبال اینن که با ذهن خودشون کلنجار برن من آدرس وب شما رو بهشون میدم

مرتضی من حرف داشتم ...فکر میکردم بدرد میخوره...

سه چهار سالی طول کشید تا بگم... 
از الان هم تا سه چهار سال دیگه میتونم بگم.... منتها همونهاست که باید بسته بندیشون رو عوض کنم...

من حدود چهار سال پیش از این هم مباحث های خیلی خوبی داشتم... جمعی با تفکر ولایی دور هم مباحثات خیلی خوبی میکردیم...
وقتی اومدم اینجا... شماها یکی یکی به حلقه مباحثه مون اضافه شدید... از شماها به من رسیده... ان شا الله از من هم به شما رسیده باشه...
بعد از اون حلقه مباحثه شماها حلقه بحثی بودید که خدا به من هبه کرده بود...
اما همونطور که اون چهار سال تموم شد و موندنی هاش برام مونده... این چهار سال هم رو به اتمامه... ان شا الله موندنی هاش برامون بمونه...

مرتضا دِ
ما که کاری نکردیم ای آقا :)

تعارف که ندارم برادر...

وقتی میگم رسیده یعنی رسیده دیگه...
چی و چجوریش  رو کاری نداشته باش...
چیزایی که از شما به من رسیده نتیجه اش اینه که الان نسبت به چهار سال قبل پخته ترم...

مرتضا دِ
مطمئنی اشتباه نگرفتی ؟
آخه من یک ساله اینجاما :)

بسه دیگه...

یک سال کم نیست...


دایی حیدر
نباید پنهان کنم این رو که یکی از خوب ترین وبلاگهایی که میخونم اینجاست ... 
 + در بدبینانه ترین حالت یک مخاطب پر و پا قرص داره اینجا ... 
استفاده میکنیم. استمرار داشته باشه 

خیلی خوشحالم که اشخاصی مثل شما اینجا رو از خوب ترین ها میدونید...

خدا رو شاکرم که بیانی به من داد که بتونم در چشم خلایق خوبش ، خوب جلوه کنم...
جدا میگم...

روی استمرارش فکر میکنم حیدر...

نا شناس
واقعیتش سوال خاصی نیست. میخام یک سری اطلاعات عمومی در مورد عدل خدا داشته باشم برا جواب دادن به دوستان.
آدرس اون وبلاگا  روبدین هم ممنون میشم

اولین وبلاگی که نوشتم یه وبلاگ گروهی بوده... وبلاگ با برکتی هست اینجا

http://azf06.blog.ir/by_author/xrOrEie5U_E
دومین جایی که مینوشتم بنا به دلایلی حذف شده...
سومین وبلاگی که نوشتم اینجاست
http://noon-ghalam.blog.ir/


چهارمی هم اینجاست
http://rooh14.blog.ir/

پنجمی هم همین وبلاگ هست که شما لطف کردید و دنبالش میکنید...

باشه شما یه مطلب در مورد عدل خدا از من طلب دارید... اما من سواد قابل توجهی در این باب ندارم

پیـــچـ ـک
خب شاید معنیش رفتن نیست. معنیش اینه که باید خودتونو بالا بکشید. 

واقعا فکر میکنید تموم شدن حرف معنیش رفتنه؟

بحث بالا کشیدن خود که توی همه این چهار سال هم مطرح بود برای خودم...

بحث اینه که رسالت خودم در برای نوشتن در اینجا چی تشخیص داده باشم...
بحث رسالت و تکلیفه...

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان