سخنوری برای عاقل تر از خود...

نمیدونم با این اخلاق چکار کنم...

وقتی برای اولین بار قرار شد در خانه جانباز بزرگواری جلسات درس و بحث داشته باشیم حدود 20 نفری بودیم... بینشون بچه های اهل فضل کم نبودن از اساتید دانشگاه تا بچه هایی که سالها در این درس و بحثها حرف شنیده بودن و تحقیقات کرده بودن...

وقتی قرار شد شروع به خواندن متن کنیم و مباحثه آغاز بشه آقا مهدی به هرکدومشون میگفت شما زحمت خواندن متن رو بکشید تعارف میکردن که ما نمیتونیم... (حالا یا تعارف بود یا واقعا دوست نداشتن... نمیدونم) من آخری بودم... به من پیشنهاد داد... بدون کوچکترین تعارف گفتم چشم...

شروع کردم و با خواندن هر یک یا دو سه خط توقف میکردم و نکته ای که به ذهنم میرسید میگفتم و دوستان دیگه نظرشون رو میگفتن و بحث شکل میگرفت...

توی جمعشون معروف شده بودم به "مبصر کلاس"

حالا که فکر میکنم میبینم اونها خیلی هاشون از من تسلط بیشتری داشتن در مباحث اما من با طیب خاطر نظرم رو میگفتم و دفاع میکردم... و با حرارت توضیح میدادم... نمیدونم اسم این حالت رو چی بذارم... یقینا خود بزرگتر بینی نبود...



حالا الان داشتم نگاهی به دنبال کننده هام می انداختم... دیدم در باور خودم (شاید ناخودآگاهم) خیلی هاشون رو از خودم عاقل تر و پخته تر میدونم... (اینو بی تعارف دارم میگم... نمیدونم چرا باورم اینطوره... با اینکه برای خیلی هاشون نظر گذاشتم... توضیحات مفصل دادم و... اما در پس زمینه ذهنم اونها رو از خودم عاقلتر و پخته تر میدونم... (الان دارم به این مسئله توجه میکنم... برام خیلی جالبه)
الان در یک علامت سوالی واقع شدم...
من چرا اینجوری ام؟... برای عاقل تر از خودم سخنوری میکنم... نظر میدم... نظریه میدم...
نمیگم حرفهایی که میگم اشتباست یا بی پشتوانه و بی مطالعه هست... من واقعا زندگی میکنم با افکار خودم و واقعا هر وقت به صدق به تفکری نشستم حتی یکبار هم به یاد ندارم گشایشی در فهم من نسبت به اون مجهول نشده باشه... اما بلاخره من معیار نیستم... ممکنه فهم من جامع نباشه... نقص داشته باشه... ممکنه هم مطابق واقع باشه یه جاهایی...

واقعا تشکر میکنم از صبوری تمام خوانندگانی که تحمل میکنن این گوینده و فکر کننده ی بی پروا رو... حلال کنید
دیروز چقدر با خانمم بحث کردیم در مورد تفاوت اعتماد بنفس و بی پروایی...
خیلی از مطالب اینجا چکیده مباحثات من و خانمم هست...

این باورم نسبت به برخی خواننده هام انگار ناخودآگاه بوده... که تازه برام روشن تر جلوه کرده...شاید علت اینکه شوق داشتم برای نوشتن هم همین بوده که احساس میکردم کسانی منو میخوندن که عاقل تر از من هستن... پس دقت بیشتری دارن... نمیدونم...
اما الان یه حس خجالت هم دارم... ان شا الله من هم بزرگ میشم...

ن. .ا
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان